eitaa logo
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
36.1هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
11.9هزار ویدیو
114 فایل
♥️باهمه وجود دوستتون دارم #حضرت_زهرا_سلام_الله مادر همه ی شهیدان شده اید می شود #مادر ما هم بشوید❓ با دعوت #شهدا به این کانال اومدید پس لفت ندید. تاریخ تاسیس 1397/1/25
مشاهده در ایتا
دانلود
··|♥️|·· 😂 یادمہ از اولین دوره هاے راهیان نور ڪہ رفتہ بودم وقتے وارد هویزه شدیم قشنگے فضاش ما رو گرفت ... ڪسایـے ڪہ رفتن هویزه میدونن چے میگم ... 🙃 جلوے درش کفشاشو👞 میگیرن و واڪس میزنن ... از تونل سر بندها ڪہ عبور میڪنے میرسے بہ یہ حیاط ڪہ دو طرفش شهدا دفنن و چند تا درخت 🌴🌳رو مزار بعضے شهدا سایہ انداختہ و دلچسبے فضا رو دو چندان میڪنہ ... :) یادمہ وارد شدیم و راوے روایت گرے میڪرد . یڪے از بچہ ها ڪہ سابقہ دار بود اصرار ڪرد بچہ ها بریم سر قبر " شهید علے حاتمے " پرسیدیم چرا بین اینهمہ شهید به اونجا اصرار دارے ...⁉️ گفت بیاین ڪارتون نباشہ 🤔🤷🏻 رفتیم رو مزار شهید و مشغول فاتحہ و صحبت دیدیم چند تا خواهرا هم پشتمون سرپا وایسادن و منتظرن بیان همونجا و چون ما اونجا بودیم خجالت😰 میڪشیدن جلو بیان برام جاے تعجب بود خوب بقیہ شهیدا اطرافشون خالین برن برا اونا فاتحہ بخونن ... ڪہ این رفیقمون گفت آخہ این شهید مسئول ڪمیتہ ازدواجہ 👩‍❤️‍👨 هر ڪے با نیت بیاد سر خاڪش سریع ازدواج میڪنہ (پس بگو چرا خواهرا صف وایساده بودن 😂😂😂) ما هم از قصد هے ڪشش میدادیم و از روے مزار بلند نمیشدیم ... یهو راوے اومد بلند جلومون با صداے بلند و🗣😄 خنده گفت آقایون این شهید شوهر میده ها ... زن نمیده به ڪسے 😂 یهو همه اطرافیا و اون خواهراے پشت سرے خندیدن و ما هم آروم آروم تو افق محو شدیم ..🌅 😅 البتہ راویہ بہ شوخے میگفت ؛ خیلے بچه ها با نیت اومدن و ازدواج هم کردن 👰🏻🤵🏻 [ ] ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
🔻 ۸۵ 👈این داستان⇦《 اولین قدم 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎غیر قابل وصف‌ترین لحظات عمرم ... رو به پایان بود ... هوا گرگ و میش بود و خورشید ... آخرین تلاشش رو ... برای پایان دادن به بهترین شب تمام زندگیم 😍... به کار بسته بود ... توی حال و هوای خودم بودم که صدای آقا مهدی بلند شد ... - مهران ...🗣 سرم رو بلند کردم ... با چشم های نگران😳 بهم نگاه می کرد... نگاهش از روی من بلند شد و توی دشت چرخید ... 🔸رنگش پریده بود ... و صداش می‌لرزید ... حس می‌کردم می‌تونم از اون فاصله صدای نفس هاش رو بشنوم ...💓 توی اون گرگ و میش ... به زحمت دیده می شد ... اما برعکس اون شب تاریک🌌 ... به وضوح تکه های استخوان رو می دیدم ... 🌹پیکرهایی که خاک و گذر زمان ... قسمت‌هایی از اونها رو مخفی کرده بود ... دیگه حس اون شبم ... فراتر از حقیقت بود ...🍃✨ 🔻از خود بی خود شدم ... اولین قدم رو که سمت نزدیک‌ترین شون برداشتم ... دوباره صدای آقا مهدی بلند شد ... با همه وجود فریاد زد ... همون جا وایسا ...😲 🔹پای بعدیم بین زمین و آسمان خشک شد ... توی وجودم محشری به پا شده بود ... از دومین فریاد آقا مهدی ... بقیه هم بیدار شدن ... آقا رسول مثل فنر از ماشین بیرون پرید ...😳 چند دقیقه نشستم ... نمی تونستم چشم از استخوان شهدا🌹 بردارم ... اشک امانم نمی داد ...😭😭 صبر کن بیایم سراغت ... ترس، تمام وجودشون رو پر کرده بود ... علی الخصوص آقا مهدی که دستش امانت بودم ...😱 از همون مسیری که دیشب اومدم برمی‌گردم ... گفتم و اولین قدم رو برداشتم ...👣 🌺 👇👇👇
