eitaa logo
شهید گمنام
3.5هزار دنبال‌کننده
15.7هزار عکس
6.8هزار ویدیو
93 فایل
🥀شھید...به‌قَلبت‌نگـاھ‌میکُند اگࢪجایےبࢪايَش‌گذاشتھ‌باشےمےآيد‌مےمانَد لانھ میکُند تاشھيدت‌ڪُند ࢪفیق‌شهیدشهیدت‌میڪند.🥀 ارتباط با مدیر کانال شهید گمنام ⤵️⤵️⤵️ @khakreezfarhangi ⤵️⤵️⤵️ @gomnam30 خادم تبادل ⤵️⤵️⤵️ @YaFateme1349
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 کتاب (کتاب مخفی) 🌷 عابد سری تکان می دهد و می گوید: _ حق داری نفهمی! من تمام عمر نفهمیدم و پنداشتم که می فهمم! هیچ چیز ترسناک تر از پندار فهمیدن نیست ! تو از من پیش تری ، که می فهمی نمی فهمی ! نصرانی دور خود می چرخد . خبری از اسب و مشک و شمشیر نیست . دنبال راهش می گردد . نمی داند از کدام طرف آمده است و به کدام طرف باید برود ! سرش را بلند می کند و به ستاره توی آسمان نگاه می کند. آسمان ابری شده و خبری از ستاره نیست ! عابد می پرسد : _ راه مدینه را می دانی ؟! من به مدینه می روم ! نصرانی مبهوت نگاهش می کند. _ مدینه ؟! برابرش می ایستد و ادامه می دهد: _ من که دو چشم دارم راه خود را گم کرده ام و میان برهوت تاریک حیرانم! تو چگونه با چشمان بی سو و پای پیاده به مدینه می روی ؟! از کجا آمده ای ؟! عابد سری تکان می دهد. لبخند بر لبش می نشیند. _ یک عمر سواره بودم و چشم داشتم ! اما جز گم شدن مرا حاصلی نبود ! دور خود می چرخد و پیش می رود. برابرش گودال کوچکی به چشم می آید. نصرانی دستان عابد را می گیرد و او را نگه می دارد . _ صبر کن پیرمرد! کجا می روی ؟! آستین جامه اش را گرفته و او را نگه می دارد. عابد می ایستد . نصرانی می پرسد: _ مذهب و آئین تو چیست ؟! _ اگر دیروز پرسیده بودی می گفتم مذهب من آب است و آفتاب . نصرانی با تعجب می پرسد: _ آب و آفتاب ؟! _ و یل شاید جنگل و دریا . نصرانی زیر لب تکرار می کند. _ جنگل و دریا؟! عابد آستین جامه اش را از دستان نصرانی بیرون می کشد و به طرفی راه می افتد . _ یا آتش و خاک ! می ایستد و بر میگردد طرف نصرانی . _ اما اکنون تنها یک مذهب دارم و آن علی بن ابیطالب است ! ادامه دارد... @shahid_gomnam15