بسم الله الرحمن الرحیم
🌸السلام علیکَ یا رسولَ الله
💗السلام علیکَ یا امیرَالمؤمنین
🌸السلام علیکِ یا فاطمةُ الزهراءُ
💗السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ نِ المجتبی
🌸السلام علیکَ یا حسینَ بنَ علیٍ سیدَ الشهداءِ
💗السلام علیکَ یا علیَّ بنَ الحسینِ زینَ العابدینَ
🌸السلام علیکَ یا محمدَ بنَ علیٍ نِ الباقرُ
💗السلام علیکَ یا جعفرَ بنَ محمدٍ نِ الصادقُ
🌸السلام علیکَ یا موسی بنَ جعفرٍ نِ الکاظمُ
💗السلام علیکَ یا علیَّ بنَ موسَی الرضَا المُرتضی
🌸السلام علیکَ یا محمدَ بنَ علیٍ نِ الجوادُ
💗السلام علیکَ یا علیَّ بنَ محمدٍ نِ الهادی
🌸السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ نِ العسکری
💗السلام علیکَ یا بقیةَ اللهِ، یا صاحبَ الزمان
💕💕و رحمة الله و برکاته💕💕
#اول_صبح_سلامم_به_شما_میچسبد
#روزم_به_نام_شما_اختران_الهی
♥️ کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
#معرفی_شهید
🎈°•بسم رب الشهدا•°🎈
معرفی شهید : ابراهیم هادی 😍
نام پدر :حسین
تاریخ تولد:۱۳۳۶/۰۲/۰۱☺️
محل تولد : تهران
تاریخ شهادت : ۱۳۶۱/۱۱/۲۲
محل شهادت : فکه، عملیات والفجر مقدماتی
نحوه شهادت : حوادث ناشی از درگیری💔😔
محل دفن : بهشت زهرا(س)، قطعه 26 ردیف 52 شماره 1.
وضـعیت پـیکر :جـاویدالاثـر
وضعیت تاهل : مجرد
تحصیلات : دیپلم
شغل : معلم ورزش☺️
خصوصیات اخلاقی :
حترام به دیگران بود😊 ؛ حتی به دشمن جنگی همیشه میگفت اکثر این دشمنان ما انسانهای جاهل و ناآگاه هستند. به همین خاطر بیشتر مواقع در درگیری به جای کشتن دشمن آنها را به اسارت میگرفت.اغلب بعد از اسارت انها چون عربی بلد بود با آنها صحبت میکرد. هر نوع غذایی هم خودمان میخوردیم برای آنها میبرد.این رفتار او باعث میشد اسرای عراقی مجذوب او شوند.😍
#ابراهیم همیشه میگفت👇
اگر کار برای رضای خداست، گفتن نداره » و یا « مشکل کارهای ما اینه که برای رضای همه کار میکنیم، به جز خدا »
ابراهیم همیشه از خدا میخواست گمنام بماند؛ چرا که گمنامی صفت یاران خداست.✨
♥️ کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
recording-20200619-091638.mp3
1.22M
🔷هر اتفاق و رنجی توی زندگی برات پیش اومد، همیشه بگو خدا من میدونم دوستم داری... میدونم تو اخرش نمیذاری بدبخت بشم...😌
خدایا من به تو حسن ظن دارم....❤️
حاج آقا حسینی
♥️ کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽دلیل مهاجرت شهید چمران از امریکا به جنوب لبنان و رها کردن زندگی
از زبان خود شهید و قرائت آن توسط برادرشان
واقعا زیباست.👌👌👌
#شهیدچمران
(#صلواتی جهت شادی روح این شهید عزیز بمناسبت ایام شهادت این شهید عزیزمان )
سید ( کسی که عکس اشهید براهیم هادی را در سال 1376 در زیر اتوبان ترسیم کرده بود )
چند سالی از این موضوع میگذشت
سید ادامه میدهد👇👇👇
🌹اوضاع کاری من بهم خورده بود
مشکلات زیادی داشتم . از جلوی تصویر #آقا_ابراهیم رد شدم و دیدم بخاطر گذشت زمان ؛ تصویر زرد و خراب شده.
