#خاطرات_شهید
💠آخرین تماس...
●پارسال همین روزها بود(هفته دوم تعطیلات عید) تلفنم صبح زنگ زد و قبل از پاسخ دادنم ، قطع شد. شماره بدون نام روی تلفن بود و من معمولا با اینجور شماره ها تماس نمیگیرم.
●ناگهان دلم لرزید،زنگ زدم به برادر کوچکم حسین و شماره را برایش خواندم و گفتم شاید شماره تو باشه که دوباره خطت را عوض کردی!، داداش حسین تایید کرد و گفت از سوریه برگشتی, تعجب کردم و فورا تماس گرفتم،گوشی را برداشتی و با صدای گرم همیشگی گفتی:
●به به سلام اخوی، نایب الزیاره ام پیش امام رضا..گفتم: خیلی دعا کن، کی اومدی؟! کی می آیی قم ، ببینیمت؟ گفتی: فقط #مرخصی گرفتم خانواده را بیاورم پابوس آقا، این دفعه وقتم کم است و امکان نداره ببینمتون، اگه عمری بود به زودی می آیم قم میبینمتون.
●گفتم: به سلامت، سلام ما را هم برسان.
و نمیدانستم این آخرین سلام و خداحافظی است.آخرین همکلامی من با تو پیش امام رضا بود، دعا کن اولین #دیدار ما هم پیش امام رضا باشه.
آمدم ای شاه پناهم بده
خط امانی ز گناهم بده...
📎شهید راه نابودی اسرائیل
.
🌷#شهیدمحمدمهدی_لطفی_نیاسر
🌹
#خاطرات_شهید
●نوروز ۹۲ همه ے خانواده به اتفاق محمدحسین عازم سفر حج عمره شدیم. یک شب وقتے براے نماز جماعت مغرب وعشابه "مسجدالنبے رفتیم قرار گذاشتیم بعد از نماز در صحن مسجد النبے یڪدیگر را ببینیم.
●همه ڪنار نزدیڪترین دیوار به بقیع ڪنار هم نشستیم. طورے ڪه شرطه ها به ما شک نڪنند و ما را بلند نڪنند
●محمدحسین حال خوشے داشت شروع ڪرد به خواندن "روضه_مادر روضه آتش و میخ و درودیوار و ما آرام گریه میڪردیم ڪه شرطه ها متوجه ما نشوند. وقتے به ما نزدیک میشدند محمد حسین صدایش را پایین مے آورد و وقتے از ما فاصله میگرفتند بلند روضه مے خواند...
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
┄┅─✵🕊✵─┅┄
19.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽
📜#خاطرات_شهید🕊
🍃زمانی که مجروح میشود یک کلاه بافتنی سرش بوده که گلوله آنقدر نزدیک از سرش رد میشود،کلاه را میسوزاند اما سرش آسیب نمیبیند.این را که تعریف کرد گفت:مامان ببین عمرم به دنیا بود،اگر قرار بود بمیرم همین جا هم میمردم با این صحبتهایش کمی آرام میشدم.
🍃با همان وضعیتی که دستش زخمی شده بود شهید صحرایی را تا آمبولانس همراهی میکرد.بعد از شهادت آقا روح الله،آرام و قرار نداشت.با همون دست مجروحش انتقام شهید صحرایی رو از اون تک تیرانداز داعشی گرفت...
بعد از پنج ماه به هم رسیدن💔
آقا روح الله۱۶ آذر ۱۳۹۴
آقا رضا ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۵
✍🏻راوی: مادر و برادر شهید
#شهید_رضا_حاجی_زاده
#شهید_روح_الله_صحرایی
┄┅─✵🕊✵─┅┄
#خاطرات_شهید
فقط یک #آرزو دارم....!!!
گفت:
«توی دنیا بعد از #شهادت فقط
یک آرزو دارم:
اونم اینکه تیر بخوره به گلوم».
تعجب کردیم.
بعد گفت:
«یک صحنه از عاشورا
همیشه قلبمو آتیش می زنه؛
بریده شدن گلوی حضرت علی اصغر»
والفجر یک بود که مجروح شد.
یک تیر تو آخرین حد بردش خورده
بود به گلوش.
وقتی می بردنش عقب،
داشت از گلوش خون می آمد.
می گفت:
آرزوی دیگه ای ندارم مگر شهادت.
#خاطرات_ناب_شهدا
#شهید_عبدالحسین_برونسی🌷
#التماس_شفاعت🌿🌹
┄┅─✵🕊✵─┅┄
#خاطرات_شهید
●بعد از نماز با دستش تسبیحات فاطمه زهرا (س) را می گفت. هنگام ذکر هم انگشت هایش را فشار می داد و در جواب چرایی این کار می گفت بندهای انگشت هایم را فشار می دهم تا یادشان بماند در قیامت گواهی دهند که با این دست ذکر خدا را گفته ام.
● از غیبت بیزار بود و اگر در مجلسی غیبت می شد سعی می کرد مجلس را ترک کند. همیشه به من می گفت: «دلم می خواهد در منزل ما غیبت نباشد تا خدا و ائمه اطهار به خانه و زندگی ما جور دیگری نگاه کنند.»
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی🌷
رفاقت تا شهادت
┄┅─✵🕊✵─┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b