eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
7.3هزار ویدیو
764 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 کپی: حلالِ حلال🌿 خادم الشهدا(ادمین تبادل ): @arede1386
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 سفارش امام رضا برای دعا برای امام زمان در قنوت نماز روز جمعه 🔹 پسر مُقاتل روایت نموده که امام رضا فرمود: در قنوت نماز جمعه چه میگویید و چه دعایی میکنید؟ گفتم: همان دعایی که مردم می‌خوانند. 🔹 فرمود: آنطور که آنان دعا می‌کنند دعا نکن، بلکه بگو: 🌕 اللَّهُمَّ أَصْلِحْ عَبْدَکَ وَ خَلِیفَتَکَ بِمَا أَصْلَحْتَ بِهِ أَنْبِیَاءَکَ وَ رُسُلَکَ وَ حُفَّهُ بِمَلَائِکَتِکَ وَ أَیِّدْهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ مِنْ عِنْدِکَ وَ اسْلُکْهُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً یَحْفَظُونَهُ مِنْ کُلِّ سُوءٍ وَ أَبْدِلْهُ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِ أَمْناً یَعْبُدُکَ لَا یُشْرِکُ بِکَ شَیْئاً وَ لَا تَجْعَلْ لِأَحَدٍ مِنْ خَلْقِکَ عَلَى وَلِیِّکَ سُلْطَاناً وَ أْذَنْ لَهُ فِی جِهَادِ عَدُوِّکَ وَ عَدُوِّهِ وَ اجْعَلْنِی مِنْ أَنْصَارِهِ إِنَّکَ عَلَى کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ 📚مصباح المتهجد ص۳۶۶/جمال الاُسبوع ص۲۵۶ 🆔 eitaa.com/emame_zaman
میدونی رفیق 😕🚶‍♂. .🕳 ما قدر آقا خامنه ای رو نمیدونیم 🙁 تو کشورایی مثل عراق و سوریه ... بدون وضو به عکس آقا دست نمیزنن 🙂🌿!' ‌ ‌ ـ ـ ـ ــــ۞ــــ ـ ـ ـ ♥️﴾@Shahid_dehghann﴿♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مثلا امروز بیای . . :)🚶🏿‍♂🌱
هدایت شده از شهید احمد مَشلَب
راوے: مادرشهید اهل "نماز شب و نماز اول وقت" بود. دعای عهد و زیارت عاشورا و تسبیحات حضرت زهرا (سلام الله علیها )را ترک نمی کرد👌🏿. حضور همیشگی در مسجد داشت. به مجالس اهل بیت علاقه خاصی داشت🌿. احمد تنها قرآن نمی خواند؛ بلکه تدبر و تفکر می کرد و همه تلاشش عمل به بود .
💔💔💔💔💔 *💥وصیت نامه شهید حججی اسطوره دهه‌ی هفتادی* بسم الله النور… صَلی الله علیک یا اُماه یا فاطمه الزهرا”سلام علیک” *وَلاتَحسَبن الذینَ قُتلوا فی سَبیل الله اَمواتا، بَل احیاء عند رَبِهم یُرَزقون* هرگز نمیمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریده عالم دوام ما… ✅چند ساعتی بیشتر به رفتن نمانده است، هرچه به زمان رفتن نزدیک تر می شوم قلبم بی تاب تر می شود…نمی دانم چه بنویسم و چگونه حس و حالم را بیان کنم…نمی دانم چگونه خوشحالی ام را بیان کنم و چگونه و با چه زبانی شکر خدای منان را به جای بیاورم…به حسب وظیفه چند خطی را به عنوان وصیت با