💢من هم داربست تهیه کردم و رنگها را برداشتم و شروع کردم به درست کردن تصویر شهید.
🌹باور کردنی نبود ؛ درست زمانی که کار تصویر تمام شد.
یک پروژه بزرگ به من پیشنهاد شد.
خیلی از گرفتاریهای مالی من برطرف گردید
سید ادامه میدهد 👇
💢آقا اینها خیلی پیش خدا مقام دارند.
ما هنوز اینها را نشناخته ایم !
کوچکترین کاری که برایشان انجام دهی.
خداوند چند برابرش را برمیگرداند.
❣ #صلواتی جهت شادی روح برادر گمنام #ابراهیم_هادی ❣
♥️ کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
هم قدم با امام زمان.mp3
8.43M
من میخوام ؛ وقتی آقا ظهور کردن؛
کنارشون، سایه به سایهَشون
همقدمشون... باشم!!
▫️یعنی میشه ؟
▫️چکار باید بکنم ؟
اگر ۶۰ ساله شدی و هنوز امام زمانی نیستی ناامید نشو فقط یه راه داره 👌
#ویژه
#استاد_شجاعی
♥️ کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
راز عدد 6⃣ و شهیدمدافع حرم فاطمیون از شیراز
#شهید_صادق_محمدزاده
1⃣ تولد: میلاد امام صــادق ع (ششمین امام شیعیان)
2⃣ ششمیـن فرزند خانواده
3⃣ شـهادت: روز شهادت امام صادق ع (امام ششم شیعیان)
4⃣ قبر شهید: ششمین قبر در ردیف شهدای مدافع حرم فــاطمیون شیراز
5⃣ اسمش همنام: امام ششم
#شهدای_ﻓﺎﺭﺱ
#شهداے_غیور_فاطمیون
#سالگرد_قمرے_شهادت
مزار مطهر: گلزار شهدای شیراز
👇👇👇
#حُــر_شهداے_مدافع_حرم استان فارس
و #شهید_امام_صادقی شیراز
فیلم اخراجی ها رو دیدید⁉️
صادق هم مثل مجید سوزوکی بود.
ولادتش با ولادت_امام_صادق (ع) بود ... به همین دلیل اسمش را #صادق گذاشتند
پسر خیلی شری بود، به خاطر دوستے با رفقای ناباب به زندان افتاد .
البته بیگناه بود ولے تو زندان میخواست خودکشی کنه❗️
دادگاه گفته بود وثیقه ۴۰ میلیونی ببریم برای آزادیش، ولی ۴۰ میلیونی گیرمون نمیومد...
وقتی فهمید، خیلی دلش شکسته شد. براے آزادیش به حضرت زینب س متوسل شد ...
تو زندان، خواب #حضرت_زینب (س) رو دیده بودکه ازشهید کمک خواستن.
بعد از خوابش توبه میکنن❗️
برخی اطرافی ها، چشم یه آدم بد به او نگاه میکردیم ولی نمیدونستیم در توبه همیشه بازه
در عین ناباوری نامه آزادیش رو خوندن❗️
بعد آزادیش گفت: من میرم سوریه.
خانواده ش راضی نمیشدن، به بقیه میگفت رضایت خانواده م رو بگیرین.
بالاخره عازم شد ...
چهار دوره رفت و شد فرمانده گردان شد...
شجاعتش بی نظیر بود.
" بچه خلاف محله هاے شیراز، شده بود سینه چاک حضرت زینب ( س)..."
آخر هم اونقدر در خونه بے بے زینب ماند که امضاے #شهادتش را گرفت
روز #شهادت_امام_صادق (ع) آسمانے شد...
#شهید مدافع حرم صادق محمدزاده
#شهداے_فاطمیون
♥️ کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
● راز سـوزناڪ شهیدۍ کہ روۍ سیمهاۍ خـاردار قتلگـاه فکہ ....
