🌷 کتاب(کتاب مخفی) 🌷
#قسمت_چهل_پنجم
خادم نا باور نگاهش می کند و می گوید:
_ برای کشتن رسول خدا نقشه دارند ؟!
ماهان سرش را تکان می دهد و می پرسد:
_ من تو را نشناختم ! مرا از کجا می شناسی ؟!
خادم طناب آخر را باز می کند .
_ هیس ! آهسته تر ! ممکن است بیدار شوند !
حالا ماهان آزاد شده است . خادم و ماهان کنار هم می نشینند . خادم با صدای آهسته می گوید:
_ یادت نیامد ؟! صدایم به گوش هایت آشنا نیست ؟!
ماهان در تاریکی حجره به خادم خیره می شود و می گوید:
_ نه!
خادم می گوید:
_ این جا جای سخن گفتن نیست . بیا بیرون بریم. فقط همین را بگویم که در غدیر خم میان صف ایستاده بودیم تا با علی بیعت کنیم . آن جا دخترکی در آغوش مردی بود که آب خواست ! تو رفتی و برایش مشک آبی آوردی ! دختر سیراب شد و مرد خندید . من آمدم کنارت و دست بر شانه ات گذاشتم و گفتم : نگاه تو به نگاه مامان عرب شبیه نیست ! تو گفتی : ایرانی ام ! و من دستانت را فشردم و گفتم: در میا ایرانیان چه اقبال بلندی داشتی که غدیر را دیدی !
ماهان مبهوت نگاهش می کند و می گوید:
_ افراز ؟! تو افراز هستی؟!
خادم می خندد.
_ آری !
هر دو یکدیگر را در آغوش می گیرند. افراز خودش را ا سینه ماهان جدا می کند و می گوید:
_ ممکن است بیدار شوند!
ماهان بت دو دست ، بازوان افراز را فشار می فشارد .
_ چقدر از دیدن تو خوشحالم افراز .
افراز با دست به مهاجمان خوابیده اشاره می کند .
_ باید از حجره برویم بیرون ! این جا ماندن خطر دارد .
ادامه دارد...
#کتاب_مخفی
@shahid_gomnam15
🌷 کتاب(کتاب مخفی) 🌷
#قسمت_چهل_ششم
ماهان دست افراز را می فشارد .
_ اینان قصد کشتن مرا دارند ! هر کجای کاروان سرا که بروم پیدایم می کنند .
هر دو از جایی که نشسته اند بلند می شوند . افراز می گوید:
_ من تو را سوار اسبی می کنم تا ...
هنوز حرفش تمام نشده که ماهان بر زمین می افتد . صدای افتادنش آن قدر بلند است که خالد از خواب بیدار شده و در تاریکی حجره می نشیند . نگاهی به اطراف می اندازد . افراز خودش را پشت تن ماهان پنهان می کند . خالد کمی چشم هایش را می مالد . نگاهش را در تاریکی حجره می چرخاند و دوباره دراز می کشد . ماهان و افراز نفس عمیقی می کشند . ماهان با صدای آرام می گوید:
_ پای من توان راه رفتن ندارد افراز !
_ چه بر سرت آورده اند ؟!
ماهان دست افراز را می گیرد و می گوید:
_ من حامل کتابی هستم به ایران. به شرق می رفتم که این ها راه را بر من بستند.
افراز کنجاو می پرسد :
_ کدام کتاب ؟!
ماهان نگاهی به مهاجمان خوابیده می اندازد و می گوید:
_ کتابی مخفی ! در فضایل علی و مطاعن دشمنان او ! هر آن چه محمد درباره علی گفته را نوشته ام . هر آن چه سلمان و ابوذر و مقداد و دیگران در فضل او گفته اند ! ماجرای غدیر را خط به خط نوشته ام ! و تمام آیاتی را که خدا درباره دشمنان محمد و علی آورده است !
ادامه دارد...
#کتاب_مخفی
@shahid_gomnam15
دوران دبیرستان هم کار می کرد.
تابستان ها از بازار با قیمت ارزان لوازم التحریر می خرید و در چهارشنبه و یکشنبه, بازار نزدیک محل می فروخت.
کار را عار نمی دانست، با اینکه به پول احتیاح نداشت، ولی دوست داشت روی پای خودش بایستد.
#سید_محمدحسین_میردوستی
@shahid_gomnam15
شهید گمنام
⤵️🌿 سلام و عرض ادب خدمت همراهان همیشگی 🌷🖐 دوستان یه خبر خوب براتون داریم 💫 قرار داخل کانالها مون
ان شاء الله صوت مادر بزرگوار شهید مهدی منوچهری را ارسال میکنیم.
👇👇👇👇👇
صوت -مادر شهید-مهدی منوچهری-۱.m4a
2.94M
صوت مادر بزرگوار شهید مهدی منوچهری
صوت 1
@shahid_gomnam15
صوت - مادر شهید - مهدی منوچهری-۲.m4a
2.55M
صوت مادر بزرگوار شهید مهدی منوچهری
صوت 2
@shahid_gomnam15
#قرارِعاشقۍ❤️
قࢪائت دعاے فرج ...
بهنیّٺ برادࢪشهیدمانمےخوانیم 🌱
#اللّٰهُمَّعَجِّللِوَلیِّڪالفَرَج 💐💚
@shahid_gomnam15
بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
🔸🔹#دعای_عصر_غیبت🔹🔸
#دعایی که در زمان غیبت بایدهر روز خوانده شود🙏
#اللهُمَّ_عَرِّفنیِ نَفْسَکَ،
🔹 فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفنی نَفْسَکَ لَمْ اَعرِفْ رَسُولَکَ،
#اَللهُمَّ_عَرِّفنی رَسُولَکَ،
🔹 فاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَکَ لَمْ اَعرِّفْ حُجَّتَکَ،
#اللهُمَّ_عَرِّفنی حُجَّتکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَْم
🔹 تُعَرِّفنی حُجَّتکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینیِ .
🌟 #دعای_غریق
✨ دعای تثبیت ایمان دراخرالزمان
یا اَللَّهُ یا رَحْمنُ
🔹یا رَحِیمُ یا مُقَلِّبَ القُلُوبِ 🔹
ثَبِّتْ قَلْبِیِ عَلی دِینک
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها
5714915861.mp3
2.75M
با امـام زمانت یه قـرار عـاشقانه بذار
و هــر روز🕊📿
❣ دعای_عهد بخون... ❀❀❣
🎙با صدای #استادفرهمند
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🤲🏻