‹🍃🥀›
•°
شھیدانہ{سرلشگرخݪباݧشھیدعباسبابایی}
همیشہݪباسڪھنہمےپوشید...
آخرسَراسمشپاےلیستدانشآموزاݧ
ڪمبضاعترفت،مدیرمدرسہداییاشبود
هماݧروزعصبانےبہخانہخواهرشرفت...
مادرعباسبرادرشراپاےڪمدبرد
وردیفݪباسهاوڪفشهاےنورانشاݧداد
گفتعباسمےگوید:دلشرانداردپیش
دوستاݧنیازمندشاینھارابپوشد🌱
•°
🍃🥀¦⇢ #شهیدعباسبابایی
🍃🥀¦⇢ #ـفدایۍ_وݪایت
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
♥️﴾@Shahid_dehghann﴿♥️
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
‹🍃🥀› •° شھیدانہ{سرلشگرخݪباݧشھیدعباسبابایی} همیشہݪباسڪھنہمےپوشید... آخرسَراسمشپاےلیستد
‹🍂🧡›
•°
عباسوقتیآمریکابود،هیچوقتنوشابه
پپسینمیخورد.چندبارگفتم:برامنوشابه پپسیبخر،اما نمیخرید.
یکباراعتراضکردموبهشگفتم:ایننوشابه
هاکهتفاوتقیمتندارند،چرانوشابهپپسی
نمیخری؟عباسهمگفت:چونکارخانه
پپسیمالاسرائیلیهاست... !!
•°
🍂🧡¦⇢ #شهیدعباسبابایے
🍂🧡¦⇢ #ـفدایۍ_وݪایت
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
♥️﴾@Shahid_dehghann﴿♥️
#خاطره_شهید
ظهر یک روز شهید بابایی آمد قرارگاه تا به اتفاق هم برای نماز جماعت به مسجد قرارگاه برویم. ایشان موی سر خود را چون سربازان تراشیده و لباسی خاکی بسیجی پوشیده بود. وقتی وارد مسجد شدیم به ایشان اصرار کردم به صف اول نماز برویم ولی ایشان قبول نکرد و در همان میان ماندیم، چرا که ایشان سعی می کرد ناشناخته بماند.
در نماز حالات خاصی داشت مخصوصا در قنوت. در برگشت از نماز رفتیم برای نهار. اتفاقا نهار آن روز کنسرو بود و سفر ساده ای پهن کرده بودند. ایشان صبر کرد و آخر از همه شروع به غذا خوردن کرد. وی آنچنان رفتار می کرد که کسی پی نمی برد که با فرمانده عملیات نیروی هوایی ارتش، عباس بابایی روبه روست. بیشتر وانمود می کرد که یک بسیجی است.
(راوی: سرلشگر رحیم صفوی)
#شهیدعباسبابایی
ـ ـ ـ ــــ۞ــــ ـ ـ ـ
♥️﴾@Shahid_dehghann﴿♥️