#شهیدۍڪهاقتـداربه
حضرتزهراسڪرد
♥️ کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
YEKNET.IR - zamine - shabe shahadat imam sadegh - 1399.03.29 - narimani.mp3
10.74M
⏯ #زمینه احساسی
🍃به خونه برگردید
🍃خونه آغوش حسین مگه نه
🎤 #سید_رضا_نریمانی
👌 #پیشنهاد_ویژه
💚 کانال #شهیدهادی و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته #قسمتــــ_شانزدهم۱۶🔻 👈این داستان #نامه_های_بی_شاید🔻 🌾✨- با خودت فکر
داستان واقعی
قسمت 17 و 18
نسل سوخته 👇
.
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمت_هفدهم۱۷
این داستان👈 #چشمهارا_باید_بست
تا چشمم به آقای غیور افتاد ... بی مقدمه گفتم ...
- آقا اجازه ... چرا به ما 20 دادید؟ ... ما که گفتیم تقلب کردیم ... آقا به خدا حق الناسه ... ما غلط کردیم ... تو رو خدا درستش کنید ...
خنده اش گرفت ...
- علیک سلام ... صبح شنبه شما هم بخیر ...
سرم رو انداختم پایین ...
- ببخشید آقا ... سلام ... صبح تون بخیر ...
از جاش بلند شد ... رفت سمت کمد دفاتر ...
- روز اول گفتم ... هر کی فعالیت کلاسیش رو کامل انجام بده و مستمرش رو 20 بشه ... دو نمره به نمره اون ثلثش اضافه می کنم ...
حس آرامش عمیقی وجودم رو پر کرد ... التهاب این 2 روز تموم شده بود ... با خوشحالی گفتم ...
- آقا یعنی 20 ... نمره خودمون بود؟ ...
دفتر نمرات رو باز کرد ... داد دستم ...
- میری سر کلاس، این رو هم با خودت ببر ... توی راه هم می تونی نمره مستمرت رو ببینی ...
دلم می خواست ببینمش اما دفتر رو بستم ...
- نمره بقیه هم توشه چشممون می افته ... ممنون آقا که بهمون 20 دادید ...
از خوشحالی ... پله ها رو 2 تا یکی ... تا کلاس دویدم ... پشت در کلاس که رسیدم ... یهو حواسم جمع شد ...
- خوب اگه الان من با این برم تو ... بچه ها مثل مور و ملخ می ریزنن سرش ... ببینن توش چیه؟ ... اون وقت نمره همدیگه رو هم می بینن ...
دفتر رو کردم زیر کاپشنم ... و همون جا پشت در ایستادم تا معلم مون اومد ...
.
#ادامه_دارد🌹🍃
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــ_هجــــدهــم۱۸🔻
👈این داستان👈 #عزت_از_آن_خداست🔻
📖دفتر رو در آوردم و دادم دستش ...
- آقا امانت تون ... صحیح و سالم ...
خنده اش گرفت ...☺️
🛎زنگ تفریح، از بلندگوی دفتر اسمم رو صدا زدن ...🔊
- مهران فضلی ... پایه چهارم الف ... سریع بیاد دفتر ...🤔
با عجله 🏃... پله ها رو دو تا یکی ... دو طبقه رو دویدم پایین ... رفتم دفتر ... مدیر باهام کار داشت ...😐
- ببین فضلی ... از هر پایه، 3 کلاس ... پونصد و خورده ای دانش آموز اینجاست ... یه ریز هم کار کپی و پرینت و غیره است ... و کادر هم سرشون خیلی شلوغه ... تمام کپی های مدرسه و پرینت ها اونجاست ... از هر کپی ساده ای تا سوالات امتحانی همه پایه ها ... از امروز تو مسئول اتاق کپی هستی📇😳 ...