زبان قلم می نویسم… نمیدانم چه شد که سرنوشت، مرا به این راه پر عشق رساند… نمی دانم چه چیزهایی عامل آن شد… بدون شک شیر حلال مادرم، لقمه حلال پدرم و انتخاب همسرم و خیلی چیزهای دیگر در آن اثر داشته است… عمریست شب و روزم را به عشق شهادت گذرانده ام… و همیشه اعتقادم این بوده و هست که با شهادت به بالاترین درجه ی بندگی میرسم… خیلی تلاش کردم که خودم را به این مقام برسانم اما نمی دانم که چقدر توانسته ام موفق باشم… چشم امیدم فقط به کرم خدا و اهل بیت است و بس امید دارم این رو سیاه پرگناه را هم قبول کنند و به این بنده ی بدِ پرخطا نظری از سر رحمت بنمایند… که اگر این چنین شد؛الحمدالله رب العالمین… اگر روزی خبر شهادت این بنده حقیر سرا پا تقصیر را شنیدید؛ علت آن را جز کریمی و رحیمی خدا ندانید… اوست که رو سیاهی چون مرا هم می بخشد و مرا یاری می کند… ❌همسر عزیزم زهرا جانم اگر روزی خبر شهادتم را شنیدی بدان به آرزویم که هدف اصلی ام از ازدواج با شما بود رسیدم و به خود افتخار کن که شوهرت فدای حضرت زینب شد… مبادا بی تابی کنی، مبادا شیون کنی، صبور باش و هر آن خودت را در محضر حضرت زینب بدان… حضرت زینب بیش از تو مصیبت دید. ❌پدر عزیزم همیشه و در همه حال الگوى زندگی و مردانگی ام تو بوده و هستی، اگر روزی خبر شهادتم را دیدی، زمانی را در مقابل خود فرض کن که حسین بن علی در کنار جگر گوشه اش علی اکبر حاضر شد… داغ تو بیشتر از داغ اباعبدالله نیست… پس صبور باش پدرم، می دانم سخت است اما می شود… ❌مادر عزیزم ام البنین علیهاالسلام ۴جوان خود را فدای حسین و زینب کرد و خم به ابرو نیاورد. حتی زمانی که خبر شهادت پسرانش را به آن دادند باز از حسین سراغ گرفت؛ پس اگر روزی خبر شهادتم را شنیدی، همچون ام البنین صبورانه و با افتخار فریاد بزن که مرا فدای حسین و حضرت زینب کرده ای و مبادا با بی تابی خود دل دشمن را شاد کنید… ❌برادر عزیزم اگر روزی مرا در لباس شهادت دیدی آن لحظه ایی را به یاد بیاور که اباعبدالله بر بالین عباس ابن علی حاضر شد و داغ برادر کمرش را خم کرد… مبادا ناسپاسی کنی، مبادا به هدیه ایی که تقدیم اسلام کرده اید شک بیاورید… ❌خواهران خوبم لحظه ی وداع با شما و مادرم و پدرم مرا به یاد آن لحظه ایی انداخت که اهل حرم حضرت علی اکبر را راهی میدان جنگ می کردند؛ پس اگر من هم رو سفید شدم غم و غصه و اشک و ناله خود را فدای علی اکبر کنید و مبادا داغ خود را از داغ دل اهل حرم بیشتر بدانید… ❌پسر عزیزم، علی جان… ببخشید اگر قد کشیدنت را ندیدم و مرد شدنت را نظاره نکردم… سعی کن راه مرا ادامه بدهی… سعی کن کاری کنی که سرانجام آن به شهادت ختم شود… ❌پدر و مادر همسرِ عزیزم… همیشه شما را همچون پدر و مادر