eitaa logo
قرارگاه‌شهیدحسین‌معز‌غلامے
582 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
387 ویدیو
15 فایل
بسمِ الله الرَّحمٰنِ الرَّحیم🌸 یاران! پای در راھ نهیم کھ این راھ رفتنی است و نھ گفتنی..🕊✨ ‌ اینجاییم تا از لوحِ قلبمان محافظت کنیم کھ: نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست !🌒 چھ کنم حرف دگر یاد نداد استادم..🌱 ‌ ٫ سلامتے و ظهور بقیھ الله (عج) صلوات !🤍
مشاهده در ایتا
دانلود
✨🌷✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷 🌷 بسم‌رب‌الحسین'؏✨ - 『ملجــاء'🌿』- (فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!) "ادامه ؛ او نیز؛ هم !" 📜 همه رفته بودن جز من و سعید.حسام هم قرار نبود بره اما بهش زنگ زدن و با عجله رفت. عادت داشتم چاییم رو داغ داغ بخورم. یه قند تو دهنم گذاشتم و لیوان رو نزدیک دهنم کردم که صدای میثم به گوشم خورد. نزدیک سعید شده بود و به زبون عربی آروم چیزهایی میگفت. فاصله‌م زیاد نبود و به راحتی صداش رو میشنیدم. میگفت: «سعید جان، حمید آخر هفته میاد. منم شنبه شب عازمم! از همین الان زحمت بکش به خونوادت بگو هماهنگ کنن بیشتر پیش مامانم و خواهرام باشن...» با اینکه میشد حدس زد منظورش از عازمم بعد از آوردن اسم حمید که مدافعه، رفتن به سوریه و دفاعه؛ اما نمیخواستم بپذیرم! اون یه دانشجو بود و هیچ‌جوره نمی‌تونست اعزام بشه! البته .. تا جایی که من می‌دونستم .. سعید با ناراحتی به عربی جواب داد: «بی معرفت باز میخوای قالم بذاری؟ بابا مرد مومن امون بده کارام جور شه منم باهات بیام خب! اینقدر بی مرام نباش میثم!» میثم با لبخند دست رو پای سعید گذاشت و گفت: «اینجوری که روسیاهم و دعام به کارت نمیاد! اما اگه دعا کنی شهید شم...» با پریدن چایی تو گلوم، جمله‌ش نصفه موند و سریع سمت منی اومد که حتی نمیتونستم سرفه کنم! هر دو دست پاچه از اتفاقی که افتاده، پشتم میزدن و ازم میخواستن سرفه کنم. اما من از شدت تعجب و شوکی که بهم وارد شده بود نمیتونستم راه نفسم رو باز کنم! داشتم خفه میشدم که سعید با نگرانی گفت: «یا فاطمه زهرا (س)... کبود شد!» رنگ از صورت میثم پرید! سریع از جا بلند شد و چنان به پشتم زد که نفس که هیچ؛ ستون فقراتم هم از دهنم زد بیرون! به سرفه افتادم و از شدت نفس تنگی گلوم خس خس میکرد! میثم سریع از جا بلند شد و با یه لیوان آب برگشت. به زور یه قلپ خوردم و با نفسی که بالا نیومده بود و صدایی که نه از خفگی، که از بغض گرفته بود، پرسیدم: «می... خوای... بری... سوریه؟!» چشماش گرد شد: «تو مگه عربی بلدی؟» سرتکون دادم که پرسید: «اما... اما من با لهجه سوری حرف زدم! چطور فهمیدی؟» اونقدری نفس نداشتم که توضیح بدم رو عربی