کلید رو گذاشت روی میز ...😕
- هر روز قبل رفتن بیا تحویل خودم یا یکی از ناظم ها بده ... مواظب باش برگه هم اسراف نشه ... بیت الماله ...😟
از دفتر اومدم بیرون ... مات و مبهوت به کلید نگاه می کردم... باورم نمی شد تا این حد بهم اعتماد کرده باشن ...🤔
همین طور که به کلید نگاه می کردم یاد اون روز افتادم ... اون روز که به خاطر خدا ... برای تاوان و جبران اشتباهم برگشتم دفتر ...😐
و خدا نگذاشت ... راحت اشتباهم رو جبران کنم ... در کنار تاوان گناهم ... یه امتحان خیلی سخت هم ازم گرفت ... و اون چند روز ... بار هر دوش رو به دوش کشیدم ...🙂
اشک توی چشم هام جمع شده بود ...😢
ان الله #تعز_من_تشاء و #تذل_من_تشاء ...
خدا به هر که بخواهد ... عزت عطا می کند ☺️
#ادامــــــــہ_دارد...🍃🍃🍃
بسم الله الرحمن الرحیم
🌸السلام علیکَ یا رسولَ الله
💗السلام علیکَ یا امیرَالمؤمنین
🌸السلام علیکِ یا فاطمةُ الزهراءُ
💗السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ نِ المجتبی
🌸السلام علیکَ یا حسینَ بنَ علیٍ سیدَ الشهداءِ
💗السلام علیکَ یا علیَّ بنَ الحسینِ زینَ العابدینَ
🌸السلام علیکَ یا محمدَ بنَ علیٍ نِ الباقرُ
💗السلام علیکَ یا جعفرَ بنَ محمدٍ نِ الصادقُ
🌸السلام علیکَ یا موسی بنَ جعفرٍ نِ الکاظمُ
💗السلام علیکَ یا علیَّ بنَ موسَی الرضَا المُرتضی
🌸السلام علیکَ یا محمدَ بنَ علیٍ نِ الجوادُ
💗السلام علیکَ یا علیَّ بنَ محمدٍ نِ الهادی
🌸السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ نِ العسکری
💗السلام علیکَ یا بقیةَ اللهِ، یا صاحبَ الزمان
💕💕و رحمة الله و برکاته💕💕
#اول_صبح_سلامم_به_شما_میچسبد
#روزم_به_نام_شما_اختران_الهی
♥️ کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
#سیرهی_شهـید
هر وقت می دید بچه ها مشغول غیبت کسی هستند مرتب می گفت: صلوات بفرست! و یا به هر طریق بحث را عوض می کرد.
#شهید_ابراهیم_هادی
♥️ کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
مزار یادبود شهید جاویدالاثر #ابراهیم_هادی
🌸خانمها بدانند
👈 چطور یک زن ناخواسته شوهرش را در مسیر خیانت قرار میدهد؟!!!
👈 نخست لازم است بدانید، آمار نشان میدهند خانمهایی که مورد خیانت همسرشان با دوستان و آشنایان نزدیک به همان خانم اتفاق افتاده کم نیست. مثلا رابطهی شوهر با خواهر خانم؛ دوست خانم؛ همکار خانم؛ دختر خاله و...
❎ حال چطور یک زن خود زمینه خیانت شوهر را فراهم میکند؟!!!
👈 برخی از زنان، در جمعهای خودمانی و زنانه؛ در مورد هر چیزی از زندگی خصوص خود با یکدیگر صحبت میکنند، حتی از رابطهی جنسی خود و همسرشان...!
👈 مثلا میگویند همسر من فلان رفتار را دوست دارد، فلان رنگ لباس را دوست دارد. یا میگویند شوهرم از من فلان خواستهی جنسی را دارد؛ اما من انجام نمیدهم!!!
