eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
7.3هزار ویدیو
764 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 کپی: حلالِ حلال🌿 خادم الشهدا(ادمین تبادل ): @arede1386
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 💟 💟 🔮داستان مدافعان حرم🔮 قسمت سی و یک مرتضی قراربود۹صبح بیادداشتم توکمدم دنبال لباس میگشتم که شیک باشه هم جلف نباشه چون مرتضی به سبک ورنگ لباس خیلی حساس بودروی گوشیم میس انداخت باهیجان ازخونه خارج شدم ازماشین پیاده شداومدسمتم یه شاخه گل رزقرمزگرفت سمتم +برای سادات قشنگم -ممنون چرازحمت کشیدی به سمت دانشگاه حرکت کردیم سرراهمون دوتا جعبه شیرینی خریدیم -آقااول بریم این شیرینی بین بچه هاپخش کنیم بعدش بریم واحدفرهنگی برای ازدواج دانشجویی ثبت نام کنیم +باشه چشم واردآمفی تئاترشدیم باهم که واردشدیم صدای جیغ وکف وسوت بچه هابلندشدهمه شون میزدن روسن آمفی تئاتر شیرینی شیرینی شیرینی منومرتضی همهمه بچه ها آقای مرتضی هم قاطی مرغاشد اخوی ازهمین روزاول باباشروع نمیکردی زی زی بودن شیرینی پخش کردیم داشتم بایکی ازخواهران حرف میزدیم +سادات جان یه لحظه -جانم آقا +بریم واحدفرهنگی مشخصاتمون بدیم توسیستم جامع ازدواج دانشجویی ثبت کنیم -باشه باهم رفتیم واحدفرهنگی مسئول واحدفرهنگی یه آقای حدود۵۵_۶۰ساله بودبه اسم آقای،مددی +سلام آقای مددی آقای مددی:سلام پسرم مبارکتون باشه دوتاازبهترین بچه های دانشگاهمون باهم ازدواج کردن +ممنونم شمالطف دارید تایم نهاربودداشتیم واردآمفی تئاترمیشدیم مرتضی گفت:نرگس جان ناهاربریم بیرون این حرف مرتضی برابرشدبالحظه ی ورودمن به سالن جانشین فرمانده برادران:کجاانشاالله فرمانده امروزبایدبرای همه ماناهاربخری -ای باباآقای اصغری ورشکسته میشیما آقای اصغری:نترسیدخواهرموسوی ۳روزمونده به جشن حجاب یاعقدمون مونده بودازمرتضی خواستم چفیه که چندسال پیش ازآقایادگاری گرفته بودبندازه گردنش،خودمم اون چفیه که آقابانامه فرستاده بودن بعنوان روسری سرکردمم فاطمه وزهراخواهران آقامرتضی توحسینیه منتظربودن سخنرانیم تموم شدبرم چادرعقدموسرکنم برنامه باتلاوت چندآیه ازسوره نورشروع شدبعدپخش سرودملی مجری شروع کردبه صحبت بسم الله الرحمن الرحیم ،امروزدورهم جمع شدیم تاازبانوی محجبه ونخبه دانشگاهمون تقدیرکنیم باگفتن این حرف مرتضی دستم فشاردادگفت:بهت افتخارمیکنم ساداتم تئاتروسرودبرگزارشد مجری:دعوت میکنم ازمهمان ویژه برنامه مون خواهربسیجی سرکارخانم نرگس سادات موسوی بایه صلوات ایشان دعوت کنیدتشریف بیارن بالا -بسم الله الرحمن الرحیم ،ای زن ازفاطمه اینگونه خطاب است ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب سلام خدمت همه بزرگوران امروزکه تواین جایگاه قرارگرفتم تاازعشقم به والاترین پوشش جهان چادربگم خواهران عزیزم یه روزی حتی فکرشم نمیکردم عاشق چادربشم اماباعنایت شهداهمه چیزبدست آوردم بعدازشهدابایدازخواهری تشکرکنم که منوتواین راه قراردادخانم زهراکرمی من امروز ازعنایت شهداعلاوه برنخبه بودن محجبه هستم امیدوارم یک روزی تمام بانوان سرزمینم حجاب فاطمی برسربزارندممنونم که به حرفام گوش دادید مجری:خواهرموسوی خیلی ممنونم ازتون بایه صلوات محمدی بدرقشون کنید،اماحالایه برنامه خیلی ویژه داریم ......
