eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
7.3هزار ویدیو
764 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 کپی: حلالِ حلال🌿 خادم الشهدا(ادمین تبادل ): @arede1386
مشاهده در ایتا
دانلود
5.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
: صبر را سرلوحه کار خود قرار دهید و مطمئن باشید که هرکس از این دنیا خواهد رفت و تنها کسی که باقی می ماند خداوند متعال است🌱. اگر دلتان گرفت یاد عاشورا کنید و مطمئن باشید غم شما از غم ام المصائب خانوم زینب کبری(س) کوچک تر است، روضه اباعبدالله و خانوم زینب کبری فراموش نشود و حقیقتا مطمئن باشید که تنها با یاد خداست که دلها آرام می گیرد🙂! 🌾 🤍
نامحرم ؛ نامحرمه ! مجازی‌ و واقعی نداره ؛ انقدر اینو باخودتون تکرار کنید ك بشه ملکه‌ی ذهنتون . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💜 رمان اورا 💜 قسمت صد و بیست و نهم صدای چرخوندن کلید باعث شد تکونی توی جام بخورم و چشمام رو باز کنم نشستم سر جام و پاورچین پاورچین سمت کلید برق رفتم چشمام رو بستم کلید رو که زدم کم کم چشمام رو باز کردم تا به نور عادت کنم حسین رو با چشمای قرمز و ورم کرده دیدم هینی کشیدم که گفت خسته شده و چیزیش نیست نگرانیم رو که بر طرف کرد سمت اتاق رفتم و لباس پوشیدم و غذا رو آمده گذاشتم توی این مدت حسین روی مبل دراز کشیده بود تا توی راه خوابش نگیره وسایل رو که آماده. گذاشتم حسین رو صدا زدم که بله گفت و بلند. شد نگاهی بهش کردم متوجه شدم که انگاری بهم ریخته است _حسین آقا _جانم _چیزی شده؟ انگاری به جز کار چیز دیگه هم هست؟ هول زده سرش رو این طرف و اون طرف تکون داد و گفت: _نه بابا چیزی نشده بریم دیر نشه از زیرش در رفت و اینو من خوب متوجه شدم اسرار بهش نکردم وسایل رو توی ماشین گذاشتیم البته بعد از اینکه هزار تا عکس و فیلم گرفتم دلم میخواست خاطره بشه برام در و باز کردم و نشستم روی صندلی کمربندم رو زدم و با لبخند جلوم رو نگا کردم که متوجه شدم حسین حضور نداره خواستم پیاده بشم بینم کجا رفته ولی دیدم که‌ کلافه انگشتاش رو بین ابرو هاش کشید و کلافه سری تکون داد روشو کرد اون طرف و دوباره یه تیکه و راه رفت متوجه نگاهم شد و مچم رو گرفت پوفی کرد و تماس رو قطع کرد و اومد نشست پشت رول حالا که خودش متوجه شد که فهمیدم خبراییه چیزی نگفت و بی حرف روند حوصله ام داشت سر میرفت و فقط صدای آهنگ کمی و ملایم و بی کلامی بین ما بود ظبط رو خاموش کردم که حسین برگشتم سمتم _چیزی شده؟ از آهنگ بدت اومد؟ خوب عوض میکردی چرا خاموشش کردی؟ _نفس بکش مثل اینکه شما باید بگی چی شده؟ چرا انقدر به هم ریخته ای؟ دلم نمیخواست براش کاسه داغ تر از اش بشم وقتی دیدم خیلی بیش از اندازه کلافه است چیزی نگفتم درسته خودم خیلی ناراحت بودم ولی هیچی نگفتم حدود سه ساعتی گذشته بود و هنوز حسین اون اعصاب خوردگی رو داشت نگرانش بودم و این اعصاب من ریخته بود گله هم برای اینکه حالمون رو خوب کنم بهش گفتم دم سوپری نگاه داره وقتی نگه داشت بغلش یه بوستان کوچکی بود به نظرم میومد جای خوبی برای شام خوردم باشه بعد از خرید پر از شوق و نگران من با لبخند مصنوعی حسین سمت ماشین رفتیم تا وسایل شام رو برداریم نزدیک بوستان که شدیم دوباره موبایل حسین زنگ خورد اخمی کردم و گذاشت روی سایلنت کی بخش زنگ زده بود که انقدر براش مهم بوده که ماه عسلمونو از یاد برده بود 💜نویسنده :A_S💜
شماها با مراسم عقد مثلا آریایی گلزار غش میکنید ما با مراسم عقدی که آقا خطبه شو جاری میکنه! ما مثل هم نیستیم.