👈 این زنان براحتی دارند عواملی که باعث تحریک جنسی شوهرشان میشود را در اختیار دیگران قرار میدهند! براحتی دارند خواستههایی که شوهرشان دارد و آنها تامین نمیکنند را در اختیار دیگران قرار میدهند. آنهم کسانی که شوهر وی را میشناسند و با وی در ارتباط هستند. حال رابطه نزدیک یا رابطه دور در حد سلام و احوالپرسی
👈 حال فقط کافیست یکی از این زنان که در ان جمع حضور دارند، از شوهر این خانم خوشش بیاید یا به زندگی آنها حسادت کند. با اطلاعاتی که بدست آورده که شوهر این خانم چه خواستههایی دارد که همسرش تامین نمیکند؛ براحتی میتواند از این روش زمینه اغوا کردن آن مرد را فراهم کند. فقط کافیست آن مرد کمی لغزش داشته باشد!!!
👈 لذا خانمها در جمعهای زنانه، حتی برای خواهر، رازهای زناشویی خود را فاش نکنند و در خصوص اتفاقاتی که در اتاق خوابشان روی میدهد؛ با کسی صحبت نکنند.
✅ همانقدر که نباید قدرت خدا را دست کم بگیرید، نباید وسوسههای شیطان را هم دست کم بگیرید...!
♥️ کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اتفاقی عجیب در پارتی مختلط لواسان😰😱
حجت الاسلام مومنی
#حتما_گوش_دهید
♥️ کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
27 Mihmani (1394-5-12) Mashhad.MP3
25.13M
🔈 #مهمانی
* موضوع و هدف از میهمانی
* دورهمی فقط در جهت رضای حق تعالی شایسته است.
* در برگزاری و مخارج مجالس اهل بیت سلام الله علیهم اجمعین سهیم باشیم.
* آثار و برکات و ثواب برگزاری مجالس معنوی
* احکام معاشرت با نامحرم و حضور در میهمانی های مختلط و مجالس گناه
* آداب شرکت در مجالس ترحیم و عزا و احکام مرتبط با آن
* پاسخ به سوال: اگر همسر موافق با دورهمی های مناسب بانوان نباشد تکلیف چیست؟
* پاسخ به سوال: در مجالس ترحیم و عیادت بیمار چه دعاها و گفتگوهایی مناسب است؟
* پاسخ به سوال: راهکار برای جلوگیری از لغو در انتهای جلسات روضه و مذهبی
⏰ مدت زمان: ۴۷:۲۹
#سخنان_بسیار_زیبای👌👌👌
#استاد_امینی_خواه ( از مدرسان حوزه علمیه قم )
⭕️ اینم داستانی جالب و شنیدنی از #شهیدتورجی_زاده .
تقدیم به محبان #شهیدتورجی_زاده
راوی:
حمید مراد زاده
🌸 از پایان سربازی من چند ماه گذشت. به دنبال کار بودم. اما هر جا می رفتم بی فایده بود. می گفتند: فرم را تکمیل کن و برو! بعداً خبر می دهیم.
🌸دیگر خسته شده بودم. هر چه بیشتر تلاش می کردم کمتر نتیجه می گرفتم. البته خودم مذهبی و بسیجی و ... نبودم. فقط به نمازم اهمیت می دادم. ولی خیلی شهید تورجی را دوست داشته و دارم.
🌸من از طریق یکی از بستگان که در جبهه همرزم شهید تورجی بود با او آشنا شدم. نمی دانم چرا ولی علاقه قلبی شدیدی به او دارم.
🌸بعد از آشناییی با او در همه مشکلات، خدا را به آبروی او قسم می دادم. رفاقت با او باعث شد به اعمالم دقت بیشتری داشته باشم.
🌸هر هفته حتماً به سراغ او می رفتم. مواظب بودم گناهی از من سر نزند. من به واسطه این شهید بزرگوار عشق و علاقه خاصی به حضرت ز هرا سلام الله علیها پیدا کردم.
🌸یکبار به سر مزار شهید تورجی رفتم. از بیکاری خسته شده بودم. از او خواستم برایم دعا کند.
🌸نیمه شب بود. از خواب بیدار شدم. وضو گرفتم. شنیده بودم شهید تورجی به نماز شب اهمیت می داد. من هم نماز شب خواندم. بعد هم نماز صبح و خوابیدم.
🌸در خواب چند نفر را دیدم که به صف ایستاده اند. شخصی هم در کنار صف بود.
