✨🌷✨🌷
🌷✨🌷
✨🌷
🌷
بسمربالحسین'؏✨
- 『ملجــاء'🌿』-
(فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!)
"ادامه #قسمت_ششم ؛ او نیز؛ هم !" 📜
همه رفته بودن جز من و سعید.حسام هم قرار نبود بره اما بهش زنگ زدن و با عجله رفت.
عادت داشتم چاییم رو داغ داغ بخورم.
یه قند تو دهنم گذاشتم و لیوان رو نزدیک دهنم کردم که صدای میثم به گوشم خورد.
نزدیک سعید شده بود و به زبون عربی آروم چیزهایی میگفت. فاصلهم زیاد نبود و به راحتی صداش رو میشنیدم. میگفت: «سعید جان، حمید آخر هفته میاد. منم شنبه شب عازمم! از همین الان زحمت بکش به خونوادت بگو هماهنگ کنن بیشتر پیش مامانم و خواهرام باشن...»
با اینکه میشد حدس زد منظورش از عازمم بعد از آوردن اسم حمید که مدافعه، رفتن به سوریه و دفاعه؛ اما نمیخواستم بپذیرم! اون یه دانشجو بود و هیچجوره نمیتونست اعزام بشه! البته .. تا جایی که من میدونستم ..
سعید با ناراحتی به عربی جواب داد: «بی معرفت باز میخوای قالم بذاری؟ بابا مرد مومن امون بده کارام جور شه منم باهات بیام خب! اینقدر بی مرام نباش میثم!»
میثم با لبخند دست رو پای سعید گذاشت و گفت: «اینجوری که روسیاهم و دعام به کارت نمیاد! اما اگه دعا کنی شهید شم...»
با پریدن چایی تو گلوم، جملهش نصفه موند و سریع سمت منی اومد که حتی نمیتونستم سرفه کنم! هر دو دست پاچه از اتفاقی که افتاده، پشتم میزدن و ازم میخواستن سرفه کنم. اما من از شدت تعجب و شوکی که بهم وارد شده بود نمیتونستم راه نفسم رو باز کنم!
داشتم خفه میشدم که سعید با نگرانی گفت: «یا فاطمه زهرا (س)... کبود شد!»
رنگ از صورت میثم پرید! سریع از جا بلند شد و چنان به پشتم زد که نفس که هیچ؛ ستون فقراتم هم از دهنم زد بیرون!
به سرفه افتادم و از شدت نفس تنگی گلوم خس خس میکرد!
میثم سریع از جا بلند شد و با یه لیوان آب برگشت. به زور یه قلپ خوردم و با نفسی که بالا نیومده بود و صدایی که نه از خفگی، که از بغض گرفته بود، پرسیدم: «می... خوای... بری... سوریه؟!»
چشماش گرد شد: «تو مگه عربی بلدی؟»
سرتکون دادم که پرسید: «اما... اما من با لهجه سوری حرف زدم! چطور فهمیدی؟»
اونقدری نفس نداشتم که توضیح بدم رو عربی و انگلیسی همه جوره مسلطم! فقط پرسیدم: «میخوای... بری؟»
دستی به صورتش کشید و کلافه گفت: «میشه فراموشش کنی؟»
بغضم شکست و گرمای اشک رو روی صورت یخ کردهم، حس کردم: «چـ... چرا؟»
ناراحت از دیدن اشکام گفت: «به نفع خودته!»
تموم زورم برای حرف زدن رو جمع کردم و گفتم: «نفع من مهم نیست! جون تو مهمه که میخوای بری و...»
دیگه نتونستم و باز به سرفه افتادم. سعید جلوتر اومدم و مجبورم کرد کل لیوان آب رو سر برکشم! میثم هم کلافه تر از قبل سرجاش تکون میخورد و انگشتاش رو میشکست. خواستم حرف بزنم اما سعید مانعم شد:
«بذار نفست بالا بیاد بعد...»