🤔هیئت های مذهبی بگوش..‌.🔈 📛توطئه ای دیگر😬 🔻چاپ لیوان های مذهبیِ پذیرایی. 🔻لیوانهایی که پس از مصرف. 🔻بلافاصله در سطل های زباله. 🔻وخیابانها زیرِ پایِ عابرین . 🔻مورد بی حرمتی وسوژهٔ دشمن. 🔻ورسانه های معاند قرار میگیرد 👈
- حضرتِ جانان :)💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💜 رمان اورا 💜 قسمت صد و سیم نگاهم کرد و وقتی نگاه خنثی رو دید دستی به گردنش کشید و گفت: که بعد از شام بهم میگه چه خبره مثل دختر بچه ها خوشحال شدم و با ولع به خوردن کردم حسین تک خنده ای کرد _بابا اینجوری شما داری میخوری چیزی برای من نمی زاری؟ با دهن پر گفتم: _اگه نخوری غذای تورم میخورم! تخ خنده ای کرد و سرش و انداخت پایین آروم شروع به خوردن غذاش کرد سفره رو جمع کردم ظرف هارو و دم شیر آبی که اونجا بود شستم نزدیک ماشین که شدم سرم یهو شروع کرد به گیج رفتن دستمو گرفتم به کاپوت ماشین تا نیوفتم چشمام رو باز و بسته کردم شاید تاری چشمام کمتر بشه ولی بد تر شد دیگه تعادلی روی خودم نداشتم نا خودآگاه چشمام بسته شده بود فقط متوجه شدم که پام پیچ خورد چون. درد بدی توش ایجاد شد و هیچی نفهمیدم تاریکی! نور بدی روی چشمام بود و چشمم رو میزد اخمی کردم گلوم به شدت میسوخت چشمام رو باز کردم سرم داشت از درد منفجر میشد با این وضعیتم بد بود توی ماشین نشسته بودم و نور ماشین روشن روی چشمای من بود دستم رو روی چشمام گذاشتم که حسین فهمید بهوش اومدم نشستم سر جام ولی هنوز صندلی عقب بود حسین دستشو گذاشت روی دستم نگاهی به صورت نگرانش کردم رنگش سفید شده بود گفتم الانه کا سکته کنه _ترنم؟ خوبی؟ چت شد عزیزم؟ با صدای خش‌دار بدی گفتم: _خو... بم.... تشنمه بطری آب رو باز کرد برام و داد دستم قلوپی ازش خوردم تازه متوجه شدم چقدر گلوم. خشک بود _من چم شد یهو؟ _نمیدونم منم همینو دارم میگم توکه خوب بودی؟ _الان بهترم روشن که بریم _مطمئنی؟ _اهوم بریم سرم داشت منفجر میشد فکر کنم متوجه پام نشد چیزی نگفتم و چشمام رو بستم دو سه ساعتی گذشته بود و درد پام بدتر شده بود از درد چشمام رو بسته بودم دستمو گذاشت روی مچ حسین و فشار دادم برگشت و نگاهی به من کرد و زود سرشو به طرف جاده برد زد کنار _ترنم؟ ترنم؟ خوب.... چت شده _بریم بیمارستان _چیییییی؟ _حسین برو بیمارستان هول کرده این طرف و طرف رو نگاه کرد و راه افتاد "حسین" نمیدونم. چش شده بود چرا یهو دستم رو گرفت منم این جاده هارو درست بلد نبودم نمیدونستم بیما ستان کجاست گوشیم رو برداشتم و بیمارستان های اطراف و نگاه کردم فاصله مون با نزدیک ترین بیمارستان حداقل2ساعت بود پوفی کردم و دستمو پشت گردنم فشردم اون از قضیه ای که مهدی و حامد و ارمان زنگ زدن و گفتن کلا هرچی ذوق داشتم به باد رفت خودم خیلی وقت بود که منتظر این خبر بودم ولی الان و این موقع اصلا جاش نبود هر بار نگاهی به ترنم مینداختم که از درد صورتش جمع شده بود دستشو که زیر دستم بود تکون دادم و اسمشو صدا زدم _ترنم؟ ميگم....با بیمارستان نزدیک دوساعت راهه چی کار کنم؟ با چشم بسته لبخندی پر از درد زد _برو فقط زود تر لطفا _چشم خدایا چی شده؟ چرا اینجوری شد ماه عسلمون؟ با نهایت سرعتم روندم مسیر دوساعت با 1ساعت تموم شد جلوی بیمارستان نگه داشتم و دویدم سمت در ترنم درو براش باز کردم وقتی خواست پاش رو بزاره روی زمین تازه متوجه شدم که مشکل از پاشه لعنتی به خودم فرستادم که چرا متوجه نشدم لنگان. لنگان رفتیم داخل که به پرستار خبر دادم تختی آورد و. ترنم و برد دکتر تا نگاهش روی پای ترنم رفت گفت به احتمال زیاد مو برداشته و باید عکس بگیرم خداروشکر دکتر زن بود و مشکلی نداشتم از پاهاش عکسی گرفتم و رفتم سمت اتاق دکتر خدا به خیر کنه 💜نویسنده : A_S💜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا