هدایت شده از حسینیهامامحسنمجتبی(علیهالسلام)
delshoore-shirin.mp3
7.54M
🎧✨ ؛
میـدونے ایـن روزا دلتنگم !💔
میـدونم اشڪامو میبینے ؛
اربعیــن هستـم یا نـه آقـا ،
چه دلشورھهاۍ شیرینے !💛(((:
اشڪامو میبینے🌱.
ــــــــــــــــــــ ـــــ
- #رؤیامه_ڪربلا🕊!
هدایت شده از حسینیهامامحسنمجتبی(علیهالسلام)
•
.
در میان ِ هیاهوی ِ دنیا ، صدای ورق ِ خوردن برگه های دفتر زندگے مےآمد ڪه ناگهان زمان روی یڪ ورق ایستاد ..!
ڪسی صدایش را بلند ڪرد و گفت :
مےشنوید ..؟
صدای ِ پای ِ های ڪسی مےآید !
پیرمرد ِ مغازه دار ڪه پیراهن های مشڪی را در قفسه های مغازهاش مےچید ، گفت :
مگر نمےدانید ..؟
چهل روز دگر محرم ارباب مےرسد !💔((:
ــــــــــــــــــــــــــــــ
شهر به شور افتادھ ؛ هر کس به سویے ميدود !
مغازه های پرچم و علم غلغله است !
راستے ..
شال مشڪی ات را خریدھ ای؟
پیراهن مشڪی ات را اتو زدھ ای؟
اوضاع دل و چشمانت چطور است؟
دلت را صیقل دادھ ای؟ چشمانت خوب مےبارند؟
این مینےبوس را میبینے که از دلت مےگذرد؟ سوی هیئت مےرود ! مےرود تا نوکری تمرین کند !❤️
جای ِ خالے داریـم ها ! تو هم مےآیے ..؟✨((:
حوالے نیمه شب ..🌅
گوشهی دنج و خلوت ِ ایتا ؛ #هیئتامامحسنمجتبے (؏)💚..
💌- @heiate_emam_hasan
هدایت شده از حسینیهامامحسنمجتبی(علیهالسلام)
مےگفت:
تو زیارت عاشورا وقتے رسیدید به اونجا که میگه: اللهم الجعلنے عندڪ وجیها بالحسین (؏) ..
متوسل بشید به آقا ابوالفضل عباس (؏) ! آقا رو آبرو خیلے حساسن ! آبروتو بسپرین به خودشون !❤️((:
ــــــــــــــــــــ
آقای ِ من ! علمدار ِ کربلا !
چهل روز تا محرم که مےشود ، همه سفارش مےکنند چله بگیرید و گناهانتون رو ترک کنید تا برای محرم پاک باشید !
حالا چهل روز تا محرم است و من دلم شور مےزند برای ماھ ارباب !
آقا نگرانم ! آخر مےدانم محرم که مےرسد تا بگویم یاحسین (؏)، ارباب نگاهم مےکنند ..
حضرت زهرا (س) نگاهم مےکنند ..
امیرالمومنین (؏) نگاهم مےکنند ..
حضرت زینب (س) نگاهم مےکنند ..
اصلا انگار تمام ِ آسمان برمےگردد سمت ِ من که صدا زدھ ام یا حسین (؏) !
شیرین است! نعمت است که با یک نام ، تمام ِ اهل ِ کَرم سمت ِ من نظر مےکنند !
اما من نگرانم آقا .. اگر روسیاھ بمانم ، آبرویم پیششان مےرود علمدار !
مےترسم غصه دارشان کنم .. مےترسم آقا ؛ مےترسم پیششان شرمندھ شوم !💔
آقا ؛ روی ِ سیاهم را پیش شما آوردھ ام ! گریه های شرمندگےام را پیش شما آوردھ ام ! بےآبرو بودنم را پیش شما آوردم ..
تا پیش بقیه اهل بیت روسیاھ نباشم ! شرمندھ نباشم ! آقا ؛ آمدم پیش شما تا پیش بقیه اهل بیت آبرو دار باشم !❤️((:
چهل روز ماندھ تا محرم ؛ مےخواهم بشینم دمِ در خانهتان ! راستے آقا گدا نمےخواهید ؟ (:
هر روز سلام مےدهم و تمنا مےکنم جواب سلامتان را ..
آقا ؛ چند روز که بگذرد ..
