|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡🇮🇷
__♥️🍃 #تصویر #داداش_گلم
🌸 •|#حضرت_برادر_گلم 🌸
#نحوهرضایتگرفتنشهیدازمادر
محمّدرضا یکسال قبل از رفتنش به من گفت؛ مامان من دورههای آموزش نظامی مختلفی را گذراندم و خیلی هم آماده رزمم، الان فکر کن که حضرت زینب(سلام الله علیها) از شما سؤال بپرسد که الان حرمم ناامن شده و من به جوان شما نیاز دارم، شما چه جوابی به حضرت میدهید؟ محمّدرضا، این سؤال را فقط از من پرسید. از پدرش نپرسید، چون جلب رضایت پدرش خیلی راحت بود، چون پدرش جزو رزمندههای دفاع مقدّس بود، جنگ و جبهه را دیده بود و شهید و شهادت را لمس کرده بود. امّا راضی کردن من برایش دشوار بود، آن هم فقط برای مهر مادرانهای که در وجود من میدید. وقتی مطمئن شدم که تصمیم خودش را گرفته ومن نباید مانع انجام تصمیمش شوم، گفتم محمّدرضا، امیدوارم سوریه بهت خوش بگذره! این جمله را که گفتم، محمّدرضا آنقدر احساس رضایت کرد که مدام در خانه هروله میکرد و یاحسین(ع) یاحسین(ع) میگفت، سر من را میبوسید و میگفت؛ مامان راضیم ازت. یعنی به این نحو رضایت من را گرفته بود.
برای راضی شدن، خیلی با خودم کلنجار رفتم، چون به محمّدرضا خیلی وابسته بودم، اگر محمّدرضا نیم ساعت دیر به خانه میرسید، من زمین و زمان را به هم میدوختم، اعصاب خودم و دیگران را خرد میکردم، اینقدر بهش زنگ میزدم، که کجاست و چرا دیر رسیده! ولی در مسئله سوریه رفتنش نمیدانم چطور شد؛ من این را میگذارم به حساب دست و رحمت و برکت حضرت زینب(سلام الله علیها) که روی قلب من گذاشت و روی سر من دست کشید. خانم، اول صبرش را به من داد و بعد داغ فرزند را.
#داداش_گلم
ــ ــ ــ ــــــــ✿ـــــــ ــ ــ ــ
♥️🍃https://eitaa.com/joinchat/2951282779Ca3749dec3f