واقعی خودم می دانستم و خوشحال ام که سرنوشتم با حضور در خانواده شما رقم خورد… به شما هم جز صبر و تحمل چیز دیگری سفارش نمی کنم، همیشه یاد داشته باشید علی اکبر حسین هم تازه داماد کربلا بود… از همه میخواهم این رو سیاه را حلال کنید، اگر حقی از کسی ضایع کردم، اگر غیبتی پشت سر کسی کردم، اگر دلی را رنجاندم، اگر گناهی از من سر زد؛ حلالم کنید… اگر شهید شدم تا جایی که اجازه داشته باشم؛ شفیعتان خواهم بود. ✅اما چند وصیت کلی: از ولایت فقیه غافل نشوید و بدانید من به یقین رسیدم که امام خامنه ای نائب بر حق امام زمان است. از همه ی خواهران عزیزم و از همه ی زنان امت رسول الله می خواهم روز به روز حجاب خود را تقویت کنید، مبادا تار مویی از شما نظر نامحرمی را به خود جلب کند؛ مبادا رنگ و لعابی بر صورتتان باعث جلب توجه شود؛ مبادا چادر را کنار بگذارید…همیشه الگوی خود را حضرت زهرا و زنان اهل بیت قرار دهید؛ همیشه این بیت شعر را به یاد بیاورید آن زمانی که حضرت رقیه سلام الله خطاب به پدرش فرمودند: غصه ی حجاب من را نخوری بابا جان چادرم سوخته اما به سرم هست هنوز… از همه ی مردان امت رسول الله می خواهم فریب فرهنگ و مدهای غربی را نخورید؛ همواره علی ابن ابی طالب امیرالمومنین را الگو و پیشوای خود قرار دهید و از شهداء درس بگیرید… خودتان را برای ظهور امام زمان روحی لک الفدا و جنگ با کفار به خصوص اسرائیل آماده کنید که آن روز خیلی نزدیک است. همیشه برای خدا بنده باشید که اگر این چ
نین شد بدانید عاقبت همه ی شما به خیر ختم می شود… 🌀اللهم عجل لولیک الفرج اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَ الذَّابِّینَ عَنْهُ وَ الْمُسَارِعِینَ إِلَیْهِ فِی قَضَاءِ حَوَائِجِهِ وَ الْمُحَامِینَ عَنْهُ وَ السَّابِقِینَ إِلَى إِرَادَتِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدِینَ بَیْنَ یَدَیْه‏ آمین ١٣٩٦/٤/٢٧ محسن حججی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 #رمان🌵📿 #عاشقانه⛓♥️ -رمان‌حوریہ‌ی‌سید #پارت_شصت‌و‌یکم راهی‌خونه‌شدم لباس
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریہ‌ی‌سید تمام‌اون‌دوروز‌کابوس‌سوزن‌ وخون‌و...توسرم‌می‌پیچید.. -مامان‌درد‌داره؟ -خجالت‌بکش‌دخترگنده😐 -مامان !!چی‌میشه‌من‌آزمایش‌ندم؟ -بمون‌‌همینجا‌،شوهرهم‌نمیخواد‌بکنی🙄 -نه‌‌نه‌منظورم‌این‌نبود! -نبینم‌اونجا‌عین‌موش‌به‌خودت‌بلرزیا!! سنگین‌میری‌،سنگین‌میای.. -چشم روز‌آزمایشگاه‌‌سیدیقش‌آخوندی‌بود‌ ولی‌کیپ‌نبسته‌بودش پیرهن‌مشکی‌‌و‌شلوارنخودی‌پوشیده‌بود به‌دل‌می‌نشست‌اما‌نمی‌زاشتم‌واردقلبم‌بشه هم‌دوستش‌داشتم‌هم‌یه‌حس‌غریبی‌داشتم نمیدونستم‌چی‌کاربایدبکنم زیادنگاهش‌نمیکردم‌ ولی‌من‌واقعا‌دوستش‌داشتم... بعداز‌‌آزمایش‌ سید‌اومد‌نزدیکم -حالتون‌خوبه؟