در که مےزنم ، از همان دم ِ در خانهتان صدا مےکنم : آقا ! منم ! همان گدایِ دم در ! (:
کم کم مےشناسیدم ..
چه بسا که آخر ، اربعین راهم دهید بیایم کربلا !
اصلا ..
آبرویم را سپردم به شما ..!
نوکر اربعین کربلا نرود آبرویش رفته ..!
شما که آبرودارم باشید ، کربلا حرمم انشاءالله ! ((:
+ آنقدر پشتِ درِ خانه تو می ایستم ؛
تا که در باز شود بوسه زنم بر پایت !
ــــــــــــــــــــــ
یک اربعین تا محرم ؛
چلهی زیارت حضرت عباس (؏) مےگیرم و ..
محرم را مےسپاریم به دستان ابوفاضل (؏) !❤️((:
انشاءالله صوت زیارت هم هر روز در هیئت و قرارگاھ ، بارگذاری میشه .🌱
از رفقای ِ هم همسنگری اگر کسے هست که همراھ ما بیاد بریم در خونهی آقا ابوالفضل عباس (؏) ، یه یاحسین (؏) بفرسته ..✋🏻🌸
+ https://abzarek.ir/service-p/msg/666861
راستے ؛ یادتون نرھ که هیچکس از در ِ این خونه دست خالے برنگشته !✨((:
هدایت شده از حسینیهامامحسنمجتبی(علیهالسلام)
ـــ 🌸 ــ ـ
صَلَّـی اللهُ عَلَیْـكَ یـا صَـاحِب العَصـرِ وَ الزَّمَـان؛
اَلسَّـلامُ عَلَیکَ یـا خَلیفَةَ الرَّحمنِ، اَلسَّـلامُ عَلَیکَ
یاشَریکَ القُرانِ ،یـا اِمـامَ الاِنسِ وَ الجَان عَجَّلَ
اللهُ تَعالی فَرَجَهُ وَ سَهَّلَ اللهُ مَخرَجَهُ؛ وَ رَزَقَنَا
الله رُؤیَتَه وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكَاتُهُ !✨
هدایت شده از قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
نــٰامتورابـھآسماندلمآویختم🌱،
صبحشد🌤'! یــٰااللّھ ...💛(:
986395fea748a6a62791a32ec0601b415555193-720p (1)_۲۱۰۶۲۰۲۲.mp3
8.79M
•
.
وقتے گدایے را پناهے نیست دیگر ؛
جز ڪوچـهی چشم تو ..
راهے نیست دیگر !❤️((:
ـــــ ـ
#جانم_ابوفاضل💕✨
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
• . وقتے گدایے را پناهے نیست دیگر ؛ جز ڪوچـهی چشم تو .. راهے نیست دیگر !❤️((: ـــــ ـ #جانم_ابوفاضل
ـــ 🌸 ــ ـ
چلهی زیارت حضرت عباس (؏) !❤️
#روز_اول¹ ؛🌿
بـه نیـابت از شهیـد حـٰاج قاسـم سلیمـانے✨
هدیـه به بابای حضرت زهـرا سـلاماللهعلیهـٰا
💕، حضـرت محمـد صلـےاللهعلیـهوآلـه🌹 .
#التمـاس_دعـٰا !⛅️
ـــ 🌸 ــ ـ
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
ـــ🌱 ـــ ـ این بھــٰاࢪ ، نفس هاۍ آخرش چه سنگین است'! باز غمے بر دلش نشسته ، آخر وقت رفتن است ... شڪ
دیدید ..؟
شما هم دیدید ..؟
مطمئن بودم بهار بغض ڪردھ !
اما اینقدر که لبخند مےزد و گل ها را مےخنداند ، مدام شڪ مےکردم !
اما ؛
شما هم دیدید ..؟
اشکش را دیدید که وقتے مےرفت از گونهاش سُر خورد ..؟💔((:
پشت سرش آب بریزید ! مردم ؛ پشت سرش آب بریزید !✋🏻
او که رفته ، آمدھ بود یار را بیاورد ..
پشت سرش آب بریزید که بیاید باز !🌱
آخر یار با بهار مےآید !🌸
فرق نمےکند ؛ در تابستان ، پاییز یا زمستان ..!
ـــــ ــ
دلیل ِ شکفتن غنچه ها ؛ العجل !💚
هدایت شده از قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
bia-agha-bedone-to.mp3
13.77M
بیا آقا ..