📚 💟 💟 🔮داستان مدافعان حرم🔮 قسمت سی و دو مجری:خب یه نیم ساعتی مااین پرده هابندازیم تاسن برای برنامه ویژه مون حاضربشه پشت سن یه اتاق فرمان بودکه به سن بازمیشه بچه ها سفره عقدپهن کردن وسط سن عاقدهم اومدبالا مرتضی تواتاق بودمنوکه باچفیه دیدگفت:چه خوشگل شدی ساداتم -میدونستی مرتضی ۳دقیقه دیگه عقدموقتمون تموم میشه بهت نامحرم میشم +ساداتم چه شیطون شده بجاش ۵دقیقه دیگه تاابدمحرمم میشی مجری اومدگفت:بچه هابیایدبشیننین بعدپرده هاجمع کنیم رفتیم بالابه سفره عقدم نگاه کردم ازچفیه بودپرده هاجمع که شدهمه حاضرین توسالن جیغ ،دست،سوت زدن مجری:اینم برنامه ویژه مون به افتخارشون یه دست خوشگل بزنید -ساعت نشون مرتضی دادم -۳دقیقه تموم شد +۲دقیقه یعنی مونده عاقدبعدازخوندن متن عربی خطبه عقددائم گفت:سرکارخانم نرگس سادات موسوی آیاوکیلم شمارابامهریه ۵سکه بهارآزادی یک دست آینه وشعمدان ویک سفرکربلامعلی به عقددائم آقای مرتضی کرمی دربیاورم؟ -بااستنادازآقاصاحب الزمان وبااجازه پدرومادرم وبزرگترهابله عاقد:به میمنت ومبارکی آقای مرتضی کرمی وکیلم؟ +بله تابله گفتم دختراهلهله کردن پسراسوت میزدن مبارکتون باشه +هولی باراول گفتی -خودتی گل خشکیده .نقل بودکه ازهرطرف سرم کشیده میشد مجری:لطفااین میکروفون بدیددست آقای دامادخب آقای دامادمبارک باشه الان باعروس خانم کجامیرید +مزارشهداگمنام دانشگاه باهم رفتیم سرمزارشهدای گمنام ترم چهارم دانشگاه بامحرمیت ماشروع شددوهفته ازشروع ترم میگذره توماشین مرتضی بودیم داشتیم میرفتیم خونشون گوشیم زنگ خوردفاطمه صالحی بودبچه تهران بودامادانشجوی دانشگاه ماازبچه های بسیج ،گوشی جواب دادم -الوسلام فاطمه جان خوبی؟ مبارکته باشه ان شاالله به پای هم پیربشید -واقعاچه جای قشنگی من تاحالانرفتم خوش به سعادتون رفتی دعاکن منم یه باربرم حسرت به دل نمونم بزرگیت میرسونم یاعلی خداحافظ مکالمه ام که تموم شدرفتم توفکرای بابا ماهم میرفتیم خطبه عقدمون اونجا +نرگس سادات چی شدرفتی توفکر -دوستم بود +متوجه شدم اماکجاخیلی دوست داری بری؟ -کهف الشهدا تهران میترسم حسرت به دل بمونم +نرگس توکهف الشهدادوست داری بری به من نگفته بودی؟ -روم نشد +خانم گل عزیزم من وشماالان ازهمه بهم نزدیکتریم هروقت چیزی خواستی بگویامیتونم همون موقعه انجام میدم برات یانه میمونه برای بعدامانذارحرف تودلت بمونه -باشه چشم من خیلی دوست دارم برم کهف الشهدا +امشب میام خونتون باحاج بابا حرف میزنم فردایاپس فردابریم -آخجون +اوج هیجانت باآخجون خالی میکنی - پس چکارکنم؟ +تشکرات همسری -یعنی چی؟ دیدم لپشوآوردجلوگفت تشکرکن منم هنگ موندم ازخجالت داشتم آب میشدم +نرگس تاتشکرنکنی نمیریما هیچی نگفتم نیم ساعت گذشته بوداما مرتضی نمیرفت -آقادیرشدمادرجون نگران میشن +تشکرکن بریم لب به دندون گرفتم خیلی سریع وکوتاه تشکرکردم صدای خنده اش فضای ماشین برداشت کی فکرش میکردپسرمحجوب وسربه زیردانشگاه انقدرشیطون باشه ......
