مَستِنَجَف.mp3
5.27M
🎵فایل #صوتی💐
#علیعلیمولانه♥️
#سرود | مسته نجف عاشق اینه..؛
#امیرالمومنین [ سلاماللهعلیه ]
🎤کربلاییعلیاڪبرحائری
اجرا؛ ولادت حضرت زهرا ۱۴۰۱
[ هیئت جنت العباس کاشان ]
#پیشنهاد_دانلود🔥 | #استودیویی
@shahid_gomnam15
شهید گمنام
باران شــديدي در تهران باريده بود. خيابان 17 شــهريور را آب گرفته بود. چند پيرمرد ميخواستند به سمت
دادزد: بچه ها کجا رفتيد؟! بياييد گردوها رو برداريد!
بعد هم پالستيک را گذاشت کنار دروازه فوتبال و حرکت كرديم.
توي راه با تعجب گفتم: داش ابرام اين چه کاري بود!؟
گفــت: بنده هاي خدا ترســيده بودند. از قصدکه نزدنــد. بعد به بحث قبلي
برگشــت و موضوع را عوض کرد! اما من ميدانســتم انســانهاي بزرگ در
زندگيشان اينگونه عمل ميکنند.
٭٭٭
در باشگاه كشتي بوديم. آماده ميشديم براي تمرين. ابراهيم هم وارد شد.
چند دقيقه بعد يکي ديگر از دوستان آمد.
تا وارد شد بي مقدمه گفت: ابرام جون، تيپ وهيکلت خيلي جالب شده! تو
راه كه مياومدي دو تا دختر پشــت ســرت بودند. مرتب داشتند از تو حرف
ميزدند!
بعد ادامه داد: شــلوار و پيراهن شــيك كه پوشيدي، ساک ورزشي هم که
دست گرفتي. کاملا مشخصه ورزشکاري!
به ابراهيم نگاه كردم. رفته بود تو فكر. ناراحت شد! انگار توقع چنين حرفي
را نداشت.
جلسه بعد رفتم برای ورزش. تا ابراهيم را ديدم خندهام گرفت! پيراهن بلند
پوشيده بود و شلوار گشاد!
به جاي ساك ورزشي لباسها را داخل کيسه پالستيكي ريخته بود! از آن
روز به بعد اينگونه به باشگاه ميآمد!
بچه ها ميگفتند: بابا تو ديگه چه جور آدمي هستي؟!
ما باشگاه مييايم تا هيکل ورزشکاري پيدا کنيم. بعد هم لباس تنگ بپوشيم.
اما تو با اين هيکل قشنگ و رو فُرم، آخه اين چه لباس هائيه که ميپوشي؟!
ابراهيم به حرفهاي آنها اهميت نميداد
#رفیق_شهیدم🥀
ادامه دارد
@shahid_gomnam15
5.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⊰᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽⊱
•• رفیق ؛💞
🌿 گاهی دلم پَر میزند
برای یک لحظه دیدار
✨ °• زائر قبرِ تو بودن•°
دلم را خدایی میکند ...
#دلتنگی_یک_هفته_را_آورده_ام •••
باز پنجشنبہ و یاد شٌھَـدا با صلـوٰات
اللّٰهمَّصَلِّعَلیٰمحمّدوَآلِمُحَمّدوَعَجِّلفَرَجَهُم
@shahid_gomnam15
#شھیدانہ
◽️شھادت فقط تویِ حلب و دمشق و غزه نیست! میشه لابهلایِ ڪتاب و دفتر و ماشینحساب هم جهاد ڪرد و شهید شد! در راستای هدفِ مقدس، تڪلیف مدار بودن نتیجهاش میشود پرواز...🕊
#شهید_ابراهیم_هادی❤️🍃
@shahid_gomnam15
🌸 بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین 🌸
دومین روز (13بهمن) چله ی ختم صلوات مون هدیه به روح مطهر #شهید_مصطفی_صدرزاده جهت سلامتی و تعجیل در فرج حضرت مهدی (عج) میباشد #ختم_صلوات دست جمعی مون روزانه ۱۰۰ مرتبه
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
🌱🌸🌱🌺🌱🌸🌱🌺🌱🌸🌱🌺🌱
⤵️⤵️⤵️
https://eitaa.com/joinchat/3400007970C7419aa8d81
هوشیار باشید، همان طور که امام عزیزمان فرموده اند: خطر برای اسلام بیشتر از داخل است، تا خارج. پس مواظب باشید. اگر در صحنه باشید و وحدت کلمه شعار شما باشد، خطر شما را تهدید نخواهد کرد.
#شهید
#حسن_ابوالقاسمی
@shahid_gomnam15
همیشهباوضوبود موقعشھادتهم
باوضوبود؛دقایقیقبلازشھادتش
وضوگرفتورو بهمنگفت:انشاءالله
آخریشباشه! وآخریشهمبود ..
#شهید_محمود_رضا_بیضایی🌿🕊
@shahid_gomnam15
مواظب منافقین داخلی باشید، نگذارید آنها پا روی خون شهدای ما بگذارند و ثمره خون شهدایمان را پایمال کنند.
#شهید
#یونس_زنگی_آبادی
@shahid_gomnam15
🌷 کتاب(کتاب مخفی) 🌷
#قسمت_بیست_نهم
خالد سری تکان می دهد و می گوید:
_ و یا شاید بخواهد تمام این ها را در کتابی بنویسد ! این که ما جمع شده ایم و برای کشتن محمد نقشه کشیده ایم ! یادتان نیست؟! مگر دنبال کتاب نیستیم ؟! سعد پیش از آن که جان بدهد گفت کتاب !
ابو حامد سری تکان می دهد و می گوید:
_ شاید ما در مدینه آوازه بلندی نداشته باشیم ، اما در جمع ما بزرگان زیادی بودند که اگر فاش شود که ایشان برای قتل محمد نقشه کشیده اند ، مدینه آشوب می شود !
سلیمان می گوید:
_ باید او را همان جا میان برهوت می کشتیم !
بر می گردد و به ماهان نگاه می کند . ادامه می دهد:
_ حالا وسط این کاروان سرا چه قصه ای بسازیم که مشکوک نشوند !
ابو حامد کمی از آب مشک می خورد و می گوید:
_ برای کشتن این آدم ، من بیشتر از تو رغبت دارم !
دور دهانش را پاک می کند و ادامه می دهد:
_ اما هنوز ما از راز او بی خبریم! ابتدا باید رازش را کشف کنیم و بعد از شر او خلاص شویم . شاید ما را شناخته باشد ، یا نام ما را شنیده باشد ! آن وقت که همدیگر را به اسم صدا می زدیم .
ادامه دارد...
#کتاب_مخفی
@shahid_gomnam15