9.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽
🎥مراسم قرعه کشی انتخاب نفر انتحاری داعش، حلب سوریه -سال ۲۰۱۶
🔻شخص برندهی مشهود در تصویر چند دقیقهی بعد خودش رو منفجر کرده...
▪️ما باید قدردان حاج قاسم و مدافعان حرم باشیم!
▪️قابل توجه اونهایی که میگن ما برای پول میریم!!
رفاقت تا شهادت
┄┅─✵🕊✵─┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
﷽
🔖وصیتنامه شهید:
🌷دِتَر بابا،دوستت دارم،دوستت دارم،بدان که بابا رفته است که تا تو و امثال تو در امنیت و آرامش در خاک خود قدم بگذارید و بدان که ناموس شیعه در واقع ناموس خودمان است، تکلیف ما این است که از ناموس شیعه دفاع کنیم و جان خود را در این راه بدهیم و از تو میخواهم که در سنگر خود که همان چادر توست، بمانی و بایستی و مقابله کنی تا پرچم اسلام و تشیع همیشه پیروز و سرافراز بماند.
#شهید_رضا_حاجی_زاده
رفاقت تا شهادت
┄┅─✵🕊✵─┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
﷽
پلاک آغشته به خون شهید مدافع حرم روح الله صحرایی🥲💔
#شهید_روح_الله_صحرایی
رفاقت تا شهادت
┄┅─✵🕊✵─┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
ڪبوترانهمےگردم
گِردتصاویـرتان . .🖤
#شهیدحاج_قاسم_سلیمانی
#شهیدحاج_حسین_پورجعفری
رفاقت تا شهادت
┄┅─✵🕊✵─┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
معرفی کتاب فرشته نجات 🌱
«فرشته نجات» روایتی مستند از زندگی شهید شاخص سال ۱۳۹۳، بهیار شهید فوزیه شیردل به قلم عبدالرضا سالمینژاد است.
«فرشته نجات» روایت دختری بیست ساله است که در ۱۷ سالگی مهمترین تصمیم زندگی خود را باعضویت در جمعیت شیر وخورشیدسرخ گرفت و با گذراندن دورهٔ بهیاری راهی دیار غربت شد و در این مسیر سختی راه، اختلاف در نژاد، زبان، مذهب، خطرات جاده، دوری از خانواده وجدایی از دوستان، آشتایان و همکلاسیهایش هرگز او را از این تصمیم جدا نساخت و بعدها علی رغم به مخاطره افتادن شهرهای کردستان و هجوم مهاجمان به طرف پاوه، جایی که او در بیمارستان آن و در لباس بهیاری مشغول خدمت بود، اما آنجا را ترک نکرد و در کنار مدافعان شهرتا آخرین لحظه زندگیاش باقی ماند.
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
#شهیده_فوزیه_شیردل 🕊
رفاقت تا شهادت
┄┅─✵🕊✵─┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
10.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 دوربین مخفی
🌹 اشک سربازها رو درآوردن!!
💚اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يااَباعَبدِالله الْحُسَيْن عَلَيْهِ السَّلامُ
رفاقت تا شهادت
┄┅─✵🕊✵─┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
سخت است پاره تنت را
به مسلخ جنگ رهسپار کنی...
اما مادران در مکتب حسین گویند:
🥀 جوانم به فدای جوان أبا عبدالله... 🥀
رفاقت تا شهادت
┄┅─✵🕊✵─┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
۳۳ روز از دامادیاش میگذشت...
که در حادثه پلاسکو دچار سوختگی شد و به فیض شهادت نائل آمد و در قطعه ۵۰ گلزار شهدای تهران آرام گرفت.
مادر شهید در خصوص ارادت فرزند خود به شهدا بیان کرد: بهنام تا فرصتی به دست میآورد، راهی گلزار شهدا میشد.
تفریحش زیارت شهدا بود.