📚 💟 💟 🔮داستان مدافعان حرم🔮 قسمت سی و سه تواتاقم مشغول بررسی یه تحقیق درسی بودم که گوشیم لرزیدقفلش بازکردم دیدمرتضی است +سلام خانم گل زنگ زدم خونه مادرجون گفت حاج بابانیستن برای شب هماهنگ کردم بیام باحاج باباحرف بزنم جوابش دادم:ممنون دست دردنکنه شام منتظریم +باشه چشم توحرفی نزن بذارخودم میگم -چشم +دوست دارم ساداتم -منم دوست دارم آقایی شب میبینمت یاعلی یاعلی عزیزجون صدام کردن نرگس بیاکارت دارم -جانم عزیزجون عزیزجون:آقامرتضی زنگ زده بودگفت شب میادباآقاجون کارداره -خب بیادمگه مرتضی لولوخرخرست مامان عزیزجون:نرگس باهم دعواشده -مامان ۱ماه عقدکردیم کدوم دعوا حتمایه کاری داره دیگه عزیزجون :گفتم شام بیاد پس من برم حاضرشم ساعت۷بودآقاجون ازبیرون اومد مادر:حاج آقابشین برات چای بیارم مرتضی داره میاداینجاگفت باشماکارداره ساعت۸شب بودکه صدای آیفون بلندشدبدوبدورفتم سمت آیفون من بازمیکنم عزیزجون:مادرآروم ازپله هابادورفتم پایین درکوچه بازکردم -سلام آقایی خوش اومدی +ممنون خانم گل این مال شماست -مرسی بریم بالا +سلام مادرجان خوب هستید عزیز:سلام ممنون پسرم بیاداخل +حاج بابا هستن؟ عزیز:آره پسرم بیاداخل شام خوردیم +حاج بابامیخواستم اجازه نرگس سادات بگیرم دوروزباهم بریم تهران حاج بابا:پسرم اجازه نمیخوادزنته باباجان هرجا میخوایدبریدصاحب اختیارید +ممنون شمابزرگواریدپس مافرداصبح راه می افتیم اگه اجازه میدیدامشب نرگس ببرم خونمون صبح ازهمونجا راه بیفتیم حاج بابا:نرگس بابابروحاضرشوباشوهرت برو صبح ساعت۸رفتیم سمت تهران ساعت۱۰رسیدیم مرقدامام خمینی هم زیارت کردیم هم صبحونه خوردیم مرتضی گفت ناهاربریم دربند -کجاست من تاحالانرفتم +یه جای گردشی بعدش میرم موزه عبرت -اونجاکجاست؟ +زندان که برای دوران شاهه کمیته ضدخرابکاری خیلی ازشهداوسران کشورتواون زندان شنکجه شدن -واقعا؟ +آره حالامیریم خودت میبینی تابرسیم موزه عبرت ۱ساعتی طول کشیدوای پس ازسالهابوی خون میداد،شب رفتیم هتل صبح به سمت کهف الشهدارفتیم -مرتضی کهف الشهداچی شکلیه؟ +ساداتم انقدربی تابی نکن صبرکن خانم گل خودت میبینی کهف الشهداتومنطقه ولنجک تهران بودتایه منطقه ازکهف الشهداباماشین رفتیم اماازیه جای بعدبایدپیاده میشدیم ،ماشین پارک کردیم وپیاده شدیم ،یه غاری که ۵تاشهیدگمنام دفن شده بودن،به مزارشهدانگاه کردم -مرتضی یکی ازشهداکه بالای مزارش عکس بالاسرش شهیدمجیدابوطالبی ماجراش چیه؟ +خانم گل چندماه پیش این شهیدمیره خواب مادرش آدرس مزارش به مادرش میده پیگیری ها که انجام میشه میبیندواقعادرسته بعدازچندثانیه شروع کردبرام یه شعرزمزمه کردن من دوکوهه ندیده ام عشق راکنارجزیره مجنون حس نکرده ام روی خاک های معطرطلائیه راه نرفته ام من فکه راندیده ام داستان آن دلیرمردان خدایی راازراوی نشنیده ام اماتادلتان بخواهدکهف الشهدارفته ام ودرکتاب هاخونده ام ،شنیده ام که کهف حال وهوای فکه وطلائیه دارد،دلم میخواهدبروم ازاین شهرشلوغ پردود،بروم شلمچه هویزه،طلائیه فکه....،بروم وغبارروبی کنم این دل پژمرده را کاش شهدابخرنداین دل خسته را چی میجویی عشق اینجاست دوای دردمراهیچکس نمیداند.... فقط بگوبه شهیدان دعاکنندمرا.... تاتقریبااذان ظهرتوکهف الشهدابودیم نمازظهرخوندیم باصدای گرفته گفتم:آقا+جانم-میشه بریم مزارشهدابعدبریم قزوین،+آره حتماعزیزم فقط شهیدخاصی مدنظرته،-آره شهیدعلی خلیلی وابراهیم هادی...... ....