و انگلیسی همه جوره مسلطم! فقط پرسیدم: «میخوای... بری؟» دستی به صورتش کشید و کلافه گفت: «میشه فراموشش کنی؟» بغضم شکست و گرمای اشک رو روی صورت یخ کرده‌م، حس کردم: «چـ... چرا؟» ناراحت از دیدن اشکام گفت: «به نفع خودته!» تموم زورم برای حرف زدن رو جمع کردم و گفتم: «نفع من مهم نیست! جون تو مهمه که میخوای بری و...» دیگه نتونستم و باز به سرفه افتادم. سعید جلوتر اومدم و مجبورم کرد کل لیوان آب رو سر برکشم! میثم هم کلافه تر از قبل سرجاش تکون میخورد و انگشتاش رو میشکست. خواستم حرف بزنم اما سعید مانعم شد: «بذار نفست بالا بیاد بعد...» چند دقیقه گذشت تا رنگ و روم برگشت و نفسام منظم شد. قبل ازینکه حرفی بزنم میثم گفت: «علی اکبر! خواهش میکنم هر چی شنیدی رو فراموش کن! خواهش می‌کنم!» بی توجه به چیزی که ازم خواسته بود، تنها حدسی که می‌تونستم بزنم رو پرسیدم: «تو پاسداری؟» کلافه سرتکون داد و زیر لب لا اله الا الله گفت. رو به سعید کردم و باز پرسیدم: «تو چی؟ تو هم پاسداری؟» سرش رو انداخت پایین و حرف نزد. حدسش سخت نبود! خودشون جواب ندادن اما رفتارشون داد میزد پاسدارن! هم میثم، هم سعید، هر دوشون پاسدار بودن و برای شهادت میدوئیدن! ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ شب، پشت عکس شهید همت نوشتم: «پدرش پاسدار بود، او نیز، هم! پدرش نهایت پر کشید، او نیز...» دستم لرزید، اما نوشتم: «هم!» 💌 - این عاشقانه ، ادامه دارد ... ✍🏻 ــــــــــــــــــــــــــــــ ــ هدیه به‌ آقای جوانان حضرت علے‌اکبر (؏)💕 بـھ قلــم : نوڪرالحســن (مرضیـه_قــٰاف)🌱 - بـا احتـرام ⚠️'! نشر‌ باقید نام نویسندھ و‌ منبع ، ✋🏻🌼! ✨قرارگاه‌شھیدحسین‌معزغلامے 𓄳 https://eitaa.com/shahid_gholami_73
بخواب آرومِ جونم :) بخواب ای حیدرِ شیرین زبونم💔!
بِسم‌ِرَبِّ‌الحُسَین‌علیہ‌السلام'💔✨
✋🏻 - تو دعای عرفہ، امام حسین 'ع' مدام از خدا تشکر می‌کنن✨ یہ جایے مےگن: خدایا ممنونتم!💕 رحم کردی به ابراهیم . . . نذاشتے پسرش جلوی چشمش ذبح بشہ! :)💔 - استاد پناهیان 🖇
- رفقا '🌿! یہ ڪد بهتون معرفی مےکنم، کہ بسته اینترنت هدیہ میدھ! واردش کنین . . . و ازش برای جهاد مجازی‌تون استفادھ ڪنین 🕶✋🏻 -> *100*64# نوش‌جان! ان‌شاالله‌خرج‌بہ‌صواب‌بشہ✨
قرارگاه‌شهیدحسین‌معز‌غلامے
- عشق‌شیرین‌است . . .✋🏻 اگر‌معشوقِ‌تو‌باشدحسین'ع! :)❤️ 『قرارگاه‌شھیدغلامے✨』
قرارگاه‌شهیدحسین‌معز‌غلامے
'📿 علے جانم! گلِ پرپر شدھ! مادر! بہ آغوشــم نخوابیـــدی! بخواب حالا سر نیزھ🕊 بخــــواب آرام . .‌ .✨ بخواب مادر! :)💔 شاعر: نوڪرالحسن'🌿! 『قرارگاه‌شھیدغلامے
لالا گل بابا.mp3
2.71M
لالا لالا گل بابا . . .✨ دیگه سقا نمیتونه آب بیارھ💔 🕊🥀 『قرارگاه‌شھیدغلامے