چند دقیقه گذشت تا رنگ و روم برگشت و نفسام منظم شد. قبل ازینکه حرفی بزنم میثم گفت: «علی اکبر! خواهش میکنم هر چی شنیدی رو فراموش کن! خواهش میکنم!»
بی توجه به چیزی که ازم خواسته بود، تنها حدسی که میتونستم بزنم رو پرسیدم: «تو پاسداری؟»
کلافه سرتکون داد و زیر لب لا اله الا الله گفت.
رو به سعید کردم و باز پرسیدم: «تو چی؟ تو هم پاسداری؟»
سرش رو انداخت پایین و حرف نزد. حدسش سخت نبود! خودشون جواب ندادن اما رفتارشون داد میزد پاسدارن! هم میثم، هم سعید، هر دوشون پاسدار بودن و برای شهادت میدوئیدن!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شب، پشت عکس شهید همت نوشتم:
«پدرش پاسدار بود، او نیز، هم!
پدرش نهایت پر کشید، او نیز...»
دستم لرزید، اما نوشتم: «هم!»
💌 - این عاشقانه ، ادامه دارد ... ✍🏻
ــــــــــــــــــــــــــــــ ــ
هدیه به آقای جوانان حضرت علےاکبر (؏)💕
بـھ قلــم : نوڪرالحســن (مرضیـه_قــٰاف)🌱
- بـا احتـرام #ڪپۍممنـوع⚠️'!
نشر باقید نام نویسندھ و منبع ،
#بلامـانع✋🏻🌼!
✨قرارگاهشھیدحسینمعزغلامے
𓄳 https://eitaa.com/shahid_gholami_73
هدایت شده از حسینیهامامحسنمجتبی(علیهالسلام)
بخواب آرومِ جونم :)
بخواب ای حیدرِ شیرین زبونم💔!
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
بخواب آرومِ جونم :) بخواب ای حیدرِ شیرین زبونم💔!
هیئتیها! گریهکنا!
جانمونین از روضه شیش ماهه :)💔
👉 @Al_yasin_14
هدایت شده از قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
بِسمِرَبِّالحُسَینعلیہالسلام'💔✨
#آقایمظلوممسلامٌعلیڪ✋🏻
- تو دعای عرفہ،
امام حسین 'ع' مدام از خدا تشکر میکنن✨
یہ جایے مےگن:
خدایا ممنونتم!💕
رحم کردی به ابراهیم . . .
نذاشتے پسرش جلوی چشمش ذبح بشہ! :)💔
- استاد پناهیان 🖇
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
#آقایمظلوممسلامٌعلیڪ✋🏻 - تو دعای عرفہ، امام حسین 'ع' مدام از خدا تشکر میکنن✨ یہ جایے مےگن: خدا
علےاصغر کوچکم!✨
بِاَیِّ ذَنْب قُتِلَت، بابا ؟! :)💔
- رفقا '🌿!
یہ ڪد بهتون معرفی مےکنم،
کہ بسته اینترنت هدیہ میدھ!
واردش کنین . . .
و ازش برای جهاد مجازیتون
استفادھ ڪنین 🕶✋🏻
-> *100*64#
نوشجان!
انشااللهخرجبہصواببشہ✨
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
- عشقشیریناست . . .✋🏻
اگرمعشوقِتوباشدحسین'ع! :)❤️
『قرارگاهشھیدغلامے✨』
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
#شاید_دوخط_روضہ'📿
علے جانم! گلِ پرپر شدھ! مادر!
بہ آغوشــم نخوابیـــدی!
بخواب حالا سر نیزھ🕊
بخــــواب آرام . . .✨
بخواب مادر! :)💔
شاعر: نوڪرالحسن'🌿!
『قرارگاهشھیدغلامے』
لالا گل بابا.mp3
2.71M
لالا لالا گل بابا . . .✨
دیگه سقا نمیتونه آب بیارھ💔
#علےلایلای🕊🥀
『قرارگاهشھیدغلامے』