📚 💟 💟 🔮داستان مدافعان حرم🔮 قسمت4⃣3⃣ _مرتضی توشهیدعلی خلیلی چقدرمیشناسی +خیلی اطلاعات درموردش ندارم فقط میدونم به شهیدامروبه! معروف شهرت داره خودت چی چیزی از میدونی؟ -یه ذره بیشترازتو +إه بگوبرام خوب _من اززبان سایرین شنیدم نمیدونم درسته یانه +حالااشکال نداره بگو _گویاشب نیمه شعبان داشته چندتاازبچه هاکه سنشون پایین بوده تایه مسیری همراهی میکرده که صدای جیغ یه خانمی. توجه اش جلب میکنه میره جلومانع بشه که خودش به شدت مجروح میشه +خب بقیه اش _بعدازجانبازیش خیلی هابهش زخم زبان میزنن که بتوچه مگه تومسئول بودی خودت دخالت دادی شهیدهم یه نامه به حضرت آقامینویسه وتمام ماجراجانبازیش میگه +حضرت آقاپاسخ نامه میدن؟ _بله داده بودن +نرگس لب تاپ ازصندلی عقب بیاریه سرچ توگوگل کن نامه شهیدعلی خلیلی ورهبرمعظم انقلاب بعدبرام بخونش _باشه الان لب تاپ میارم رمزلب تاپ چنده؟ +سال تولدت به اضافه سالی که جواب مثبت بهم دادی _مرتضی داد +خب بسم الله بخون ببینم متن نامه ای شهیدعلی خلیلی به رهبرمعظم انقلاب نامه شهیدعلی خلیلی به رهبرمعظم انقلاب ۱۵روزقبل ازشهادت سلام اگرازاحوالات این سرباز کوچکتان خواستارباشید،خوبم،دوستانم خیلی شلوغش میکنندیعنی دربرابرجانبازی هایی که مدافعان این آب وخاک کرده اند،شاهرگ وحنجره وروده ومعده،من عددی نیست که بخواهدنازکند....هرچندکه دکترهابگویندجراحی لازم داردوخطرناک است وممکن است چیزی ازمن نماند....من نگران مسائل خطرناک ترهستم .....من میترسم ازایمان چیزی نماند،آخرشنیده ام که پیامبر(ص)فرمودند:اگرامربه معروف ونهی ازمنکرترک شودخداونددعاهارانمی شنودوبلانازل میکند،من خواستم جلوی بلارابگیرم امااینجابعضی هامیگویندکاربدی کرده ام ،بعضی هابرای اینکه زورشان می آمدبرای خرج بیمارستان کمک کنندمیگفتندبه توچه ربطی داشت؟مملکت قانون ونیروی انتظامی دارد!ولی آن شب اگرمن جلونمی رفتم ناموس شیعه به تاراج میرفت ونیروی انتظامی خیلی دیرمیرسید،شایدهم اصلانمی رسید....یک آقای ریشوی تسبیح بدست وقتی فهمیده من چکارکرده ام گفت:پسرم توچرادخالت کردی؟قطعارهبرمملکت هم راضی نبودخودت رابه خطربیندازی!من ازدوستانم خواهش کردم که ازاوبرای خرج بیمارستان کمک نگیرند،ولی این سوال درذهنم بوجودآمدکه آقاجان واقعاشماراضی نیستید؟؟آخرخودتان فرمودید:امربه معروف ونهی ازمنکرمثل نمازشب واجب است.آقاجان !بخدادردهایی که میکشم به اندازه ی این دردکه نکندکاری برخلاف رضایت شماانجام داده باشم مرااذیت نمیکندمگرخودتان بارهاعلت قیام امام حسین (ع)راامربه معروف ونهی ازمنکرتشریح نفرمودید؟مگرخودتان بارهانفرمودیدکه بهترین راه اصلاح جامعه تذکرانسانی است؟یعنی تمام کسانی که مراتوبیخ کردندوادعای انقلابی گری دارندحرف شمارانمی فهمند؟یعنی شمااینقدربین ماغریب هستید؟؟رهبرم جان من وهزاران چون من فدای غربت بخداکه دردهای خودم دربرابردردهای شمافراموش میشودکه چگونه مرگ وغیرت وجوانمردی رابه سوگ مینشینید،آقاجان !