eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
7.3هزار ویدیو
764 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 کپی: حلالِ حلال🌿 خادم الشهدا(ادمین تبادل ): @arede1386
مشاهده در ایتا
دانلود
❲💚🌱❳ مـٰاروزھ‌هـٰاهَـمـہ‌یـٰادِلَـبِ‌تِـشـنِـھ‌ٔتـوییم! اِ؎تِشنِھ‌لَب‌تَراَزهَمِہ‌تِشنِھ‌هاحُسِین"؏" ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صادق در همه زمینه هایی که مورد علاقه اش بود ضمن پشتکاری جدی همواره به اهدافش می‌رسید. زمستان ۱۳۸۸ بود که زنگ زد و گفت می خواهم یک دوره عکاسی ببینم چه کمکی میتوانی برایم بکنی؟ اول رفتیم یک دوربین عکاسی برایش خریدیم و در عرض سه چهار جلسه از یک دوره عکاسی را برایش یاد دادم. هر از چندگاهی عکس های ثبت شده اش را می آورد و می دیدم. پیشرفت قابل توجهی در عکاسی کسب کرده بود. سال ۸۹ بعد از داوری آثار رسیده به جشنواره سراسری عکس حماسه زیتون دیدم که یکی از آثار حرفه ای راه یافته به نمایشگاه به نام صادق عدایت اکبری ثبت شده بود . آنجا متوجه شدم که برای خودش استاد کامل شده ـ ـ ـ ــــ۞ــــ ـ ـ ـ ♥️﴾@Shahid_dehghann﴿♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『🎞| گفتم : دڱر قلبم شوق شهادت ندارد ! گفت : مراقب نگاهت باش ... " اَلعَینِ بَریدُ القَلب " ↯چشم پیام رسان دل است . شهادت‌ اتفاقی نیست •۰ 🌸﴾@shahid_dehghan﴿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 #رمان🌵📿 #عاشقانه⛓♥️ -رمان‌حوریه‌ی‌سید #پارت_شصت‌و‌هفتم عصرراهی‌مسجدشدیم
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریه‌‌ی‌سید هشت‌سال‌بعد ریحانه‌..بیا‌مامان🙂 دستای‌کوچولوشو‌گرفتم مامان‌من‌کاردارم‌باشه؟ بابا یکم‌دیگه‌میرسه دخترم‌بزرگ‌شده مراقب‌داداشاش‌هست‌مگه‌نه؟ من‌‌ روحا‌ رو‌باخودم‌میبرم شما‌مراقب‌محمد‌طاها‌و‌محمد‌‌یاسین‌باش عزیزم‌،دخترم‌دیگه‌خانم‌شده مثل‌یه‌دختربزرگ‌برای‌داداشاش‌مادری‌میکنه😌 بغلش‌کردم ریحانه‌‌ی‌خوشکل‌مامان😌🌸 زنگ‌زدم‌به‌محمد‌تا‌بازم‌یادآوری‌کنم که‌من‌دارم‌میرم‌و‌خودشو‌به‌بچه‌هابرسونه -توراهم‌حوریه‌جان😁 -دلم‌شور‌میزنه‌محمد‌سریع‌تربیا‌لطفا -تا‌۱۰۰بشماری‌رسیدم😂 -وااامگه‌من‌بچه‌م‌گولم‌میزنی؟