🌸بلافاصله شهید تورجی از پشت سرآمد و به من گفت: برو انتهای صف!
شخصی که در کنار صف ایستاده بود به من نگاهی کرد. اما به احترام تورجی چیزی نگفت.
🌸از خواب پریدم. همان روز از گزینش شرکت آب اصفهان تماس گرفتند. یکی از دوستانم آنجا شاغل بود. گفت: سریع بیا اتاق مسئول گزینش!
🌸وقتی رفتم دوستم گفت: چرا اینطوری اومدی!؟ چرا کت و شلوار سفید پوشیدی!
🌸وارد دفتر مسئول گزینش شدم. یکدفعه رنگم پرید! این همان آقایی بود که ساعتی قبل در خواب دیده بودم. کنار صف ایستاده بود.
🌸فُرم را از من گرفت. نگاهی کرد و پرسید: مجردی!؟
🌸کمی نگاهش کردم. گفتم: اگر اینجا مشغول به کار شوم حتماً متاهل می شوم.
🌸 نگاهی به من کرد و گفت: واقعاً اگر مشکل کار تو برطرف شد زن می گیری!؟
🌸من هم که خیالم از استخدام راحت بود شوخی کردم و گفتم: نه، دختر می گیرم!
🌸خندید و پایین فرم مرا امضاء کرد. فرم را به مسئول مربوطه تحویل دادم. باورش نمی شد.
🌸گفت: صد تا لیسانس تو نوبت هستند، چطور برگه شما رو امضاء کردند!
🌸مشکل کار برطرف شد. با عنایت خدا مشکل ازدواج هم برطرف گردید. با دختر یکی از بستگان ازدواج کردم. وقتی مراسم عقد تمام شد با همسرم رفتیم بیرون.
🌸گفتم: خانم می خوام شما رو ببرم پیش بهترین دوستم! خیلی تعجب کرد. ما همان شب رفتیم گلستان شهدا کنار مزار شهید تورجی.
🌸عروسی ما شب ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها بود. رفتم سرمزار محمد. گفتم: تا اینجای کار همه اش عنایت خدا و لطف شما بوده.
🌸شما مرا با حضرت ز هرا سلام الله علیها آشنا کردی. از این به بعد هم ما را یاری کن.
🌸بعد هم کارت عروسی را سفارش دادم. علی رغم مخالفت برخی از بستگان روی کارت نوشتم:
🌸سرمایه محبت ز هراست سلام الله علیها دین من
من دین خویش را به دو دنیا نمی دهم
گر مهر و ماه را به دو دستم نهد فلک
یک ذره از محبت ز هرا سلام الله علیها نمی دهم
💫💞💫💞💫
🌸آخرین روزهای سال 88 فرزند ما به دنیا آمد. قرار شد اگر پسر بود نامش را من انتخاب کنم.
🌸اگر هم دختر بود همسرم. فرزند ما دختر بود. همسرم پس از جستجو در کتابهای اسم و ... نام عجیبی را انتخاب کرد. اسم دختر ما را گذاشت: دیانا
🌸خیلی ناراحت شدم ولی چیزی نگفتم. وقتی همه رفتند شروع به صحبت کردیم. خیلی حرف زدم. از هر روشی استفاده کردم اما بی فایده بود. به هیچ وجه کوتاه نمی آمد.
🌸گفتم:آخه اسم قحطی بود.تو که خودت مذهبی هستی!؟ لااقل یه اسم ایرانی انتخاب کن. دیانا که انتخاب کردی یعنی الهه عشق رُم!
🌸وقتی هیچ راه چاره ای نداشتم سراغ دوست عزیزم رفتم. به تصویر محمد خیره شدم و گفتم:
🌸محمد جان این طور نگاه نکن! این مشکل را هم باید خودت حل کنی!
🌸صبح روز بعد محل کارم بودم. همسرم تماس گرفت. با صدایی بغض آلود گفت: حمید، بچه ام!
