eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
7.3هزار ویدیو
764 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 کپی: حلالِ حلال🌿 خادم الشهدا(ادمین تبادل ): @arede1386
مشاهده در ایتا
دانلود
◾️ ♥️🎙 مصطفے کلا آدمی بود که اهل تحقیق بود...🍃 مثلا در خصوص گردان عمار و فاطمیون طوری تحقیق کرده بود که افغانی ‌ها به او می‌گفتند: "ما آن قدر به اندازه تو مسلط نیستیم!" مصطفے وقتے ۱۳، ۱۴ ساله بود طوری رفتار می‌کرد که همه می‌گفتند بیشتر از سنش رفتار می‌کند.😁 وقتی ۱۷ ساله شد به او مسئولیت‌های سنگین محول می‌کردند و فرمانده پایگاه بسیج هم شده بود!✨ دو هیئت و دو مسجد بنا کرد...🖇 یکی دو ماموریت قبل از شهادتش پارکی را سمت شهریار که تبدیل به مکان ناامنی برای خانواده‌ها شده بود درست کرد، پایگاه بسیج در آنجا زد و به لحاظ فرهنگی روی محیطش کار کرد. دو شهید هم در آن پارک دفن کرد و خلاصه آنجا را از این رو به آن رو کرد♥️
امر به معروف خونین با یکی از رفقایش برای خرید نان به سمت نانوایی محله میرفتند که میبینند که چند نفر اراذل و اوباش به نانوایی حمله کردند و با کتک زدن شاطر میخواهند دخل را خالی کنند.  ترس و وحشت عجیبی بین مردم افتاده بود. کسی جرات نداشت، کاری کند. محمدرضا سریع خود را وارد معرکه کرد تا مانع شود. اما یکی از اراذل شیشه نوشابه خالی که آنجا بود را به میز کوبیده و با ته بطری شکسته به او حمله میکند. پست گردنش میشکافد، زخمی به عمق یک بند انگشت. در بیمارستان سینا جراحی شد و سر و گردنش بیشتر از هجده بخیه خورد. آن موقع فقط چهارده سالش بود که میخواست امر به معروف کند و جانش را هم به خطر انداخت. محمدرضا دهقان💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••🌸•• ماسڪ من‌ازتومحافظت‌میڪندوماسڪ توازمن... حجاب‌من‌ازڪانون‌گــ‌رم‌خانواده‌"تو‌"محافظت‌میڪند، حجا‌ب‌تون‌ازڪانون‌گــ‌رم‌خانواده‌"من"...
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
﷽ #خاطࢪه💚 دهه محرم در سوریه بودیم. در "ریف حلب" دو سه شب گردان ما و چند شب گردان او به شکل دید و
💚 حدود ساعات دو تا سه نصف شب خواب عجیبی دیدم. خانه‌مان نورانی شده بود و من دنبال منبع نور بودم. دیدم پنجره آشپزخانه تبدیل به در شده و شهدا یکی یکی وارد خانه‌ام شده اند. همه جا را پر کردند و با لباس نظامی و سربند، دست در گردن یکدیگر به هم لبخند می‌زنند. مات نگا‌‌هشان کردم و متوجه شده‌ام منبع نور از دو قاب عکس برادران شهیدم است. آن شب برادر شهیدم محمدعلی به خوابم آمد و در حالتی روحانی سه بار به من گفت که نگران نباش، محمدرضا پیش ماست. آن شب تا صبح اشک ریختم و دعا خواندم. بعدها گفتند که همان ساعت سه هواپیمای حامل پیکر محمد رضا و بقیه شهدا روی زمین نشست. [۱روزمانده‌تا‌شهادت🌹🍃]
