eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
7.3هزار ویدیو
764 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 کپی: حلالِ حلال🌿 خادم الشهدا(ادمین تبادل ): @arede1386
مشاهده در ایتا
دانلود
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_85 از اتاق خارج میشه، روی تختم دراز می‌کشم و مشغول خوندن میشم. * صدای اس ام اس گوشیم بلند میشه
دستم رو از میز می‌گیرم تا نیوفتم، به سمتشون میرم که ثمین و محمدرضا از جاش بلند میشن، ثمین با چشم‌های خمار و یشمی رنگش نگام می‌کنه، کیفم رو روی میز می‌ذارم و گردنبدی که حرف اول اسمم داشت و چند وقت پیش محمدرضا برام خریده بود رو بیرون می‌کشم. گردنبد رو به سمت محمدرضا می‌گیرم و میگم: - ان‌شاءالله زندگیت پایدار باشه اما با نوع پوشش زنت، که ستون جامعه رو می لرزونه حتی دل پسری مثل تو رو ؛ بعید میدونم! با گفتن این جملات رگ غیرتش باد کردو یک طرف صورتم سوخت ، اما بدون توجه به سیلی محمدرضا ;ادامه میدم: - قدر من و خوبی های من رو ندونستی، نفرینت نمی‌کنم که با احساساتم بازی کردی و می‌بخشمت اما بدون زمین گرده شاید یکی این کار رو یک روز با دختر خودت کرد و امیدوارم هیچ وقت این روز نرسه. و از میزشون فاصله می‌گیرم و به سمت در خروج میرم، حالم خیلی بد بود ولی مهم نیست! شاید حکمتی توش بوده...هرچی باشه باید مقاوم باشم! با کشیده شدن دستم توسط فردی به عقب بر می‌گردم که با ایمان و دخترجوونی رو به رو میشم. دختر جوون مچ دستم رو ول می‌کنه و دستش رو به سمتم می‌گیره و با لبخند و مهربونی میگه: - سلام اسرا جون، من نازنین نامزد ایمان هستم! دستم رو داخل دستش می‌ذارم و گرم فشار میدم و میگم: - خوشبختم نازنین جان. و رو به ایمان میگم: - سلام آقا ایمان! با لبخند میگه: - سلام آبجی اسرا! وقتی گفت آبجی اسرا، انگار یک چیزی ته دلم زیر و رو شد، آخه هیچ‌وقت محبت برادرانه‌ی مردی رو نچشیدم، محبتی از جنس دلسوزی و غیرت...! با دیدن صورتم که مطمئن بودم جای انگشت های کشیده محمد رضا به حال بدم پوزخند میزد صورتش سرخ سرخ میشه و با رگه هایی از عصبانیت و صدای کنترل شده میگه - کدوم بی غیرتی دست بلند کرده روت؟ با خجالت صورتم رو لای چادرم پنهان میکنم و زمزمه میکنم : - امروز با خواهرم دعوام شد، اون زده با عصبانیت گفت : - دروغ نگو اسرا جای دست یه مردو با دست ظریف زنونه تشخیص میدم بعد مستقیم خیره شد به محمد رضا که با خشم بهم نگاه میکرد و لب زد : - از اون ور اومدی با قدم های بلند خواستم به سمتش برم که با چشم دوختن به چشم‌هاش از عصبانیت سرخ سرخ شده بود مکث می‌کنم. وقتی به سمت محمد رفت یکدفه... ... ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