قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
آسمان سیاه است؛ خیابانها هم. آری شب است...؛ اما به خیالِ من، تمامِ این شهر عزادار است... . تقصیر من
جملاتشان از یادم نمیرود...
خواهر مرحوم به عکس برادرش نگاه میکرد و میگفت: «خیلی سخته... داغ برادر خیلی سخته... من شنیده بودم! ولی فکر نمیکردم اینجوری باشه... .»
البته...
اینقدر آرام که مینویسم نه...
با گریه... با حالی که منِ مهمان را هم به گریه میانداخت...
بِسْمِ اللهِ الرَّحمٰنِ الرَّحیم✨
كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ🌱
سورھ عنکبوت آیھ ۳۹
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
-
توی مراسم که نشسته بودیم، یک نگاه به عکس میکردم و یک نگاه به اشکِ صاحبان عزا. آن لحظه انگار در ذهنم حک شده: که چهرهی گریانِ خواهر کوچکتر مرحوم را دیدم و با خود گفتم: همه چیز واقعیه! دیگه برادرش رو نمیبینه... .
هضم این « واقعی بودن » آن اتفاق، برایِ منِ مهمان هم سخت بود!
اینکه آن مراسم یک سکانس از یک فیلم نیست... قرار نیست کات بدهند و بعدش، سیدمسعود از در، داخل بیاید و مادر و پدرش و خواهران و برادرش و همسر و فرزندانش را یکی یکی در آغوش بگیرد! و خواهرش بگوید که داداش! حتی بازی کردنش هم سخت بود... . و دخترش یک نفس « بابا » بگوید و « جان بابا » بشنود... .
نه! هیچکدام از این اتفاقات قرار نیست بیوفتند... .
سیدمسعود را دیروز کفن پیچیدند و توی قبر گذاشتند و هیچکس کات نداد... .
بیل اول خاک را توی قبر ریختند، صدای فریاد همه بلند شد اما هیچکس کات نداد... .
داخل قبر از خاک پر شد، سیدمسعود هم آن زیر! و باز هم کسی کات نداد که نداد... .
این، واقعیت است... .
« مرگ » حق است... .
سیدمسعود دیگر از هیچ دری داخل نمیشود، خانوادهاش را ببیند... .
دیگر نمیتواند مادرش را برای عمل جراحی، تهران ببرد... .
دیگر نمیتواند برای دخترش تولد بگیرد... .
نمیتواند تماس خواهرش را جواب بدهد... .
نمیتواند... .
و ان الموت حق...!
کل نفس ذائقة الموت...!
و پناه بر خدا...
پناه بر خدا...
پناه بر خدا...
صلوات بفرستید .✨
4_6032601731274113687.mp3
11.35M
ای رفیق داری میری کرب و بلا؛ به سلامت... .🕊❤️
سیدمسعود! امشب خیلی به یادتان بودم؛ هم در مراسم، هم بعد مراسم... .
وقتی میخواستیم به امام حسین (ع) سلام بدهیم، یادم میآمد از سخنرانیهایی که شنیدم که: «مرحوم، دوست دارد یکبار دیگر در دنیا باشد و ذکری بگوید!»
و تمام سلامهایم را به جای شما دادم.
حال، اگر شما به اعمالِ خود یا دعایِ دوستدارانتان، الان در محضر اباعبدالله (ع) هستید؛ سلام ما را هم به آقا برسانید و بگویید دلواپس آخر و عاقبتمان هستیم... .
خلاصه که... منِ شما را ندیده، اینجا حواسم بهتان هست! شما هم آن بالا، اسم ما را هم ببرید... . به امید شفاعت!
ــــــــ ــ
بھ نوایِ : شهیدحسین معزغلامی🌷
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
رفتن به مراسمِ ختم، از تلخترین و سنگینترین احساسهاست... بغضی که توی اون مسجد انتظارت را میکشد، خ
این غمِ هولناکی که از دیروز میبینم و میشنوم، در برابر غمِ اهل بیت (ع) که چیزی نیست...؛
اما حالا بغض این جملهی مولاعلی (ع) را بهتر میفهمم که بعد زهرایشان فرمودند:
أبكِی مَخَافَةَ أَن تَطُولَ حَیاتِی...!
میگریم، از اینکه مبادا بعد از تو عمرم طولانی شود...
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
رفتن به مراسمِ ختم، از تلخترین و سنگینترین احساسهاست... بغضی که توی اون مسجد انتظارت را میکشد، خ
برای اولین بار پیش همسر مرحوم رفتیم؛ دو دفعهی دیگر هم دیده بودیمشان اما آنقدر غم بر روحشان عمیق چنگ میکشید که نتوانستیم جلو برویم... .
امروز هم جای این زخم، خیلی پررنگ به چشم میآید! جلو رفتیم، سلام کردیم، تسلیت گفتیم اما فقط سر تکان دادند! نگاه کردند و سر تکان دادند... .
نه فقط برای ما، هر که میآمد، هر چه میگفت، فقط میدید که همسر مرحوم سر تکان میدهند...!
جیغهای دیشبشان هنوز توی گوشم میپیچد که عکس همسرشان را نگاه میکردند و ناله میزدند که: «چرا اینجوری شد...؟»
امروز هم بهت و ناباوری همان بود که دیروز؛ اما به قولِ مادرم، دیگر جانی ندارند که این درد را فریاد بکشند... .
حالا میتوانم معنای نگاه دو دفعهی قبل و این سرتکان دادن امروز را بفهمم... .
تقصیر ناباوریست! اثر مرگِ ناگهانی... .
میرویم پیششان، مردم را میبینند که میآیند و میروند اما جوری نگاه میکنند که: چرا به من تسلیت میگویید؟ مگر چه شده...؟
و خدا صبر دهد...
خدا صبر دهد...
خدا صبر دهد...
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
این غمِ هولناکی که از دیروز میبینم و میشنوم، در برابر غمِ اهل بیت (ع) که چیزی نیست...؛ اما حالا بغ
نفسِی عَلَى زَفَرَاتِهَا مَحبُوسَةٌ...
جانم بر آه و سوز فراقش زندانی است
یا لَیتَهَا خَرَجَت مَعَ الزَّفَرَاتِ...
ای کاش جان علی با آه و سوزش خارج میشد
لا خَیرَ بَعدَكَ فِی الحَیاةِ وَ إِنَّمَا...
مرا بعد از تو در زندگی خیری نیست
أبكِی مَخَافَةَ أَن تَطُولَ حَیاتِی...
میگریم، از اینکه مبادا بعد از تو عمرم طولانی شود