🌷خاطرات شهید حسنباقری🌷
💬 به خاطر قضای نماز
🌸دکتر گلزاری که از دوستان بسیار نزدیک او است، نقل میکند: بعد از شهادت حسن، در دفتر خاطرات دوران سربازیاش دیدم که نوشته بود:
◽️«یک روز که ما را برای گشت شبانه ارتش برده بودند، وقتی برگشتم، خیلی خسته بودم، طوری که تمام بدنم کوفته شده بود. از فرط خستگی، فکر کردم که چرتی بزنم، بعد بیدار شوم و نمازم را بخوانم، اما به علت خستگی بیش از حد، خوابم طولانی شد. وقتی بیدار شدم، دیدم ساعت از نیمه شب گذشته و نمازم قضا شده است. این قدر از این که نمازم قضا شده، ناراحت و عصبانی شدم که چندین بار سرم را به دیوار کوبیدم و گریه کردم و خودم را به شدت ملامت کردم. حال گریه و حزن و اندوه به من دست داده بود. ملامتی که به خاطر قضای نماز بود، تا یک هفته دست از سرم بر نداشت.»
◽️این اتفاق مربوط به سال ۱۳۵۶ است که حسن ۲۲ سال سن داشت و هنوز هم انقلاب نشده بود. وقتی جوانی در سن و سال او و در آن دوران، تا یک هفته خود را سرزنش میکرده که چرا نمازش قضا شده، حتماً رابطهی بسیار نزدیکی هم با خدا داشته است. خوشا به سعادتش...
#حسن_باقری
#کتاب_من_اینجا_نمیمانم
#خاطراتیازشهیدغلامحسینافشردی