بدون تو هوا دیگه نفس گیرھ💔
همینطور دارھ جمعه های ما میرھ🚶♂
اگه تشنه رو آبش ندی میمیرھ🥀(:
- همینجمعههمازراھبرسےخوبه✨-
هدایت شده از حسینیهامامحسنمجتبی(علیهالسلام)
حاج قاسم هم اربا اربا بودن !💔((:
- 1 : 20 -
هدایت شده از قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
نــٰامتورابـھآسماندلمآویختم🌱،
صبحشد🌤'! یــٰااللّھ ...💛(:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ـــ 🌸 ــ ـ
به خدا قسم اگر شیعیان من ، به قدر این آب خوردن یاد من باشند ؛ من میام !✨
-> اندازھ آب خوردن هم یاد ِ مولامون نیستیم !💔((:
ـــ 🌸 ــ ـ
دغدغهحضرتزهرا ۜ ؛ #امام_زمان'عج💚
🌸🌱 ؛
با صد قسم و آیھ و با زور خلاصه
دیدار ضریح تو شدھ جور خلاصه
میخواهمت و خواستنم را به تو گفتم
بـا عـرض سـلام و ادب از دور خلاصه !❤️(:
ــــــــــــــــــــ ـــــ
- #السلامعلیڪیاعلےبنموسےالرضا✋🏻✨
986395fea748a6a62791a32ec0601b415555193-720p (1)_۲۱۰۶۲۰۲۲.mp3
8.79M
•
.
در هیأت دل ، نقش تو چون روز عیان است !⛅️
زیر علمت امن ترین جای جهان است ..!✋🏻✨
در کالبد عاشق ما، مهر ابوالفضل(؏)💕،
مانند نفس لازم و مثل ضربان است !❤️((:
ـــــ ـ
#جانم_ابوفاضل🌸🍃
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
• . در هیأت دل ، نقش تو چون روز عیان است !⛅️ زیر علمت امن ترین جای جهان است ..!✋🏻✨ در کالبد عاشق ما،
ـــ 🌸 ــ ـ
چلهی زیارت حضرت عباس (؏) !❤️
#روز_دوم ² ؛🌿
بـه نیـابت از داداش حسیـن ؛ شهیـد حسیـن
معز غلامے✨
هدیـه به مادرمـون ؛ حضرت فاطمـهی زهـرا
سـلاماللهعلیهـٰا💕 .
#التمـاس_دعـٰا !⛅️
ـــ 🌸 ــ ـ
هدایت شده از قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
نــٰامتورابـھآسماندلمآویختم🌱،
صبحشد🌤'! یــٰااللّھ ...💛(:
هدایت شده از - ماھِحرم .
میگفت وطن جاییه که آدم توش به دنیا میاد..
یه بار رفت کربلا نظرش عوض شد..
✨🌷✨🌷
🌷✨🌷
✨🌷
🌷
بسمربالحسین'؏✨
- 『ملجــاء'🌿』-
(فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!)
"#قسمت_سی_و_سوم ؛ ستارهی من ، ستارهی سعید" 📜
- «سعید؟ به چی نگاه میکنی؟»
با همون لبخندِ شیرین همیشگی برمیگرده سمتم: «بیدار شدی؟ بهتری؟»
سرتکون میدم. نگاهش رو سمت پنجره برمی گردونه و به سمتی اشاره میکنه: «اون ستاره رو میبینی؟»
سعی میکنم رد انگشتش رو بگیرم: «کدومشون؟»
- «اونی که از همه روشن تره! ببین چه دلبری میکنه! چه چشمکی میزنه!»
لبخندش پررنگ تر میشه و دندونای سفیدش رو به رخ سیاهی آسمون میکشه! از لحنش ذوق میباره! لبخندی میزنم و بین ستاره ها، ستاره ای که میگه رو پیدا میکنم: « آره دیدمش!»
نگاهش رو برمیگردونه سمتم: «اون ستارهی توئه!»
جا میخورم و بیاختیار میخندم: «ستارهی من؟ خودش بهت گفت؟»
میخنده: « یه جورایی!»
کامل برمیگرده سمت پنجره: «اون روزایی که تو کما بودی، بین همه ستاره ها از همه کم نور تر بود. وقتایی هم که نبضت میرفت، تو آسمون گمش میکردم! اما وقتی بهوش اومدی، جون گرفت! وقتایی که حالت خوب بود چشمک میزد!»
