ساعت ده شب بود.
مراسم دعای توسل تمام شده بود موقعی که می خواستند سوار ماشین شوند صدای تک تیرهایی به گوش می رسید
نزدیک ماشین نسرین گفت: بچه ها شهادتینتون را بگید دلم شور می زنه.
فاطمه سوار ماشین شد و گفت: توی تب می سوزی، انگار توی کوره هستی. دلشورت هم بخاطر همینه. ما که تب نداریم شهادتین را نمی گیم، فقط تو بگو نسرین جان.
خنده روی لبها یخ زد همگی سوار ماشین شده بودند.
نسرین کنار در نشسته بود و شهادتین را می گفت که تیری شلیک شد.
تیر درست به سرش اصابت کرد...
همانجا که آرزو داشت و همانطور که استادش «مطهری» به شهادت رسیده بودند، شهید شد.
و در همان مسجد اباذر که مجلس ساده عروسی اش را برگزار کرده بودند، مجلس ختم برگزار شد.
نسرین شهید شده بود... 🥀
#شهیده_نسرین_افضل 🕊🌱
بخشی از وصیت نامه شهیده نسرین افضل :
همسرم بدان که من، نسرین کسی که تو را دوست دارد،
شهادت را هم بسیار دوست میدارم،
چون خدای خود را در آن زمان پیدا میکنم .
از تو می خواهم اگر می خواهی فردی خداگونه باشی و درس دهنده،
از امروز و از این ساعت سعی کنی تماس خود را با خدای خویش بیشتر کنی و همین طور معلّمی باشی جدّی.
#شهیده_نسرین_افضل 🕊🌱
رفاقت تا شهادت
┄┅─✵🕊✵─┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b