😶 -نه‌باورکن‌رسیدم،تا۱۰۰بشمار😂.. -باشه‌منتظرما -خیالت‌تخت‌😌🖐🏻 -راستی‌محمدمحمد!! -جانم؟ -من‌روحا‌رومیبرم‌باخودم -دخمل‌بابا‌روکجا‌میبری؟ -عه‌😐یه‌دخمل‌دیگه‌برات‌تو‌خونه‌گذاشتم😂 -من‌روحا‌رومیخوام🤨 -دوقلوها‌‌خوابن‌اومدی‌خونه جُنگ‌شادی‌بپانکنیا🙄😁 -قول‌نمیدم‌،یاعلی😂🖐🏻 پیاده‌راه‌افتادم‌سمت‌خونه‌زهرا توی‌راه‌بیغ‌بوق‌های‌محمد‌ دَمار ازروزگارم‌درآورد -محمد‌آبروم‌روبردی😢😂 -ببینم‌عسل‌بابارو😄🌸 -روحا به بابا‌سلام‌کن.. -بچه‌‌رومیبرم -نمیشه😐 -چرامیشه -نخیر -بزورمیبرمشا!! -نمیتونی،دادمیزنم‌دزززد‌،وای‌بچم😌😂 -عهه‌لامصب‌ِجیغ‌جیغو شناسنامم‌بام‌نیست وگرنه‌میدزدیدمت😂 -بروبه‌بچه‌هات‌برس ریحانه تنهاست.. -میرسونمت‌خونه‌زهرا به‌طهورای‌عروس‌خانم‌هم‌سلام‌برسون😂 -چشم‌😅 🌾🌸 ⭕️
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 #رمان🌵📿 #عاشقانه⛓♥️ -رمان‌حوریه‌‌ی‌سید #پارت_شصت‌و‌هشتم هشت‌سال‌بعد ریح
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریه‌‌ی‌سید قراربودطهوراباپسرعموش‌ازدواج‌کنه سن‌هردوشون‌کم‌بود طهورا‌پونزده‌سالس و‌پسرعموش‌‌بیست‌ساله.. -ببینمت‌عروس‌خانممم😁 -سلام‌زن‌دایی😌🌸 -علیک‌سلااام زهراااا پسرا‌کجان‌پس؟؟ -بامسجدرفتن‌فوتبال.. -طهوراحاضری‌؟ -الان‌چادرمو‌سرم‌میکنم ازبازارکه‌برگشتیم طهوراخریدارویکی‌یکی‌نشون‌زهراداد تاسه‌ماه دیگه ‌باید وسایل‌موردنیازش‌روتهیه‌میکرد یهو‌اشک‌تو‌چشمای‌زهراحلقه‌زد بلندشد‌وسمت‌اتاق‌رفت گونه‌ی‌طهورا‌روبوس‌کردم‌و‌سمت‌زهرارفتم -زهراگریه‌چرا؟ یادروزعروسی‌خودت‌بیوفت‌ که‌چقدرذوق داشتی😂.. نزن‌توذوق‌این‌بچه‌دیگه😐😅 بجای‌گریه‌دعاکن‌براش عاقبت‌بخیربشه خوشبخت‌بشه طهوراناراحت‌میشه‌تورو‌اینجوری‌میبینه دوست‌داره به‌غریبه‌که‌نمیدی پسربرادرشوهرته،میشناسیش عین‌بچه‌خودشون‌دوستش‌دارن براش‌کم‌نمیزارن هنوزم‌دخترتومیمونه نمیفرستیش‌که‌دیگه‌برنگرده خونشم‌توهمین‌کوچه‌پس‌کوچه‌هامیاد🙂 انقدربابچه‌هاش‌میشینه‌وردلت‌تا خودت‌ازخونه‌بندازیش‌بیرون😅.. چادرمو‌سرم‌کردم من‌میرم‌زهرا جلواین‌بچه‌‌گریه‌نکن‌دلش‌میگیره گناه‌داره خداحافظ😊🖐🏻 روحاروبغل‌گرفتم‌و‌رفتم‌خونه واردحیاط‌که‌شدم طبق‌معمول‌صدای‌‌بچه‌ها‌وباباشون خونه‌رو‌گذاشته‌بودروهوا در‌روبایک‌ضربه‌بازکردم -محممممممممد😐 -همه‌عین‌جن‌زده‌هاپریدن‌و‌ هرچی‌دم‌دستشون‌بود‌رو‌مرتب‌کردن نشستم‌رو‌زمین‌و‌زدم‌زیرگریه:/ اخههه‌نگا‌چیکارکردین‌خونه‌رووو دلم‌خوشه‌باباشونو‌گذاشتم‌پیششون محمد‌که‌سرشو‌برده‌بود‌توی‌لاک‌خودشو ریز‌ریز‌میخندید‌و‌‌وسایل‌روجمع‌میکرد حتی‌زحمت‌نکشیده‌بود‌قبا‌شو‌دربیاره عمامه‌ش‌هم‌وارفته‌بود بایدازاول‌بسته‌میشد:/ ریحانه‌‌کنارم‌لیوان‌ِآب‌قند‌رو‌هم‌میزد محمد‌اومد‌نزدیکم روحا‌رو‌ازم‌گرفت‌و‌چهار‌زانو‌نشست‌جلوم بچه‌روگذاشت‌جفتش‌و‌گفت آخ‌آخ‌نگا‌الماسارو حیف‌نیست‌دارن‌حروم‌میشن اگرمیدونستم‌اینجوری‌میخوای‌گریه‌کنی قبل‌از‌اومدنت‌روضه‌امام‌حسین‌میخوندم لااقل‌اشکات‌‌برای‌امام‌حسین‌جاری‌بشن😉😁 -لبخندی‌زدم‌و‌سعی‌کردم‌جمعش‌کنم محمد‌وقتی‌منو‌اینجوری‌دید عباشو‌‌که‌کنارش‌افتاده‌بود‌برداشت و‌باهاش‌افتاد‌به‌جونم زیر‌عباش‌دست‌و‌پامیزدم‌و‌میگفتم محممممممدبخدااگر‌ولم‌نکنی‌بدمی‌بینی -فعلاکه‌مال‌خودمی‌حرف‌نزن😌😂😂 -محمممد‌میکشمممممت اگررعباس‌بفهمه +ولم کرد یه نفس‌عمیق‌کشیدم‌و‌روسریم‌رو‌صاف‌کردم لیوان‌‌اب‌قندرو‌ازریحانه‌‌گرفتم‌ ویه‌قُلُپ‌‌ازش‌خوردم بقیه‌لیوان‌رو‌پرت‌کردم‌‌رومحمد دادزد:هی،ازعید‌یک‌ماهم‌نیست‌که‌گذشته میخوای‌فرشاروبازم‌بدی‌قالی‌شویی یه‌نگاه‌به‌ساعت‌کردم -ساعت‌یازدهه فکرنمیکنم‌کاری‌داشته‌باشی بابچه‌ها‌برو‌قالی‌روبشور مثل اینکه ‌ریحانه‌اینبار سلیقه‌به‌خرج‌داده‌،رنگ‌غذا‌هم‌ریخته‌تو اب‌قند😂 فرشاهم‌سفیده لکه‌بمونه‌نمیره‌ها آفرین‌‌به‌شما،برید‌بشوریدش😌😂😂 -چشم‌ملکه‌ی‌من😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❪ بِسمِ‌اللّٰھِ‌الرَّحمٰنِ‌الرَّحیم•'‌ ❫
💚 سلام امام زمانم💚 دیدار نگار آشنا می‌خواهیم وصل‌ گل نرگس‌ ازخدا می‌خواهیم بر‌ دردِ دل خسته‌ ما، وصل، دواست جریان‌ زدگانیم دوا می‌خواهیم 🤲 الّلهُمَّ‌ عَجِّلْ‌ لِوَلِیِّکَ‌ الْفَرَج 🤲 🤲 اللَّهُمَّ اجْعَلْنٰا مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ 🤲 علیه‌السلام 🌺 💚🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ذکر روز سه شنبه: یا ارحم الراحمین (ای بخشنده‌ترین بخشندگان) ذکر روز سه‌شنبه به اسم امام سجاد (ع) و امام محمد باقر (ع) و امام جعفر صادق (ع) است. روایت شده در این روز زیارت سه امام خوانده شود. ذکر روز سه شنبه موجب روا شدن حاجات می شود ۱٠٠