شبهای قدر را در کنار آنها احیا میکرد و آرزو داشت در قطعه شهدا آرام بگیرد تا پس از شهادت باز هم با دوستان وی در این مکان مقدس جمع شوند.
مادرش میگوید:
فرزندم به شهیدان «محمدابراهیم همت»، «سید احمد پلارک» و «محمدهادی ذوالفقاری» علاقه خاصی داشت.
بهنام عاشق شغل آتش نشانی بود و همیشه میگفت «آتشنشانی شغل نیست، عشق است.»
#شهید_آتش_نشان_بهنام_میرزا_خانی 🕊🌱
رفاقت تا شهادت
┄┅─✵🕊✵─┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
معرفی کتاب ما افسانه نبودیم 🕊🌱
«ما افسانه نبودیم» خاطرات سیدرضا رسولزاده طباطبایی از دوران هشت سال دفاع مقدس است.
سیّدرضا رسولزاده طباطبایی یکی از سربازان و رزمندگانی است که سالهای جوانیاش را در میدان جنگ سپری کرده ولی به قول خودش، او و همرزمانش یک فرق اساسی با دیگر سربازان دنیا دارند.
او میگوید: «اگر تمام دنیا برای دفاع از آرمانهای ملّیشان در صحنهٔ نبرد حاضر میشوند، ما برای اعتقاداتمان ایستادیم و جنگیدیم و جان دادیم تا توانستیم به دنیا ثابت کنیم که با دست خالی هم میشود جنگید؛ اگر خدا کنارمان باشد. ما خدا را در لحظههای سخت و تلخ و شیرین دفاع مقدّس، با تمام وجود حس کردیم.»
سیّدرضا طباطبایی حالا یکی از پیشکسوتان خراسانی دفاع مقدّس است.
او عَلَم روایتگری را به دوش گرفته و هر کجا که عدّهای را جمع میبیند، برایشان از سالهای عاشورایی دفاع مقدّس و خاطرات آن روزها میگوید.
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
#خاطرات_سیدرضا_رسول_زاده 🕊🌱
رفاقت تا شهادت
┄┅─✵🕊✵─┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
معرفی کتاب جهنم تکریت 🌱
سرانجام اجازه عبور داده شد.
با سرعتی کم، وارد شهر بغداد شدیم.
هوا کاملاً تاریک شده بود.
از خیابان باریکی شبیه خیابان لالهزار تهران گذشتیم و از زیر یک پل بزرگ هوایی، وارد پادگانی که معروف به الرشید بود، شدیم.
بعد از عبور از چند خیابان، داخل پادگان، از دروازۀ کوچکی که میان دیوارهای بلندی قرار داشت عبور کردیم.
اتوبوس وارد محوطۀ جدیدی به نام زندان الرشید شد.
بعد از اینکه از مقابل دو محوطۀ مشابه رد شدیم، ما را از اتوبوسها پیاده کردند.
در این دو محوطه، تعداد قابل توجهی انسان با لباسهای عجیب و غریب وجود داشتند.
ابتدا فکر کردم عراقیاند؛ بعد متوجه شدیم اسرای ایرانی اینجا زندگی میکنند!
از اتوبوس که پیاده میشدم، زیاد متوجه نبودم.
یک سرباز عراقی که کنار در ایستاده بود، محکم پشت گردنم کوبید.
نزدیک بود زمین بخورم.
به سختی خودم را کنترل کردم و از کنار خیل عظیم اسیرانی که از ترس، سرها را لای پاهایشان فرو برده بودند، عبور کردم و جلوی یک ساختمان قدیمی که کمی بزرگتر از اتاق العماره بود، نشستم.
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
#خاطرات_سرگرد_آزاده_مجتبی_جعفری 🕊🌱
رفاقت تا شهادت
┄┅─✵🕊✵─┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
دیدن بعضی عکس ها چشمنمیخواد
دل میخواد....
رفاقت تا شهادت
┄┅─✵🕊✵─┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b