🌸رنگم پریده بود. گفتم: چی شده! خودت سالمی؟! اتفاقی افتاده!؟ همسرم گفت: چی می گی! بچه حالش خوبه. اگه تونستی سریع بیا!
🌸فرمودند: شما ما را دوست دارید؟! گفتم: خانم جان، این حرف را نزنید. همه زندگی ما با محبت شما خانواده بنا شده.
🌸بعد گفتند: این دختر شماست؟
🌸برگشتم و نگاه کردم: شوهرم و شهید تورجی در کنار دخترم نشسته بودند. با هم صحبت می کردند.
🌸آن خانم مجلله پرسید: اسم فرزندت چیست:من یکدفعه مکثی کردم و گفتم: فاطمه
🌸بعد هم از خواب پریدم! حالا این شناسنامه را بگیر و برو! اسم فرزندم را درست کن.
❣از این قبیل ماجراها در مورد #شهید_محمدرضا_تورجی_زاده بسیار رخ داده است.❣
📕 بر گرفته از کتاب یازهرا
🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ
یک دقیقه در حرم آقا علی ابن موسی الرضا سلام الله علیه
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــ_هجــــدهــم۱۸🔻 👈این داستان👈 #عزت_از_آن_خداست🔻 📖دفتر رو در
داستان واقعی
قسمت 19 و 20
نسل سوخته 👇
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــــ_نــوزدهــم۱۹
👈این داستان ⇦ #چراهاےبےجواب🤔
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
💠⚡️من سعی می کردم با همه تیپ ... و اخلاقی دوست بشم👌... بعضی رفتارها خیلی برام آزاردهنده بود🙁 ... اما به همه چیز، به چشم تمرین نگاه می کردم ...😊
🎋 تمرین برای برقراری ارتباط ... تمرین برای قرار گرفتن در موقعیت های مختلف و برخوردهای متفاوت ➰... تمرین برای صبر ... تمرین برای مدیریت دنیایی که کم کم وسعتش برام بیشتر می شد ...
شناخت شخصیت ها ... منشا رفتارها ... برام جالب بود ... اگر چه اولش با این فکر شروع شد ...🌸
- چرا بعضی ها دست به #گناه میزنن؟😰 ... چه چیزی باعث تفاوت فکر و انتخاب انسان ها ... حتی در شرایط مشابه میشه؟ ...☹️
و بیشترین سوال ها رو هم ... تفاوت رفتاری و شخصیتی من با پدرم ... برام درست کرده بود ... خیلی دلم می خواست بفهمم به چی فکر می کنه و ...
من خیلی راحت با #احسان دوست شده بودم😊 ... برای یه عده سخت بود که اون به وسایل شون دست بزنه ...
مادر احسان، گاهی براش ساندویچ های🌯 کوچیکی درست می کرد ... ما خوراکی هامون رو با هم تقسیم می کردیم👌... و بعضی ها من رو سرزنش می کردن ... حرف هاشون از سر دوستی بود ... اما همین تفاوت های رفتاری ... بیشتر من رو به فکر می برد ...🤔
و من هر روز با احسان بیشتر گرم می گرفتم ... #تنها_بود ... و می خواستم ... این بت فکری رو بین بچه ها بشکنم ...
اما دیدن همین رفتارها و تفکرها ... کم کم این فکر رو در من ایجاد کرد ... تا چه اندازه میشه روی دوستی و ثبات ارتباط بین آدم ها حساب کرد؟ ...🤔🌸
❣بچه هایی که تا دیروز با احسان دوست بودن ... امروز ازش فاصله می گرفتن ... و پدری که تا چند وقت پیش ... علی رغم همه بدرفتاری هاش ... در حقم پدری می کرد ... کم کم داشت من رو طرد می کرد ...💠
#حس_تنهایی و غمی که از فشار زندگی ... و رفتارهای پدرم در وجودم ایجاد شده بود ... با این افکار ... از حس دلسوزی برای خودم ... حالت منطقی تری پیدا می کرد ... اما به عمق تنهاییم بیشتر از قبل اضافه می شد ...