مشکلی‌ندارید؟🙂 -نه‌،دستامو‌مشت‌کردم‌تالرزشش‌مشخص‌نباشه اما‌متوجه‌شد🤦🏻‍♀ -می‌ترسیدید؟😅 -یکم‌سکوت‌کردم‌،بعدسرمو‌انداختم‌پایین.. -بریم‌مشاور؟یالازم‌نمیدونی؟ راستش‌ترجیح‌میدم‌به‌ مشاوره‌های‌بهتری‌مراجعه‌کنم.. -خیلی‌هم‌عالی‌ چیزی‌میل‌ندارید؟ -جگر -چشم😂 پس‌برم‌با‌خانواده‌‌ها‌مون‌صحبت‌کنم‌ نشستم‌روتخت‌و‌به‌بهیار‌اونجا‌گفتم یه‌شکلات‌بده‌،قندم‌افتاد -تو‌شوهر‌به‌این‌قند‌وعسلی‌گیرت‌اومده قند‌ت‌که‌نباید‌بیوفته تازه‌باید‌قندت‌بزنه‌بالا😄‌.. -شکلاتوبده:/.. روز‌بعد‌ش‌برای‌تعیین‌مهریه‌و‌شیربهااومدن خیلی‌دخالت‌نکردم‌و‌همه‌رو‌به‌والدینم‌سپردم محمد‌ادیب‌روگرفته‌بودم‌بغلم‌وساکتش‌میکردم زهراخانم‌اومد‌بچه‌رو‌ازم‌گرفت‌و‌گفت‌نمیخواید‌ یه‌‌باردیگه‌باهم‌حرف‌بزنید‌؟ سید‌گفت:اجازه‌میدید؟ بابام‌یه‌نگاهی‌بهم‌کرد‌ و‌سرش‌رو‌به‌نشونه‌ی‌تایید‌تکون‌داد یه‌پشتی‌توی‌اتاق‌داشتم هردومون‌به‌اون‌تکیه‌دادیم باهاش‌فاصله‌ای‌نداشتم عین‌سیخ‌،چسبیدم‌به‌زمین‌.. -مایل‌هستید‌عقد‌و‌عروسی‌به‌چه‌صورت‌باشه؟ -یه‌روزباشن‌‌یعنی‌در‌اصل‌عقد‌مفصل‌باشه و‌نیازی‌به‌تالارنیست موسیقی‌هم‌که‌اصلا !! فیلمبردار‌خانم‌باشه -من‌فعلا‌سرمایه‌ی‌خونه‌‌خریدن‌ندارم مشکلی‌نداره‌اگر‌توی‌خونه‌ی‌پدریم‌زندگی‌کنیم؟ اونجاهم‌کسی‌نیست فقط‌پدر‌بنده‌هستند‌که‌توی‌جااند وزهراست‌که‌فقط‌سرمیزنه‌ومیره.. -من‌مشکلی‌ندارم‌و‌برام‌فرقی‌نداره اما‌نظرخانوادم‌رو‌‌باید‌بپرسید!! 🌾🌸 ⭕️
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 #رمان🌵📿 #عاشقانه⛓♥️ -رمان‌حوریہ‌ی‌سید #پارت_شصت‌و‌دوم تمام‌اون‌دوروز‌کاب
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریه‌ی‌سید ازاتاق‌که‌اومدیم‌بیرون سید‌تا‌نشست‌گفت من‌فردا‌صبح‌برای‌تحویل‌جواب‌آزمایش‌میرم و‌ظهر‌هم‌‌نوبت‌دکترمیگیرم مشکلی‌نداره؟ باتایید‌همه‌که‌مواجه‌شد یک‌لبخند‌مسممانه‌ای‌روی‌لبش‌نشست فرداش‌عباس‌منو‌ رسوند سید‌و‌عباس‌‌توی‌مطب‌کنارهم‌‌نشستن‌و‌شروع‌ به‌حرف‌زدن‌کردن.. نوبت‌ماکه‌شدعباس‌هم‌بلندشد‌که‌بیادداخل سید‌دستشو‌روی‌سینه‌ی‌عباس‌گذاشت‌و‌گفت بشین‌من‌هستم،بلایی‌سرش‌نمیاد -آخه -بشین‌عباس‌.. دکتر‌برگه‌روگرفت‌دستش قبل‌از‌اینکه‌بازکنه‌گفت انشالله‌هرچی‌که‌پیش‌میادخیره -بعدازیکم‌معطلی‌،لبخندی‌زد‌وگفت‌مبارکه😄.. گریه‌ام‌گرفت‌و‌رفتم‌بیرون عباس‌تامنو‌دیدپاشد‌و‌گفت‌:خیر‌باشه؟ -سیدگفت:چطوری‌‌برادرزن‌عزیزم😂؟ عباس‌وسیدهم‌وبقل‌کرد‌ن وریز ریزمیخدیدن سوارماشین‌که‌شدیم عباس‌به‌همه‌زنگ‌زد به‌مامانم‌به‌بابام‌به‌زنش تاریخ‌عقدمشخص‌بود‌ فقط‌مونده‌بود‌جواب‌آزمایش که‌جواب‌هم‌مثبت‌بودالحمدلله دیگه‌وقتش‌بود‌به‌مهدیه‌زنگ‌بزنم😅.. 🌾🌸 ⭕️