به یاد شهید دهقان
🌺🍃| #خاطره
شب چهارم ماه مبارک رمضانِ ۹۴ بود که زنگ زدم به #محمدرضا بهش گفتم بریم بیرون؟
گفت : موتورم خرابه فردا میخوام برم درستش کنم.
گفتم: موتور چیه بیا با تاکسی پیاده ای چیزی میریم.
گفت: باشه یه رب دیگ سر کوچمون باش.
رسیدم سر کوچشون
گفتیم: کجا بریم؟؟
محمد گفت: بریم حدادیان نزدیکه
من گفتم: نه بریم حاجی(منصور)
گفت: باشه بریم..
سوار تاکسی شدیم خلاصه رسیدیم حاجیـ..
اون شب #محمدرضا زیاد حوصله نداشت..
یه کم که نشستیم روضه و مناجات رو گوش دادیم.
گفت: پاشو بریم..
گفتم: تازه اومدیم
گفت: پاشو بریم حال ندارم بشینم..
گفتم: باشه بریم..
چون وقت زیاد بود تا سحر
گفت:تا آزادی پیاده بریم
منم که پایه گفتم: بریم یادمه گفت ساعت ۲ونیم میرسیم حالا ساعت ۲ بود
گفتم: بشین تا برسیم
گفت:هر کی نرسه 😂
طرفای دانشگاه تهران بودیم ساعت نزدیک ۲ونیم بود..
بهش گفتم ۲ونیم داره میشه ها
گفت: یه تاکسی بگیر ۲ونیم هر کی نرسه😅
خلاصه نشستیم توی تاکسی و ۲ونیم آزادی بودیم😃
دیگ بماند ار ارگ تا انقلاب انقدر خندیدیم که من واقعا عضله های دلم درد گرفته بود...
که محمد گفت: یکی مارو ببینه میگه اینا یه چیزی زدن انقدر میخندن🙈😂
پ.ن
#تسبیح_قرمز_دانه_اناری_معروف😢😭
یادمه چن باری میخواستم ازش بگیرم
گفت هدیس و برام عزیزه..
پ.ن۲:
#تصویر
زنجیرهِ اتصال نیست.
#بینمون_یکی_جاش_خالیه
پ.ن۳:
اونموقع تو از من التماس دعا میخواستی
حالا من باید از تو همه چیزم رو بخوام
♦️ پست اینستاگرامی #دوست_شهید
#دعام_کن_رفیق
#التماس_دعا
💛| @shahid_dehghanamiri
🌺🍃| #خاطره
شب چهارم ماه مبارک رمضانِ ۹۴ بود که زنگ زدم به #محمدرضا بهش گفتم بریم بیرون؟
گفت : موتورم خرابه فردا میخوام برم درستش کنم.
گفتم: موتور چیه بیا با تاکسی پیاده ای چیزی میریم.
گفت: باشه یه رب دیگ سر کوچمون باش.
رسیدم سر کوچشون
گفتیم: کجا بریم؟؟
محمد گفت: بریم حدادیان نزدیکه
من گفتم: نه بریم حاجی(منصور)
گفت: باشه بریم..
سوار تاکسی شدیم خلاصه رسیدیم حاجیـ..
اون شب #محمدرضا زیاد حوصله نداشت..
یه کم که نشستیم روضه و مناجات رو گوش دادیم.
گفت: پاشو بریم..
گفتم: تازه اومدیم
گفت: پاشو بریم حال ندارم بشینم..
گفتم: باشه بریم..
چون وقت زیاد بود تا سحر
گفت:تا آزادی پیاده بریم
منم که پایه گفتم: بریم یادمه گفت ساعت ۲ونیم میرسیم حالا ساعت ۲ بود
گفتم: بشین تا برسیم
گفت:هر کی نرسه 😂
طرفای دانشگاه تهران بودیم ساعت نزدیک ۲ونیم بود..
بهش گفتم ۲ونیم داره میشه ها
گفت: یه تاکسی بگیر ۲ونیم هر کی نرسه😅
خلاصه نشستیم توی تاکسی و ۲ونیم آزادی بودیم😃
دیگ بماند ار ارگ تا انقلاب انقدر خندیدیم که من واقعا عضله های دلم درد گرفته بود...
که محمد گفت: یکی مارو ببینه میگه اینا یه چیزی زدن انقدر میخندن🙈😂
پ.ن
#تسبیح_قرمز_دانه_اناری_معروف😢😭
یادمه چن باری میخواستم ازش بگیرم
گفت هدیس و برام عزیزه..
پ.ن۲:
#تصویر
زنجیرهِ اتصال نیست.
#بینمون_یکی_جاش_خالیه
پ.ن۳:
اونموقع تو از من التماس دعا میخواستی
حالا من باید از تو همه چیزم رو بخوام
♦️ پست اینستاگرامی #دوست_شهید
#دعام_کن_رفیق
#التماس_دعا
💛| @shahid_dehghanamiri
🍃بسمـ رب شهدا والصدیقین 🍃
#شهیدانه 🕊
شب چهارم ماه مبارک رمضانِ🌙 ۹۴ بود که زنگ زدم به #محمدرضا بهش گفتم بریم بیرون؟
گفت : موتورم🏍 خرابه فردا میخوام برم درستش کنم.
گفتم: موتور چیه بیا با تاکسی🚕 پیاده ای چیزی میریم.
گفت: باشه یه رب دیگ سر کوچمون باش.
رسیدم سر کوچشون
گفتیم: کجا بریم؟؟
محمد گفت: بریم حدادیان نزدیکه
من گفتم: نه بریم حاجی(منصور)
گفت: باشه بریم..
سوار تاکسی شدیم خلاصه رسیدیم حاجیـ..
اون شب #محمدرضا زیاد حوصله نداشت..
یه کم که نشستیم روضه و مناجات رو گوش دادیم.
گفت: پاشو بریم..
گفتم: تازه اومدیم
گفت: پاشو بریم حال ندارم بشینم..
گفتم: باشه بریم..
چون وقت زیاد بود تا سحر
گفت:تا آزادی پیاده بریم
منم که پایه گفتم: بریم یادمه گفت ساعت ۲ونیم میرسیم حالا ساعت ۲ بود
گفتم: بشین تا برسیم
گفت:هر کی نرسه 😂
طرفای دانشگاه تهران بودیم ساعت نزدیک ۲ونیم بود..
بهش گفتم ۲ونیم داره میشه ها
گفت: یه تاکسی بگیر ۲ونیم هر کی نرسه😅
خلاصه نشستیم توی تاکسی و ۲ونیم آزادی بودیم😃
دیگ بماند از ارگ تا انقلاب انقدر خندیدیم که من واقعا عضله های دلم درد گرفته بود...
که محمد گفت: یکی مارو ببینه میگه اینا یه چیزی زدن انقدر میخندن
پ.ن
#تسبیح_قرمز_دانه_اناری_معروف😢😭
یادمه چن باری میخواستم ازش بگیرم
گفت هدیس و برام عزیزه..
پ.ن۲:
#تصویر
زنجیرهِ اتصال نیست.
#بینمون_یکی_جاش_خالیه
پ.ن۳:
اونموقع تو از من التماس دعا میخواستی
حالا من باید از تو همه چیزم رو بخوام
♦️#پست_اینستاگرام_دوست_شهید
#دعام_کن_رفیق
#التماس_دعا
💌| @shahid_dehghanamiri