من وهزاران من دربرابردردهای شما ساکت نمی نشینیم واگربارهاشاهرگمان رابزنندوهیچ ارگانی خرج مداوایمان راندهندبازهم نمی گذاریم رگ غیرت وایمان درکوچه های شهرمان بخشکد. +نرگس جان لطفاپاسخ حضرت آقاهم بخون _چشم مرتضی خیلی هستش من فقطاون قسمتش که خیلی مهمه برات میخونم +باشه عزیزم متن نامه ای رهبربه شهیدعلی خلیلی ایشان فرمودند:دشمن ازراه اشاعه ی فرهنگ غلط فرهنگ فسادوفحشاسعی می کندجوانهای ماراازمابگیرد،کاری که دشمن ازلحاظ فرهنگی می کندیک ««تجاهم فرهنگی»»بلکه بایدگفت یک«شبیخون فرهنگی»یک«غارت»فرهنگی»ویک «قتل عام فرهنگی»است امروزدشمن این کاررابامامی کندچه کسی می تواندازاین فضیلتها دفاع کند؟ان جوان مومنی که دل به دنیا نبسته ،دل به منافع شخصی نبسته متواندبایستدازفضیلتهادفاع کندکسی که خودش آلوده وگرفتاراست که نمی تواندازفضیلتهادفاع کند!این جوان بااخلاص می توانددفاع کنداین جوان ،ازانقلاب ازاسلام،ازفضایل،وارزشهای اسلامی دفاع میتوانددفاع کند،لذاچندپیش گفتم:«همه امربه معروف ونهی ازمنکرکنند»الان هم عرض می کنم :نهی ازمنکرکنید،واجب است .این مسئولیت شرعی، شماست امروزمسئولیت انقلابی وسیاسی شماهم هست. ......
📚 💟 💟 🔮داستان مدافعان حرم🔮 قسمت5⃣3⃣ به من نامه می نویسند:بعضی هم تلفن می کنندومی گویند:«مانهی ازمنکرمی کنیم امامامورین رسمی طرف مارانمی گیرند طرف مقابل را می گیرند!»من عرض می کنم که مامورین رسمی چه مامورین انتظامی وچه مامورین قضایی حق ندارندازمجرم دفاع کنندبایداز امرونهی شرعی کنند همه ی دستگاه حکومت مابایداز امربه معروف ونهی از منکردفاع کنداین وظیفه است اگرکسی نماز بخواندوکسی دیگری به نمازگزارحمله کنددستگاه های ما ازکدامیک بایددفاع کنند؟ازنمازگزاریاازآن کسی که سجاده رازیرپای نمازگزارمی کشد؟امربه معروف ونهی ازمنکرنیز همین طوراست امربه معروف هم مثل نماز واجب است. _اینم پاسخ حضرت آقا +خوشا به سعادتش که به همچنین مقامی رسیده نرگس سادات آدرس مزارشوبلدی؟ -آره،قطعه،۲۴ردیف،۶۶،شماره۳۴ +خب،پس اول بریم س مزارشهیدعلی خلیلی بعدشهیدابراهیم هادی رسیدیم بهشت زهرا،ماشین توپارکینگ پارک کردیم سرراهمون دوتا شیشه گلاب خریدیم بادوتا شاخه گل رزقرمز رسیدیم سرمزارشهیدعلی خلیلی درگلاب بازکردم _نرگس سادات خانم لطفا شماگلاب بریز من مزارمیشورم یه وقتی نامحرمی میادشایسته نیست -چشم آقایی مرتض جان +جانم _توکهف الشهداتوبرام ازشهدای اونجا شعرخوندی اینجا من برات شعربخونم ؟ +آره عزیزم حتما به هوش باش واز این دست دوستی بگذر به هوش باش که از پشت می زندخنجر به هوش باش مبادا که سحرمان بکنند عجوزه های هوس مطربان خنیاگر چنان مکن که کسان راخیال بردارد که باز هم شده این خانه بی دروپیکر به این خیال که مرصادتیرآخربود مباداین که بنشینیم گوشه سنگر که ازجهادفقط چندواژه فهمیدیم چفیه قمقمه پوتین پلاک انگشتر بدابه من که اگرذوالفقاربرگردد درآن رکاب نباشم سیاهی لشکر بدابه حال من وخوش به حال آن شدست شهیدامربه معروف ونهی ازمنکر چنین شودکه کسی رابه آسمان ببرند چنین شودکه بگویدبه فاطمه مادر قصیده نام تورابردواشک شوق آمد که بی وضونتوان خواندسوره کوثر زبان وحی تورا پاره تن خودخواند زبان ماراچه بگویدبه مدحتان دیگر؟ چه شاعرانه خداوندآفریده تورا تورا به کوری چشمان آن هوالابتر خدابه خواجه لولاک داده بود ای کاش هزارمرتبه دختراگرتویی دختر چه عاشقانه چه زیبا چه دلنشین وقتی تورا به دست خدامی سپردپیغمبر علیست دست خدا وعلیست نفس نبی علی قیام وقیامت علی علی محشر نفس نفس کلماتم دوباره مست شدند همین که قافیه این قصیده شدحیدر عروسی پدرخاک بودومادرآب نشسته انددودریا کنار یکدیگر شکوه عاطفه ات پیرهن به سائل داد چنان که همسرتودررکوع انگشتر همیشه فقربرای توفخربوده هست چنان که وصله چادربرای توزیور یهودیان مسلمان ندیده اندآری ازاین سیاهی چادردلیل روشن تر حجاب روی زمین طفل بی پناهی بود تومادرانه گرفتیش تاابددربر میان کوچه که افتاددشمنت ازپا درآن جهادنیفتادچادرت ازسر میان آتشی از کینه پایمردی تو نشاندخصم علی رابه خاک وخاکستر کنون به تیرگی ابرها خبربرسد که زیرسایه آن چادراست این کشور رسیده است قصیده به بیت حسن ختام امیدفاطمه ازراه می رسدآخر +خیلی قشنگ بودخانم گل،نرگس،جانم،بریم،سرمزار آقاابراهیم*بریم آقای،*مرتضی+جانم*چرابایدیه دختربابی حجابیش باعث شهادت یه جوان مذهبی بشه+نرگس،تواین میگی علی آقاشهیدشده ازمقام آخروی برخورددارشده امامن تورفقام دیدم یه دختربابی حجابیش باعث شده اون پسرکلا جهنمی شده*وای خدا+نرگس میدونی چراعاشقت شدم؟*چرا+چون تنها دختری بودی که بااینکه مانتویی بودی عفیف ومحجبه بودی نگاه حرام یه پسرروت حس نکردم برای همین خواستم برای من بشی *مرتضی توروشهیدململی گذاشت سرراهم واقعاهم ازش ممنونم+نرگس جان یادت باشه ازاینجابریم کتاب سلام برادرابراهیم هم برات بخرم*درموردچیه؟+درموردشهید ابراهیم هادی*من چیز زیادی درموردش نمیدونم+خودم برات توضیح میدم درموردش خیلی شخصیت بزرگی بوده یه سری من ازش مطلب میدونم برات تعریف میکنم بقیه اشم ان شاالله ازکتاب خودت میخونی*باشه دست دردنکنه مرتضی جان_ ....
📚 💟 💟 🔮،مدافعان،حرم🔮 قسمت6⃣3⃣ به سمت مزارشهیدابراهیم هادی راه افتادیم +نرگسم گفتی چیززیادی ازشهیدابراهیم هادی نمیدونی _اوهوم تقریباهیچ نمیدونم +شهیدابراهیم هادی به علمدارکمیل شهرت داره گمنام هستش یه باریکیازراویان جنگ تعریف میکرددرموردمرام ورزشکاری شهیدهادی صدای بلندگودوکشتی گیررابرای بزرگزاری فینال مسابقات کشوری به تشک می خواند. ابراهیم هادی بادوبنده ی..... محمود.ک.بادوبنده ی....... ازسوی تماشاچیان ابراهیم می دیدم.همه ی حدس هابراین باوربودکه ابراهیم هادی بایک ضربه فنی حریف شکست خواهدداد ولی سرانجام ابراهیم هادی شکست. خورد. درحین بازی انگارنه انگار،دادوبیدادمربی اش رامی شنود.باعصبانیت خودم رابه ابراهیم رساندم وهرچه نق نق کردم باآرامی گوش می دادودست آخرهم گفت:غصه نخور.لباس هایش پوشیدورفت.