|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_119 کسری گیتار رو روی زمین میذاره و به سمت مازیار شیرجه میزنه و با خنده میگه: - کی گفت من ق
#Part_120
صدای بسیار قشنگی داره و شبیه خواننده مورد علاقه ام حامد زمانی!
کسری آهنگش تموم میشه و صدای دست زدن و تشویق کردن ماهم بلند میشه...
*
#حال
#؟
گوشیم رو از روی میز کنار تختم برمیدارم و آهنگ رو پلیمیکنم و بهش گوش میدم.
مشغول گوش دادن آهنگ هستم که یهویی در اتاق باز میشه و طاها خودش رو مثل گودزیلا میندازه داخل اتاقم...
آهنگ رو قطع میکنم و گوشی و دفتر رو روی میز میذارم و میگم:
- هان؟ چیه؟ مثل گاو سرت رو انداختی میای داخل؟
- بی ادب، شب مهمون داریم پاشو برو کمک مامان!
یک تای ابروم رو بالا میدم و میگم:
- کی هست؟
- میتراخانوم با مادر گرامیشان!
از ذوق جیغی میزنم و میگم:
- هورا! امیرعلی ام میاد؟
- نچ، با سیاوش رفتن شمال دور دور!
اهایی زمزمه میکنم و به سمت پذیرایی میرم و به مامان کمک میکنم.
*
بعد یک ساعت سر و کلهی کیاناجون و دخترش پیدا میشه، به سمت میترا میرم و بغلش میکنم.
طاها هم همزمان به سمت کیاناجون میره و بغلش میکنه و سلام و احوالپرسی میکنند...
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_120 صدای بسیار قشنگی داره و شبیه خواننده مورد علاقه ام حامد زمانی! کسری آهنگش تموم میشه و صد
#Part_121
با میترا به اتاق میریم، میترا روی تختم میشینه و شالش رو از روی سرش بر میداره و موهای لخت خرمایی رنگش نمایان میشه، موهاش تا نزدیک گردنش بود و جلوش هم کوتاه شده رو از روی صورتش کنار میده و پشت گوشش میذاره، منم کنارش روی تخت میشینم و باهم مشغول صحبت میشیم.
میترا همسن منه و با هم توی یک دبیرستان درس میخونیم! آدامس داخل دهنم رو باد میکنم و میترکونمش!
میترا نگاهش به دفتر روی میز میافته از روی میز برمی داره و تا صفحه اولش رو باز میکنه از دستش میکشم و میگم:
-فوضولی نکن دیگه!
میترا از جاش بلند میشه و به میز تکیه میده و با حالت لوسی میگه:
- مگه قرار نزاشتیم که هر چیزی شد بهم بگی؟ الان چیشده یک هفته است کله ات توی اون دفتره و اصلا من و فرشته رو تحویل نمیگیری؟
از جام بلند میشم و میگم:
شخصیه به تو مربوط نیست!
و از اتاق میزنم بیرون، که میترا هم شالش رو میندازه روی سرش و دنبالم میاد!
با هم از اتاق خارج میشیم مامان لبخندی به من و میترا میزنه و میگه:
- چه خوب شد اومدید دخترها، کمک کنید میز رو بچینیم!
که مشغول چیدن میز میشیم، همون لحظه صدای در بلند میشه و بابا و عمو وارد میشن...
به سمت بابا میرم و بهش میگم:
- خسته نباشی بابایی!
- سلام عمو خوبین؟خوش اومدید.
عمو لبخندی میزنه و میگه:
- سلام بر رها کوچولوی شیطون، خودت خوبی؟
هنوز هم مثل اون موقع ها شیطنت های خاصش رو داره انگار نه انگار توی اون دفتر یک جوون بیست و پنج ساله است و حالا یک پیرمرد حدود پنجاه ساله و موهای سرش خاکستری رنگ شده ولی باز هم از جذابیت جوونی اش کاسته نشده.
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_121 با میترا به اتاق میریم، میترا روی تختم میشینه و شالش رو از روی سرش بر میداره و موهای
#Part_122
با هم به سمت میز شام میریم و مشغول خوردن شام میشیم، اما فقط جسمم اینجاست روحم توی داستان قدیمی گذشته غرق شده!