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم..🌱 جزء ۱:✅ جزء ۲: جزء ۳: جزء ۴: جزء ۵: جزء ۶: جزء ۷: جزء ۸ : جزء ۹: جزء ۱۰: جزء ۱۱: جزء ۱۲: جزء ۱۳: جزء ۱۴: جزء ۱۵: جزء ۱۶: جزء ۱۷: جزء ۱۸: جزء ۱۹:✅ جزء ۲۰:✅ جزء ۲۱: جزء ۲۲: جزء ۲۳: جزء ۲۴: جزء ۲۵: جزء ۲۶: جزء ۲۷: جزء ۲۸: جزء ۲۹: جزء ۳۰:✅ ان شاءالله قبول باشه از همگی🤲🏻 خادم الشهید: @abovesali
⭕️ مراسم تشییع پیکر شهیده فاطمه اسدی در سه شهر مشهد، قم، تهران
📌چهل گناه ازگناهان زبان 🔥 🔥 🔥 🔥 🔥 ۱.دروغ گفتن 🔥 ۲.غیبت کردن 🔥 ۳.وعده دروغ 🔥 ۴.مزاح زیاد 🔥 ۵.بدخلقی 🔥 ۶.دل شکستن 🔥 ۷.آبروریزی 🔥 ۸.تهمت زدن 🔥 ۹.طعنه زدن 🔥 ۱۰.حکم ناحق دادن 🔥 ۱۱.سرزنش بی جاکردن 🔥 ۱۲.مسخره کردن 🔥 ۱۳.ناامیدکردن 🔥 ۱۴.ریادرگفتار 🔥 ۱۵.امربه منکر 🔥 ۱۶.نهی ازمعرف 🔥 ۱۷.زخم زبان زدن 🔥 ۱۸.شهادت ناحق دادن 🔥 ۱۹.کبردرگفتار 🔥 ۲۰.شایعه پراکنی 🔥 ۲۱.رنجاندن مؤمن 🔥 ۲۲.بدعت دردین 🔥 ۲۳.فحش وناسزاگفتن 🔥 ۲۴.خشونت درگفتار 🔥 ۲۵.سخن چینی کردن 🔥 ۲۶.به نام بدصداکردن 🔥 ۲۷.شوخی بانامحرم 🔥 ۲۸.تملق وچاپلوسی 🔥 ۲۹.فریادزدن بی جا 🔥 ۳۰.لعنت کردن مردم 🔥 ۳۱.اظهارحسدوبخل 🔥 ۳۲.بامکروحیله سخن گفتن 🔥 ۳۳.تحریف مسائل دینی 🔥 ۳۴.فاش کردن اسرارمردم 🔥 ۳۵.خبرراندانسته گفتن 🔥 ۳۶.عیب جویی ازدیگران🔥 ۳۷.تصدیق کفروشرک🔥 ۳۸.بدنامی هنگام معاشرت🔥 ۳۹.تقلیدصدای کسی راکردن🔥 ۴۰.قسم خوردن ✨ یا فاطمه زهرا سلام الله علیها✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امنیت یعنی: اسرائیل ایرانو تهدید به جنگ کرده ۷۰٪ ایران کلا متوجه نشدن ۳۰٪هم دارن با خبر جوک میسازن😁 🇮🇷¦↫
🦋| روزشمارمادرانه۳ ... دل توی دلم نیست،میدانم محمدرضا دارد یک کارهایی میکند، آموزش می بیند، آنهم از نوع سختش، گاها شبها دیروقت به خانه می آید، خسته و کوفته. خودش به وضوح رضایتمند است اما من نگرانش هستم، سوال پیچش می کنم. بعضی وقتها که حوصله دارد سرِ صبر فلسفه می بافد و دلِ سیر جواب میدهد، طوری که خسته ام می کند و پشیمان از سوال، اما تکنیک های سرِحال آوریش حرف ندارد، با دلقک بازی و ایجاد پیام بازرگانی آدم را از خستگی، و از جدیت در پرسش بِدَر می آورد، اما امان از وقتی که حوصله ندارد یا خسته است با انبر هم نمی شود از زیرِ زبانش حرف کشید. می دانم تصمیمش چیست. اما به خاطر دل خودم هم که شده به زبان نمی آورم، حتی بهش فکر هم نمی کنم، راستش در فکرم بیقرارم. هنوز رفتن محمدعلی بعد سی و یک سال برایم مثل گدازه های آتش، سوزان است، فلذا از فکر کردن طفره می روم، خودم را به بی خبری می زنم، بی خبری خوش خبریست. اما هر لحظه دلم مثل سیر و سرکه می جوشد. در خانه همیشه درحال پِچ پِچ کردن با مهدیه اوقات خودش را پر می کند، می فهمم که خواهر برادری درحال پنهان کاری هستند، شنیده ام که تاریخ تکرار میشود، اما اینجا و الان در سال نود و چهار تاریخ انگار با تمام جزئیاتش در حال تکرار است، پنهان کاری از همان نوع قدیمی اش که خودم در مقابل پدر و مادرم انجامش میدادم، پنهان نمودن جدیدترین اخبار از عزم بر رفتن های مکررِ محمدعلی و محمدرضا... به رزم.