برگشت سمتم: «حالا هم که شکرخدا چشمات برگشته و حالت خیلی بهتره، بین همه ستاره ها از همه پر نور تره! شک ندارم سوژهی عکس خیلیا شده! با روشنیش از خیلیا دل برده!»
احساس میکنم با هر کلمه ای که حرف میزنه، گوله گوله قند تو دلم میریزه که اینطور وجودم رو شیرین کرده! میخندم؛ به شیرینی لبخند خودش!
نزدیکم میشه، دستم رو میگیره و میگه: « چند وقته شبا زل میزنم به آسمون و چشم از ستارهت نمیگیریم! تا نبودی، هرشب کلی به خورشید التماس میکردم تا بیشتر به ستاره ها فرصت دیده شدن بده! چون دمِ صبح میشد در حالی که هنوز ستارهت بیحال بود! بعد هم که به هوش اومدی، به خورشید سفارش میکردم، من که نیستم تا نگاش کنم و مثلا مراقبش باشم، تو هواشو داشته باش!»
میخنده و سرشو به چپ و راست تکون میده. نفس عمیقی میکشه و خیره به چشمام میگه: «علی اکبر! تقصیر توئه که من خیالاتی شدم! پس مقصر خوبی باش و این خیالات رو برام تلخ نکن!»
سرشو نزدیک گوشم میکنه و آروم میگه: «مراقب ستارهت باش! خیلی وابستهست بهت! روشنیش به نظم نفسات بنده!»
ــــــــــــــــــــ
با صدای سرفهی مجتبی از خاطرات بیرون کشیده شدم. تسبیح سعید که بهش خیره شده بودم رو دور مچم پیچیدم و از جا بلند شدم. مجتبی خواب بود! توی خواب با سرفههاش ناله میکرد. پیشانیش رو بوسیدم و لنگون لنگون دمِ پنجره رفتم. پنجرهی اتاق مجتبی هم مثل پنجرهی اتاق من، رو به آسمون باز میشد! آسمونی که از ستاره پر بود و بین همه یکیشون از بقیه پرنور تر دیده میشد! همه چیز عین چند هفته پیش بود فقط جایِ خالی سعید بود که خاطره رو تلخ میکرد.
تکیه دادم به لبه پنجره و خیره شدم به آسمون. اگر سعید کنارم بود، ستاره ای که از همه پر نور تر بود رو نشونش میدادم و میگفتم: «اونو میبینی که از همه قشنگ تره؟ اون ستارهی توئه!»
اما نبود. چقدر دلم میخواست بدونم کجاست؟ حواسش به ستاره ها هست؟ اونم این ستاره رو میبینه؟ اصلا... اصلا آسمون بالای سرش ستاره داره؟
نم اشک داشت چشمام رو میگرفت که بادِ تندی، تسبیحم رو تو هوا حرکت داد و نگاهم رو به خودش جلب کرد. نخ های تسبیح تو هوا بال بال میزدن و همزمان، ستارهی سعید چشمک میزد!
خیالات سعید سراغم اومده بود!
هر کدوم از نخ های تسبیح سعید رو مثل خود سعید میدیدم. نمای تسبیح، انگار به باد التماس میکردن تندتر بوزه تا از گره تسبیح جدا بشن و پر بزنن سمت آسمون! مثل سعید که شب های آخر، قبل رفتنش، به زمین و زمان التماس میکرد پیش خدا و اهل بیت وساطت کنن تا پر بزنه سمت بهشتش و لا به لای شلوغی های سوریه، جایی که گنبد حضرت زینب (س) هم معلوم باشه، شهادتش رو پیدا کنه.
سر بلند کردم. ستاره بیشتر از قبل چشمک میزد! انگار اون هم ذوق میکرد و دستاشو برای در آغوش گرفتن نخای تسبیح باز کرده بود!
لبخندی روی لبم نشست. حواسم بود زیادی توی خیالات غرق شدم؛ اما دلم میخواست خودم رو به حواس پرتی بزنم و روی موج خیالات چند دقیقه ای سُر بخورم!
دستم رو به تسبیح گرفتم و گره هاش رو دونه دونه باز کردم. تقلای سعید، مخصوصا بعد شهادت محسن رو دیده بودم. کاش میشد مثل این نخ ها، گره شهادت سعید رو هم باز کنم و تا خیلی ازم دور نشده، گره خودمم باز شه و دنبالش برم.
