eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
7.3هزار ویدیو
764 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 کپی: حلالِ حلال🌿 خادم الشهدا(ادمین تبادل ): @arede1386
مشاهده در ایتا
دانلود
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_91 به سمتش بر می گردم که با چهره ی کسری مواجه میشم.انتظار نداشتم کسری رو اینجا ببینم.تا حالا
با دلشوره‌ی بدی دوباره شماره‌ی بابا رو می‌گیرم اما دریغ از صدای مردونه‌ی پر محبتش، بغض بدی گلوم رو اشغال می‌کنه... با صدای مهدیس بغض گلوم رو پس می‌زنم تا اشک‌هام نریزه. - اسرا بیا پایین بریم شام بخوریم. سعی می‌کنم صدام رو صاف کنم و میگم: - باش تو برو منم میام. که از اتاق خارج میشه، شال صورتی رنگم رو از روی میز بر می‌دارم و سرم می‌کنم و از اتاق خارج میشم، اسما و مهدیس مشغول شیطونی هستند، مهدیس با اینکه چند سالی از من و اسما بزرگتره اما هم بازی و دوست خوبیه... مادرجون به سمت آشپزخونه میاد و روبه مهدیس و اسما میگه: - خجالت بکشید مثلا هر کدومتون بیست سال سنتونه‌ها انگاری دو سالشونه، بیاید کمک میز شام رو بچینیم. *** بعد خوردن شام همه دور هم‌ می‌شینیم و مشغول صحبت می‌شیم، با صدای زنگ گوشیم با اجازه‌ ای میگم و از جام بلند میشم. حتما باباست! به سمت اتاق میرم و گوشیم رو از روی میز بر می‌دارم که نام "مامان " روی صفحه‌ی گوشی خود نمایی می‌کنه: - الو؟ مامان با صدای بغض دارش جوابم رو میده: - اسرا، شما کی‌رسیدید مشهد و بابات قرار شد حرکت کرد به سمت تهران؟ وای یعنی چیشده؟ بابا نرسیده تهران هنوز؟ - ما ساعت ده رسیدیم و بابا یک ساعت بعدش راه افتاد تا الان باید می‌رسید مگه نیومده خونه؟ بغض درون گلوی مامان می‌شکنه و میگه: - نه، گوشیشم خاموشه، نگرانش شدم! با اینکه حال خودم شدیدا بده و دلشوره دارم، صدای بغض دارم رو محار می‌کنم و میگم: - مامان فکرهای منفی نکن، انشاالله که زود بیاد... - باش، من برم کارم دارن،خبری شد بهم بگو! - چشم، خداحافظ ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