با صدای طاها از فکر بیرون میام و میگم:
- ها؟
طاها دم گوشم میگه:
- کوفت ها، بابا دوساعته داره صدات میزنه اما تو غرق در فکری!
یکی با پام میزنم تو پاش که صورتش از درد جمع میشه بعد لبخند پیروز مندانه ای میزنم و رو به بابا میگم:
- جانم بابایی؟
بابا مشکوک نگاهم میکنه و میگه:
- چند وقته خیلی تو فکری چیشده؟
- هیچی نشده مشغولم!
بابا با نگرانی میگه:
- مشغول چی؟ مشکلی پیش اومده؟
حالا چی بگم؟ که میترا که سمت راست من نشسته یکی میزنه تو کمرم و رو به بابا میگه:
- دایی جون انقدر درس ها سنگینه که نگو، مخصوصا من و رها که امسال کنکور داریم!
که بابا هم رو به میترا چشمکی میزنه به نشونهی خر خودتی تو و رها که همش دنبال تقریح هستید و اصلا درس نمیخونید.
جو برام حسابی سنگینه و تحمل موندن توی جمع رو ندارم از جام میخوام بلند بشم که کیانا جون میگه:
- عه رها جون، تو که غذات رو نخوردی عزیزدلم.
- مرسی سیر شدم.
و سریع به سمت اتاقم میرم.
***
امروز باید میرفتم دبیرستان، لباسهام رو میپوشم و چادر لبنانی خوشگلم رو سرم میکنم.
گوشیم رو داخل کیفم میذارم و بعد از خونه میزنم بیرون که دقایقی بعد سرویس مدرسه ام جلوی پام ترمز میکنه...
- سلام!
فرشته که کنارم نشسته آدامسش رو میترکونه و میگه:
- چطوری همسر شیخ؟
اصلا حوصله این چرت و پرت گفتن هاش رو ندارم و هنذفری ام رو از جیبم برمی دارم و داخل گوش هام میذارم و آهنگی رو پلی میکنم.
کم کن از ادا مدات ♪♬
بی حده خوشگلیات ♪
ملکه ای من پادشات ♪♬
جونمو میدم پات ♪
تویی جان جان نشو از چشم پنهان ♪♬
هم دردی و درمان دنیای من ♪
طرز نگاشو ببین رنگ چشاشو ♪♬
همین شیطنتاشو که منو گیره خودش کرد ♪
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
#تلنگــــر !🌱🖐🏽
شهیدحججی میـگفت:
یه وقتـایی دلکندناز
یه سری چیـزای "خـوب"
باعـثمیشه...
چیـزای بهتری
بدسـتبیاریم..
بـرای رسیـدن به
مهدی زهـرا"عج"
ازچـی دلکندیم؟💔
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
『 بِسْـمِمَظْلْوْمِعـْٰالَمْ؏َـلِےْ 』
آنݘھامࢪوزگذشټ . . .🖐🏻🌱
شبٺۅݩمھدۅ؎🌚♥️
عآقبٺتوݩݜھدایـےْ✨💛
سلام بر تو ای مولایی که عصاره همه فرستادگان خدایی.🦋
سلام بر تو و بر روزی که خواهی آمد
و با اعجاز موسایی و دَم عیسایی و خُلق محمّدی ات، دلها را فتح خواهی کرد.♥️
سلام بر تو ای مولایی که ؛
صاحب تمام عوالم هستی
و امرت ، امر خدا ؛
و دولتت ، دولت خداست..(:
•
.
.
السلامعلیڪیاخلیفةاللهفےارضھ..✋🏻-
🥀⃟🖇¦↫#اینالطالببِدَمِالزهرا؟
ذکر روز دوشنبه:
یا قاضی الحاجات
(ای برآورنده حاجتها)ذکر روز دوشنبه به اسم امام حسن (ع) و امام حسین (ع) است. روایت شده در روز دوشنبه زیارت امام حسن (ع) و امام حسین (ع) خوانده شود که خواندن آن موجب کثرت مال میشود.
#مرتبه۱٠٠