با هر گره به گوش نخ ها سفارش کردم که: «حالا که میرین پیش ستارهی سعید؛ سلام منم بهش برسونین بگین به سعید بگه خیلی دلتنگشم!»
💌 - این عاشقانه ، ادامه دارد ... ✍🏻
ــــــــــــــــــــــــــــــ ــ
هدیه به آقای جوانان حضرت علےاکبر (؏)💕
بـھ قلــم : نوڪرالحســن (مرضیـه_قــٰاف)🌱
- بـا احتـرام #ڪپۍممنـوع⚠️'!
نشر باقید نام نویسندھ و منبع ،
#بلامـانع✋🏻🌼!
✨قرارگاهشھیدحسینمعزغلامے
𓄳 https://eitaa.com/shahid_gholami_73
✨🌷✨🌷
🌷✨🌷
✨🌷
🌷
بسمربالحسین'؏✨
- 『ملجــاء'🌿』-
(فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!)
"#قسمت_سی_و_سوم ؛ ستارهی من ، ستارهی سعید" 📜
همه گره ها رو باز کرده بودم که باد تندی زد. انگشت هامو شل کردم. نخای تسبیح اوج گرفتن و بالا رفتن.
با نگاهم دنبالشون کردم. همه چیز قشنگ بود اما بالاتر که رفتن، لبخند روی لبم خشک شد و دلم ریخت. ستارهی سعید کم نور شده بود!
ــــــــــــــــــــــــــــــ
- [ حوالی همان لحظه ؛ چند کیلومتر دورتر ! ]
نفس کشیدن برایم سخت شده بود. احساس میکردم از سرمای خاک، استخوان های قفسه سینهم دارد یخ میزند! دستم را از روی ماشه برداشتم و تکانی به انگشت هایم دادم. سرانگشتانم از سرما سفید شده بود و حرکت دادنشان دردناک بود. زیرلب «لاحول و لا قوه...» خواندم. چاره ای نبود؛ باید با سرما کنار میآمدم!
صدای قدم های کسی، توجهم را جلب کرد. سرچرخاندم؛ ایمان بود که با احتیاط نزدیک میشد. نزدیکم که رسید، حمید را جای خودم نشاندم و اسلحه را دستش دادم.
در تنگی کانال، خودم را گوشهای کشاندم و نقشه را از دست ایمان گرفتم. خواستم دولا شوم که سینهام تیر کشید. به روی خودم نیاوردم تا ایمان را نگران نکنم. هر طور بود خم شدم و سرم را با نقشه گرم کردم. برنامهام را که روی نقشه مرور کردم، ایمان را صدا زدم. کنارم که نشست، پرسیدم: «ایمان جان؛ نقشه قطعی درسته دیگه؟»
گفت: «خیالت راحت! محمد و علی کارشون رو خیلی خوب بلدن!»
سرتکان دادم و انگشتم را روی جایی که بودیم، گذاشتم: «ایمان؛ خوب گوش کن چی میگم. باید حرفام واو به واو تو ذهنت بمونه!»
دقتش را بیشتر کرد و چشم دوخت به انگشتم. مسیری را نشان دادم و گفتم: «هوا که گرگ و میش شد، از این مسیر برمیگردی عقب. اول این کانال که برسی، چند متر جلوتر یه گودال میبینی. اونو که دیدی قبله رو پیدا کن و ۴۵ درجه مخالف زاویه قبله وایسا و یک تیر شلیک کن.»
از سرمایی که به قفسه سینهم نشسته بود، نفسم مدام میگرفت. اینبار بیشتر فشار گذاشت و به سرفه افتادم. ایمان با نگرانی نگاهم کرد و گفت: «چرا سینهت خس خس میکنه؟»
نفس عمیقی کشیدم و گفتم: «چیزی نیست. احتمالا خاک رفته تو گلوم.»
نگاهش مشکوک بود اما حرفم را پذیرفت. دوباره روی نقشه برگشتم و مسیر دیگه ای را نشان دادم: «قبلا با بچه ها توی اون گودال مهمات کار گذاشتیم. اگر تیر رو دقیق تو زاویهای که گفتم شلیک کنی، میخوره به ضامن خمپاره و خمپاره مستقیم سمت مقر داعش پرتاب میشه. اینطوری فکر میکنن ما توی اون گودالیم و تمرکز میکنن روی اون. این بین ما فقط ده دقیقه فرصت داریم خودمو برسونیم به...»
