🌷 کتاب(کتاب مخفی) 🌷
#قسمت_چهلم
خواجه الماس می گوید:
_ من درباره علی بسیار شنیده ام و مهر او در سینه ام نشسته است . شنیده ام رسول خدا تمام علم خود را به علی آموخته و هیچ آیه ای از قرآن بر محمد نازل نشده ، مگر آن که محمد آن را برای علی خوانده و علی نیز کلمه به کلمه آن را کتابت کرده ! و شنیده ام که محمد پیدا و پنهان آیات قرآن را ، و رموز و اسرار و تفسیر و شرح آن را بر علی عرضه داشته است و علی تمام و کمال آموخته !
مرد جوانی از میان حاضران بلند می شود و می گوید:
_ خواجه ، من یکی از حاضران در غدیر بودم .
همه سر ها به طرفش می چرخد. مرد ادامه می دهد:
_ من ، همسرم، مادرم و مادر همسرم و همه آن کسانی که در غدیر حاضر بودند شنیدند که رسول خدا با صدای بلند گفت : ( یادگار پیامبران گذشته ، از صحف آدم و نوح و ابراهیم و تورات و انجیل گرفته تا عصای موسی و انگشتر سلیمان ، همه در نزد من است و من اکنون باید آنها را به علی بسپارم که پس از من او حجت خداست. )
خواجه الماس سرش را میان حاضران می چرخاند و می گوید:
_ در میان شما ، غیر از این مرد ، آیا شخص دیگری هست که ماجرای غدیر را از نزدیک دیده باشد ؟!
مرد دیگری از میان جمع بلند شده و می ایستاد.
_ من نیز آنجا بودم!
خواجه الماس نگاهش می کند و می گوید:
_ بگو چه دیدی ؟!
مرد یک قدم جلو تر آمده و می گوید:
_ دیدم که رسول خدا چهار نفر از یاران خود را صدا زد و به ایشان دستور داد تا به نزدیکی درختان کهنسالی که آن جا کنار برکه روییده بودند بروند و آن جا را برای خطبه او آماده کنند .
خواجه الماس می پرسد:
_ آن چهار نفر که بودند ؟!
_ مقداد ، سلمان ، ابوذر و عمار.
ادامه دارد...
#کتاب_مخفی
@shahid_gomnam15