eitaa logo
رفاقت تا شهادت...🌱
4.1هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
5هزار ویدیو
42 فایل
بسـم‌ربّ‌عشــق ماهمیشھ‌فکرمیکنیم‌شھدا یه کارخاصی‌کردن‌کہ‌شھیدشدن❗ ، نه‌رفیق . .🖐🏽 اونا خیلی‌کارهارونکردن‌که شھید شدن :))💔 اگه انتقاد و پیشنهادی داشتی من اینجام @rabbani244 تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰همسر شهید: انگار ناف مهدی را با بریده بودند. در طول زندگی ۳۲ ماهه مان، سه سفر پیاده رفت و دو بارش مرا هم با خودش برد. سفر اول خواهر و شوهر خواهرم هم همراه مان بودند. 🔰 پس از سلامی به حضرت علی (ع) در نجف، حرکت کردیم. شب اول تا دو نصف شب راه می رفتیم. سفر با او اصلا نداشت. وسط راه روضه هم می خواند همه را می گریاند. وسط راه بچه ای دو ساله را دیدیم که به زائرها آب می داد. با دیدنش گل از گل مهدی شکفته بود. 🔰 رفت با او عکس گرفت. گفت: «انشاء الله خدا چنین بچه ای بهمان بدهد سال دیگر با او بیائیم اربعین»...نزدیک کربلا از یکی از ها جارو گرفت و شروع به کار شد. جارو می کرد و می گفت: «این ها خاک قدم های زائر های کربلاست. بردارید برای قبرهای تان». 🌈🌹 مهدی نوروزی🌹🌈 رفاقت تا شهادت ┄┅─✵🕊✵─┅┄ https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
🔴 💠 تازه از جبهه برگشته بود ولے براش معنے نداشت، رفت سراغ لباس‌ها و شروع ڪرد به شستن. فردا صبح هم ظرف‌ها رو شست. مادرم ناراحت شده بود خواهش ڪرد ڪه این ڪارها رو نڪنه، ولے می‌گفت: «خاله جون این ڪارها وظیفه منه، من ڪه هیچ وقت خونه نیستم، لااقل این چند روزے ڪه هستم باید به خانومم ڪنم». 📕 همسفر شقایق، صفحه ۳۱ رفاقت تا شهادت ┄┅─✵🕊✵─┅┄ https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
🔴 💠 تازه از جبهه برگشته بود ولے براش معنے نداشت، رفت سراغ لباس‌ها و شروع ڪرد به شستن. فردا صبح هم ظرف‌ها رو شست. مادرم ناراحت شده بود خواهش ڪرد ڪه این ڪارها رو نڪنه، ولے می‌گفت: «خاله جون این ڪارها وظیفه منه، من ڪه هیچ وقت خونه نیستم، لااقل این چند روزے ڪه هستم باید به خانومم ڪنم». 📕 همسفر شقایق، صفحه ۳۱ رفاقت تا شهادت ┄┅─✵🕊✵─┅┄ https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
‍ 🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸 🌸🌼🌺🌼🌸 🌸🌼🌺 🌸 📜 شهید 🍁 دوران کودکی خود را در دامن پر مهر پدر و مادر سپری نمود. تا کلاس اول راهنمایی در طرقرود درس خواند و برای به پدر و مادر درس را رها کرد و به تهران پیش برادرش رفت و مدت یک سال در تهران کار کرد و به طرقرود آمد و به کار موزاییک سازی روی آورد و در کار نیز کمک حال پدر بود. 🍁 یک شب که در کارگاه موزاییک سازی کار می کرد از فرط دو انگشت دست او با دستگاه قطع شد زمانی که می خواست به خدمت برود به او گفتیم برای معافی خود اقدام کند شاید شوی اما او قبول نکرد و خدمت کردن را بر معاف شدن ترجیح داد. 🍁 آخرین باری که از مرخصی آمد زمان درو کردن گندم بود خیلی به ما کمک کرد خودش گندم ها را درو میکرد. زمانی که خانه مان را می ساختیم با زبان صبح تا شب کار می کرد و خشت درست می کرد. در مسجد محله مان یعنی مسجد «هانی» نیز خیلی می کرد آن را تمیز می کرد و هر چند وقت یک بار آب چاه آن را بالا می کشید. 🍁 او هر هفته برایمان می نوشت. آخرین باری که برای همیشه می رفت تا داغی ابدی را بر دل هایمان بگذارد می خواستیم او را بدرقه کنیم اما اجازه نداد کسی به دنبالش بیاید. 🍁 بسیار خوش اخلاق و خون گرم و مهربان بود. رابطه خوبی با مردم داشت، اهل مسجد و نماز بود و دیگران را هم سفارش به این امر می کرد. او در دوران در تظاهرات ها شرکت داشت و حتی برای سوزاندن عکس شاه دستگیر و شکنجه شده بود. از طریق ژاندارمری به خدمت اعزام شد و پس از شش ماه در درگیری با نیروهای ضد انقلاب به شهادت رسید. ✨شادی روح مطهرش صلوات✨ 💐الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ رفاقت تا شهادت ┄┅─✵🕊✵─┅┄ https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b