انگشتم رو حرکت دادم و روی نقطه ای که بچه ها با رنگ قرمز کشیده بودنش چند بار ضربه زدم: «اینجا! یعنی دقیقا روستایی که تو و میثم بهش پناه برده بودین! یعنی وقتی تیر رو شلیک کردی، با تموم سرعت باید برگردی و بچه ها رو سمت روستا هدایت کنی. منم پشت سرتون میام که ردمون رو پاک کنم.»
باز به سرفه افتادم. اینبار سخت تر. ایمان گفت: «تو یه چیزیت شده!»
با لحن درموندهای گفت: «باز میخوای بلای دو سال پیشو سرم بیاری؟»
صدام از شدت سرفه ها گرفت. خندیدم و بریده بریده گفتم: «نه! خیالت راحت! برو به بچه ها برنامه رو بگو...»
با اکراه از جا بلند شد. نقشه را برداشت و رفت. توان بلند شدن نداشتم. انگار سرما توی تموم تنم رخته کرده بود و داشت جانم را میگرفت. اسلحه خالی کنار دستم را ستون کردم و به زحمت از جا بلند شدم. حمید را بلند کردم و فرستادمش پیش ایمان. نمیخواستم سرما حمید را هم مثل من زمین بزند! دوباره روی خاک هایی که زیرشان برف، یخ زده بود دراز کشیدم. چاره ای نداشتم! باید با همین یک نصفه خشاب، از بچه ها مراقبت میکردم و اگر میایستادم یا مینشستم، داعش من را میدید و لو میرفتیم. باید میماندم! هر چند که دیگر، نفسم هم داشت یخ میزد!
💌 - این عاشقانه ، ادامه دارد ... ✍🏻
ــــــــــــــــــــــــــــــ ــ
هدیه به آقای جوانان حضرت علےاکبر (؏)💕
بـھ قلــم : نوڪرالحســن (مرضیـه_قــٰاف)🌱
- بـا احتـرام #ڪپۍممنـوع⚠️'!
نشر باقید نام نویسندھ و منبع ،
#بلامـانع✋🏻🌼!
✨قرارگاهشھیدحسینمعزغلامے
𓄳 https://eitaa.com/shahid_gholami_73
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
✨🌷✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷 🌷 بسمربالحسین'؏✨ - 『ملجــاء'🌿』- (فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!) "#قسمت_سی_و_سوم ؛ ستاره
- رنگ دلتنگے را میبینی؟
چه خوب روۍ بوم ملجاء نشسته !❤️(:
ڪاتب العشق ما اینبار با رنگ دیگرۍ نگارگرۍ ڪردھ ... خوب بخوان✨!
ــــــــــــــــــــ ـــــ
https://abzarek.ir/service-p/msg/653975
• شِنوا ز گوش جــٰان✋🏻🌹
986395fea748a6a62791a32ec0601b415555193-720p (1)_۲۱۰۶۲۰۲۲.mp3
8.79M
•
.
یـھ مداحے دلے بود ، یه جا مےگفت:
احســٰاس و رقیهۜ ؛ چه عکسے میشه شونهۍ عباس و رقیهۜ !❤️(((:
ـــــ ـ
#جانم_ابوفاضل🌸🍃
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
• . یـھ مداحے دلے بود ، یه جا مےگفت: احســٰاس و رقیهۜ ؛ چه عکسے میشه شونهۍ عباس و رقیهۜ !❤️(((: ـــ
ـــ 🌸 ــ ـ
چلهی زیارت حضرت عباس (؏) !❤️
#روز_سوم ³ ؛🌿
بـه نیـابت از شهیـد محمد جعفر سعیدۍ✨
هدیـه به دردانهۍ ارباب ؛ حضرت رقیـه سـلاماللهعلیهـٰا💕 .
#التمـاس_دعـٰا !⛅️
ـــ 🌸 ــ ـ
هدایت شده از قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
نــٰامتورابـھآسماندلمآویختم🌱،
صبحشد🌤'! یــٰااللّھ ...💛(:
٫ #سلام_یـٰامهـدی✨ ٫
مےرسد آن روز ..
که از شوقِ نگاهت ،
بـه سـر و پای دوم !🤍((:
ـــــــــــــــــــ🌿 ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