بامشت ولگدعقده هایم رابردرودیوارورزشگاه خالی کردم ،خسته شدم نیم ساعتی نشستم تاآرام شدم وبعدازورزشگاه زدم بیرون.بیرون ورزشگاه محمود.ک.حریف ابراهیم رادیدم که تعدادی ازآشنایان ومادرش نیزدوره اش کرده بودند،حریف ابراهیم بادیدن من صدایم کرد:ببخشیدشمارفیق آقاابراهیم هستید؟باعصبانیت گفتم:فرمایش گفت:آقاعجب رفیق بامرامی داریدمن قبل ازمسابقه به آقاابراهیم عرض کردم من شکی ندارم ازشمامی خورم ولی واقعاهوای ماراداشته باش ومادروبرادرم اون بالانشسته اندماروجلوی مادرمون خیلی ضایع نکن،حریف ابراهیم زیرگریه زدواینجوری ادامه داد:من تازه ازدواج کردم وبه جایزه نقدی این مسابقه خیلی نیازداشتم...... سرم روپایین انداختم ورفتم. یادتمرین های سخت که ابراهیم دراین مدت کشیده بودافتادم وبه یادلبخنداون پیرزن واون جوون خلاصه گریه ام گرفت. عجب آدمیه ابراهیم.....این کلمه مرتضی برابرشدبارسیدنمون به یادمان شهیدابراهیم هادی بازهم من گلاب ریختم ومرتضی شروع کردبه زمزمه این شعر تنهاکسانی شهیدمی شوند! که شهیدباشند...... بایدقتلگاهی رقم زد،. بایدکشت!! منیت را تکبررا دلبستگی را غروررا غفلت را آرزوهای درازرا حسدرا حرص را ترس را هوس را شهوت را حب_دنیارا...... بایدازخودگذشت! بایدکشت نفس را... شهادت درددارد! دردش کشتن لذت هاست..... به یادقلتگاه کربلا...... به یادقلتگاه شلمچه وطلاییه وفکه. الهی ،قتلگاهی... بایدکشته شویم ،تاشهیدشویم!! بایداقتدادکردبه ابراهیم _هادی +نرگس جانم بلندشوعزیزم بریم کتاب بخریم بعدبه سمت خونه حرکت کنیم _باشه چشم نزدیک یادمان شهدای فکه یه واحدی فرهنگی بودبامرتضی واردواحدفرهنگی شدیم +سلام برادرخداقوت ببخشیدیه نخسه کتاب سلام برابراهیم میخواستم *سلام بله یه چندلحظه صبرکنیدبفرماییداینم کتاب +خیلی ممنونم این کارت لطف کنیدبکشید *قابل نداره برادر +ممنون اخوی سوارماشین شدیم _دست دردنکنه آقا کتاب بازکردم _إه مرتضی صفحه اول کتاب یه شعرهست +بلندبخون لطفامنم گوش بدم _باشه چشم بسم الله الرحمن الرحیم سلام حضرت ساقی سلام ابراهیم سلام کرده زلفت جواب می خواهیم سحررسیدونسیم آمدوشبنم طی شده به شوق باده ی توماهنوزدرراهیم تیربه دست بیاکه دوباره بت شده ایم طناب ودلوبیاورکه درچاهیم هزارمرتبه ازخودگذشتی ورفتی هزارمرتبه غرق خودیم ومی کاهیم توازمیانه عرش خدابه ماآگاهی وماکه ازسرغفلت زخویش ناآگاهیم تومثل نورنشستی میان قلب همه دمی نظربه رهت کن چون پرکاهیم زبان ماکه به وصف تولال می ماند ببین که خیرسرم شاعریم ومداحیم صدای صوت اذان تو،هست مارابرد وگرنه ماازسرشب غرق ناله وآهیم تمام عمرجوانی ماتباهی شد امیدوارم به رحمت وعفواللهیم خداکند، شامل شفاعتت شویم ابراهیم سراینده اکبرشیخی ازروابط عمومی مجتمع صنایع شهیدابراهیم هادی تابرسیم قزوین تقریبانصف کتاب خوندم رسیدیم قزوین _دست دردنکنه خیلی این دوروز به زحمت افتادی +وظیفه ام بودخانم گل _میای بریم خونه ما؟ +نه عزیزم تورومیرسونم خونه ازحاج‌باباتشکرکنم بعدمیرم خونه ....
