eitaa logo
رفاقت تا شهادت...🌱
4.5هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
4.3هزار ویدیو
33 فایل
بسـم‌ربّ‌عشــق ماهمیشھ‌فکرمیکنیم‌شھدا یه کارخاصی‌کردن‌کہ‌شھیدشدن❗ ، نه‌رفیق . .🖐🏽 اونا خیلی‌کارهارونکردن‌که شھید شدن :))💔 اگه انتقاد و پیشنهادی داشتی من اینجام @rabbani244 تبادل نداریم تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/187105918Ce558e6c9ac
مشاهده در ایتا
دانلود
☑️امروز هفدهم اسفند سالروز شهادت فرمانده شهید ابراهیم همت و شهید سید حمید میرافضلی که همراه شهید محمد ابراهیم همت به شهادت رسید و نام و یادی از او نیست گرامی باد. 🔸شهید میرافضلی معروف به سید پابرهنه که ترک موتور حاج ابراهیم همت نشسته بود به همراه این فرمانده دلیر در جزیره مجنون به شهادت رسید. شهید🕊🌹 شهید🕊🌹 رفاقت تا شهادت ┄┅─✵🕊✵─┅┄ https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
سید پا برهنه🍃 ازش پرسیدم چرا با پای برهنه راه می‌ری سید...؟ گفت: «برای پس گرفتن این زمین خون داده شده. این زمین احترام داره و خون بچه‌ها روش ریخته شده، آدم باید با پای برهنه روش راه بره.» چند روحانی و از جمله سیدبرهان آمده بودند منطقه. قبل از شروع عملیات ام‌الحسنین «علیها سلام» بود که سیدحمید را دیدم و گفتم: «سید! اسم عملیات ام‌الحسنین علیها سلام است و ایام فاطمیه هم هست...» می‌خواستم عکس‌العملش را ببینم که قبل از ادامه حرفم گفت:  باید برم سید برهان رو بیارم تا برام روضه حضرت زهرا بخونه.  روضه که شروع شد، سیدحمید دیگر نتوانست جلوی خودش را بگیرد. زد زیر گریه و ... در چند عملیاتی که با هم بودیم، ندیدم کفش بپوشد. موقع عملیات که می‌شد، کفش‌هایش را در می‌آورد و با پای برهنه می‌رفت عملیات. علتش را که می‌پرسیدیم، می‌گفت: «با پای برهنه راحت‌ترم.» توی عملیات بیت‌المقدس وقتی بچه‌ها دشمن را از جفیر عقب راندند، سید با پای برهنه رفت روی جاده و ایستاد به نماز... طبق معمول توی عملیات کفش‌هایش را در آورده بود و با پای برهنه توی منطقه راه می‌رفت. ازش پرسیدم چرا با پای برهنه راه می‌ری سید...؟ گفت: «برای پس گرفتن این زمین خون داده شده. این زمین احترام داره و خون بچه‌ها روش ریخته شده، آدم باید با پای برهنه روش راه بره.» اواسط عملات خیبر بود که مجددا سید را دیدم. طبق معمول پابرهنه بود و با بچه‌های لشکر ثارالله آمده بود تا در عملیات شرکت کند. گفتم: آقا سید...این جاها؟  گفت: «جده‌ام زهرا بهم گفته بیام این جا.»  بادگیر تنش بود و چفیه‌اش را هم پیچیده بود دور گردنش. این حرف را که زد اشک از چشم هر دو نفرمان سرازیر شد. همدیگر را بغل کردیم و سیر گریه کردیم... راوی: همرزم شهید شهید🕊🌹 شادی روحش صلوات