#رمضان از راه رسید ... و من با دنیایی از سوال ها ❗️❓... که جوابی جز سکوت یا پاسخ های سطحی ... چیز دیگه ای از دیگران نصیب شون نمی شد ... به مهمانی خدا وارد شدم ...
.
#ادامه_دارد....🔅
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_بیستــــم۲۰
👈این داستان⇦ 《تو شاهد باش》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
💠🌼یه ساعت قبل از اذان از جا بلند می شدم ... و می رفتم توی آشپزخونه کمک مادرم👌 ... حتی چند بار ... قبل از اینکه مادرم بلند بشه ... من چای رو دم کرده بودم ...👌
#پدرم ، 4 روز اول رمضان رو سفر بود ... اون روز سحر ... نیم ساعت به اذان با خواب آلودگی تمام از اتاق اومد بیرون ... تا چشمش بهم افتاد ... دوباره اخم هاش رفت توی هم ... حتی جواب سلامم رو هم نداد ...😔
سریع براش چای ریختم ... دستم رو آوردم جلو که ...
با همون حالت اخموی همیشگی نگام کرد ...
🌸به والدین خوداحسان میکنید؟🌸...
جا خوردم ... دستم بین زمین و آسمون خشک شد ... با همون لحن تمسخرآمیز ادامه داد ...😳
- لازم نکرده ... من به لطف تو نیازی ندارم ... تو به ما شر نرسان ... خیرت پیشکش ...⚡️
بدجور دلم شکست ... دلم می خواست با همه وجود گریه کنم ...😢
- من چه شری به کسی رسونده بودم؟😏 ... غیر از این بود که حتی بدی رو ... با خوبی جواب می دادم؟ ... غیر از این بود که ...😞
چشم هام پر از اشک شده بود 😭...
یه نگاه بهم انداخت ... نگاهش پر از حس غرور و پیروزی بود...
- اصلا لازم نکرده روزه بگیری😡 ... هنوز 5 سال دیگه مونده ... پاشو برو بخواب ...😳
- #امــــــــــــا ...😟
صدام بغض داشت و می لرزید ...
- به تو واجب نشده ... من راضی نباشم نمی تونی توی خونه من روزه بگیری ...☹️
#نفسم توی سینه ام حبس شده بود ... و اون مثل پیروز میدان بهم نگاه می کرد ... همون جا خشکم زده بود ... مادرم هنوز به سفره نرسیده ... از جا بلند شدم ...🙂
- #شبتون_بخیر ...🌙
و بدون مکث رفتم توی اتاق ... پام به اتاق نرسیده ... اشکم سرازیر شد😭 ... تا همون جا هم به زحمت نگهش داشته بودم... در رو بستم و همون جا پشت در نشستم ... سعید و الهام خواب بودن ... جلوی دهنم رو گرفتم ... صدای گریه کردنم بیدارشون نکنه ...😰☹️
- #خدایا ... تو شاهد بودی که هر چه در توانم بود انجام دادم ... من چه ظلمی در حق پدرم کردم که اینطوری گفت؟🙁 ... من می خواستم روزه بگیرم اما پدرم نگذاشت ... تو شاهد باش ... چون حرف تو بود گوش کردم ... اما خیلی دلم سوخته ... خیلی ...
گریه می کردم و بی اختیار با خدا حرف می زدم ...☺️
صدای اذان رادیوی مادرم بلند شد❣ ... پدرم اهل نماز نبود ... گوشم رو تیز کردم ببینم کی میره توی اتاقش دوباره بخوابه... برم #وضو بگیرم ... می ترسیدم اگر ببینه دارم نماز می خونم ... اجازه اون رو هم ازم صلب کنه ... که هنوز بچه ای و 15 سالت نشده ...
تا صدای در اتاق شون اومد ... آروم لای در رو باز کردم و یواشکی توی حال سرک کشیدم ... از توی آشپزخونه صدا می اومد ... دویدم سمت دستشویی که یهو ...😨
اونی که توی آشپزخونه بود ... پدرم بود ...😨
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ ✨🍃✨