📚 💟 💟 🔮داستان مدافعان حرم🔮 قسمت7⃣3⃣ مرتضی اینا برای یه پروژه ازطرف دانشگاه برده بودن نیروگاه هسته ای اهواز زهراهم شدیدامشغول کارهای عروسیش بودبرای همین مسئولیت بسیج خوهران فعلا بامن بود داشتم پرونده یکی ازخواهران کنترل میکردم که آقای اصغری جانشین مرتضی صدام کرد خواهرموسوی _بله آقای اصغری این لیست خواهرانی که مجازبه شرکت درطرح ولایت کشوری شدن خدمت شما باهشون هماهنگ کنید دوره ۵دیگه شروع میشه _بله حتماآقای اصغری یه سوال *بله بفرمایید _آقای کریمی مجازشدن؟ بله هم آقای کریمی هم آقای صبوری اسامی نگاه میکردم من وزهراهم مجاز شده بودیمامافکرنکنم مابتونیم بریم باتک تک خواهران تماس گرفتم وگزارش دوره بهشون دادم من بخاطرامتحانام زهرابخاطرکارای عروسیش دوره نرفتیم دوره تومشهدبود توفرودگاه داشتیم بچه هارابدرقه میکردیم _مرتضی خیلی مراقب خوردوخوراکت باش +چشم _رسیدی به من زنگ بزن +چشم _رفتی حرم منو خییلی دعاکن +چشم _مرتضی مراقب خودت باشیا +نرگس چقدرشفارش میکنی بخدامن بچه نیستما۲۷_۲۶سالمه انقدرکه توداری سفارش میکنی مامان سفارش نمیکنه _آخه اولین باردارم ازت دورمیشم خوب نگرانتم +من فدات بشم من گزارش دقیقه ای به شما میدم _ممنون توخونه داشتم کتاب میخوندم زهرازنگ زد _الوسلام آجی خانم *سلام داشتی چیکارمیکردی عروس جان؟ _زهرابیکاری؟ آره چطوره مگه؟ _میای بریم بدیم خیاطت برام چادرحسنا بدوزه مطمئن چادرحسنا میخوا؟ آره مرتضی هربارتوچادرحسنا سرمیکنی خیلی خوشگل نگات میکنه وا؟ _والا حالا میخام بدوزم خیلی خوشش میاد باشه حاظرشومیام دنبالت رفتیم خیاطی _خانمی لطفا طوری بدوزیدکه تاپس فردا حاظربشه سه روز دیگه ازمشهدمیادمیخام بااین چادربرم بدرقه اش باشه حتما خانم موسوی _ممنونم توفرودگاه منتظربودیم پرواز بچه هابشینه زهراباشیطنت گفت :مامان آمبولانس خبرکنیم داداش الان نرگس باچادرحسنا ببینه غش میکنه _مادرجون:عروسم اذیت نکن دسته گل گرفتم جلوصورتم طوری که معلوم نباشه منومرتضی وقتی منودیدفقط باذوق نگاه میکرد امتحانای ترم چهارم من تموم شدجشن فارغ التحصیلی مرتضی اینا هم برگزارشدومرتضی بامعدل Aدانشجویی نخبه اعلام شدوازیک ماه دیگه برابرباترم ۵من توی نیروگاه هسته ای نطنز شروع به کارمیکردقراربود همزمان هم توسپاه ناحیه قزوین شروع به کارکنه توخونه خودمون داشتم تحقیقم تایپ میکردم که گوشیم زنگ خورد یه نگاه به اسم مخاطب کردم عروس داییم مائده سادات بود دکمه اتصال مکالمه زدم _الوسلام مائده جان °°سلام عزیزم خوبی؟آقامرتضی خوبه؟حاج آقاوعمه جان خوبن؟ ممنون همه خوبن،شماچیکارمیکنی؟پیداتون نیست؟این پسردایی ماکجاست؟پیدایش،نیست؟ °°برای همین زنگ زدم عزیزم فرداشب بیایدخونه ماباعمه اینا همه دعوت کردم _انشاالله خیره °°آره عزیزم خیره،سیدرسول داره میره سوریه خواستم شب قبل ازرفتنش یه مهمونی بگیرم،_مائده جان پسردایی برای چی میره سوریه ؟°°بعنوان مدافع حرم میره عزیزم _توام موافقت کردی مائده ؟°°آره عزیزم،نمیخام مانع رسیدنش به معشوقش باشم،خداچه درجه صبری بهت داده مائده انشاالله به سلامتی بره برگرد°°ممنون انشاالله،باآقامرتضی بیایدمنتظرتونم._باشه چشم.°°به عمه جان سلام برسون.یاعلی.شماره مرتضی گرفتم _سلام علیکم حاج فاتح قلوب*علیک سلام تاج سر_خداقوت عزیزم *ممنون_مرتضی*جانم ساداتم _فرداشب یه مهمونی دعوتیم *مهمونی رفتن ناراحتی داره مگه؟_آره این مهمانی داره سیدرسول پسرداییم داره میره سوریه *خوشابه سعادتش خدا نصیب همه آرزومنداش کنه.انشاالله*پس فرداشب میام دنبالت باهم بریم._آره دست دردنکنه،*قربونت،کاری نداری خانمی؟_مراقب،خودت باش.... ....
پایان رمان گذاری 😊🌹
﴿بِسمِ‌رَبِ‌حَضرتِ‌مادَر🖤﴾
0bikalam download1music.ir (12).mp3
4.13M
‌با‌این‌‌بی‌کلام‌محفل‌رو‌دنبال‌کنید...✋🏻
فاطمیہ‌هم‌داره‌میرسه‌رفیق(:
قصہ‌بگم‌برات!؟ یہ‌قصہ‌ی‌تلخ "💔 یہ‌قصہ‌ۍعجیب!