#ستاره_های_زینبی
🔰همسر شهید: انگار ناف مهدی را با #کربلا بریده بودند. در طول زندگی ۳۲ ماهه مان، سه سفر پیاده #اربعین رفت و دو بارش مرا هم با خودش برد. سفر اول خواهر و شوهر خواهرم هم همراه مان بودند.
🔰 پس از سلامی به حضرت علی (ع) در نجف، حرکت کردیم. شب اول تا دو نصف شب راه می رفتیم. سفر با او اصلا #خستگی نداشت. وسط راه روضه هم می خواند همه را می گریاند.
وسط راه بچه ای دو ساله را دیدیم که به زائرها آب می داد. با دیدنش گل از گل مهدی شکفته بود.
🔰 رفت با او عکس گرفت. گفت: «انشاء الله خدا چنین بچه ای بهمان بدهد سال دیگر با او بیائیم اربعین»...نزدیک کربلا از یکی از #موکب ها جارو گرفت و شروع به کار شد. جارو می کرد و می گفت: «این ها خاک قدم های زائر های کربلاست. بردارید برای قبرهای تان».
🌈🌹#شهید مهدی نوروزی🌹🌈
رفاقت تا شهادت
┄┅─✵🕊✵─┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
🔴 #خسته_ڪردن_خستگی
💠 تازه از جبهه برگشته بود ولے #خستگے براش معنے نداشت، رفت سراغ لباسها و شروع ڪرد به شستن. فردا صبح هم ظرفها رو شست.
مادرم ناراحت شده بود خواهش ڪرد ڪه این ڪارها رو نڪنه، ولے #یونس میگفت: «خاله جون این ڪارها وظیفه منه، من ڪه هیچ وقت خونه نیستم، لااقل این چند روزے ڪه هستم باید به خانومم #ڪمک ڪنم».
#شهید_یونس_زنگی_آبادی
📕 همسفر شقایق، صفحه ۳۱
رفاقت تا شهادت
┄┅─✵🕊✵─┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
🔴 #خسته_ڪردن_خستگی
💠 تازه از جبهه برگشته بود ولے #خستگے براش معنے نداشت، رفت سراغ لباسها و شروع ڪرد به شستن. فردا صبح هم ظرفها رو شست.
مادرم ناراحت شده بود خواهش ڪرد ڪه این ڪارها رو نڪنه، ولے #یونس میگفت: «خاله جون این ڪارها وظیفه منه، من ڪه هیچ وقت خونه نیستم، لااقل این چند روزے ڪه هستم باید به خانومم #ڪمک ڪنم».
#شهید_یونس_زنگی_آبادی
📕 همسفر شقایق، صفحه ۳۱
رفاقت تا شهادت
┄┅─✵🕊✵─┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸
🌸🌼🌺🌼🌸
🌸🌼🌺
🌸
📜#زندگینامه
شهید #علی_ابوفاضلی
🍁 دوران کودکی خود را در دامن پر مهر پدر و مادر سپری نمود. تا کلاس اول راهنمایی در طرقرود درس خواند و برای #کمک به پدر و مادر درس را رها کرد و به تهران پیش برادرش رفت و مدت یک سال در تهران کار کرد و به طرقرود آمد و به کار موزاییک سازی روی آورد و در کار #کشاورزی نیز کمک حال پدر بود.
🍁 یک شب که در کارگاه موزاییک سازی کار می کرد از فرط #خستگی دو انگشت دست او با دستگاه قطع شد زمانی که می خواست به خدمت برود به او گفتیم برای معافی خود اقدام کند شاید #معاف شوی اما او قبول نکرد و خدمت کردن را بر معاف شدن ترجیح داد.
🍁 آخرین باری که از مرخصی آمد زمان درو کردن گندم بود خیلی به ما کمک کرد خودش گندم ها را درو میکرد. زمانی که خانه مان را می ساختیم با زبان #روزه صبح تا شب کار می کرد و خشت درست می کرد. در مسجد محله مان یعنی مسجد «هانی» نیز خیلی #فعالیت می کرد آن را تمیز می کرد و هر چند وقت یک بار آب چاه آن را بالا می کشید.
🍁 او هر هفته برایمان #نامه می نوشت. آخرین باری که برای همیشه می رفت تا داغی ابدی را بر دل هایمان بگذارد می خواستیم او را بدرقه کنیم اما اجازه نداد کسی به دنبالش بیاید.
🍁 بسیار خوش اخلاق و خون گرم و مهربان بود. رابطه خوبی با مردم داشت، اهل مسجد و نماز بود و دیگران را هم سفارش به این امر می کرد. او در دوران #انقلاب در تظاهرات ها شرکت داشت و حتی برای سوزاندن عکس شاه دستگیر و شکنجه شده بود. از طریق ژاندارمری به خدمت #سربازی اعزام شد و پس از شش ماه در درگیری با نیروهای ضد انقلاب به شهادت رسید.
✨شادی روح مطهرش صلوات✨
💐الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
رفاقت تا شهادت
┄┅─✵🕊✵─┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b