🔻 ۸۶ 👈این داستان⇦《 دستهای خالی 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎با هر قدمی که برمی داشتم ... اونها یک بار، مرگ رو تجربه می‌کردن ... اما من خیالم راحت بود ... اگر قرار به رفتن بود... کسی نمی‌تونست جلوش رو بگیره ... اونهایی که دیشب بیدارم کردن و من رو تا اونجا بردن ... و گم شدن و رفتن ما به اون دشت ... هیچ کدوم بی دلیل و حکمت نبود...🍃✨ چهره آقا رسول از عصبانیت سرخ و برافروخته بود😡 ... سرم رو انداختم پایین ... هیچ چیزی برای گفتن نداشتم ... خوب می دونستم از دید اونها ... حسابی گند زدم ... و کاملا به هر دوشون حق می‌دادم ... اما احدی دیشب ... و چیزی که بر من گذشته بود رو ... باور نمی کرد ...😔😭 آقا رسول با عصبانیت بهم نگاه می کرد😠 ... تا اومد چیزی بگه... آقا مهدی، من رو محکم گرفت توی بغلش ... عمق فاجعه رو ... تازه اونجا بود که درک کردم ... قلبش💓 به حدی تند می زد که حس می کردم ... الان قفسه سینه اش از هم می پاشه ...⚡️ 🍃تیمم کرد و ایستاد کنار ماشین ... و من سوار شدم ... 🌀آخر بی شعورهایی روانی ... چند لحظه به صادق نگاه کردم ... و نگاهم برگشت توی دشت ... 🔹ایستاده بودن بیرون و با هم حرف می زدن ... هوا کاملا روشن شده بود ... که آقا مهدی سوار شد ...🚘 پس شهدا چی؟ ...🌹 نگاهش👀 سنگین توی دشت چرخید ... با توجه به شرایط ... ممکنه میدون مین باشه ... هر چند هیچی معلوم نیست ... دست خالی نمیشه بریم جلو ... برای در آوردن پیکرها باید زمین رو بکنیم ... اگر میدون مین باشه ... یعنی زیر این خاک، حسابی آلوده است ... و زنده موندن ما هم تا اینجا معجزه ... نگران نباش ... به بچه های تفحص ... موقعیت اینجا رو خبر میدم ...🗣 💠آقا رسول از پشت سر، گرا می داد ... و آقا مهدی روی رد چرخ های دیشب ... دنده عقب برمی‌گشت ... و من با چشم های خیس از اشک ... محو تصویری بودم که لحظه به لحظه ... محو تر می شد ...😭 ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ ✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😭 و این تلخ ترین خبر پس از حاج قاسم استـ💔😭 ای وای حسین ما بدون کربلات می‌میریم یه کاری آقا ترا به حق زهرا سلام الله علیها............... 😭😭😭😭😭😭😭😭😭 ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
#آه_کربَلآ😭 و این تلخ ترین خبر پس از #شهادت حاج قاسم استـ💔😭 ای وای حسین ما بدون کربلات می‌میریم
سلام خیلی ها با دیدن این کلیپ نگران و ناامید شدند هنوز چیزی قطعی نشده ولی به احتمال اینکه امسال پیاده روی اربعین نداشته باشیم خیلی زیاد هست اینم نوعی امتحان هست که هم زیارت سال‌های گذشته را قدر بدونیم و هم در اینده از فرصت های مناسب بهترین استفاده را ببریم 👆 👆 👆
⚡﷽⚡ 😔قرار بود صبح اعزام شود سوریه. شب قبلش با هم رفتیم . 🍂تا بخواهیم برسیم گلزار ، توی ماشین فقط گریه میکردم و اشک میریختم. دیگر نفسم بالا نمی آمد.😢 بهم می گفت: "صبور باش زهرا. صبور باش خانم." میگفتم: "نمیتونم محسن. نمیتونم."😭 🔹️به گلزار که رسیدیم، رفتیم سر مزار "علیرضا نوری" و "روح الله کافی زاده". بعد از مقداری محسن پاشد و رفت طرف سنگ شهدای . گفت: "میخوام ازشون اجازه رفتن بگیرم."😌 دنبالش میرفتم و برای خودم میکردم و زار میزدم. 🔹️برگشت بازویم را گرفت و گفت: "زهرا تو رو خدا گریه نکن. دارم میمیرم."😭 گفتم: "چیکار کنم محسن. ناآرومم. تو که نباشی انگار منم نیستم. انگار هیچ و پوچم. نمیتونم بهت بگم نرو. اما بگو با چیکار کنم؟"😩 ♦️رفتیم خانه. تا رسیدیم کاغذ و خودکاری برداشت و رفت توی اتاق. بهم گفت: "میخوام باشم." فهمیدم میخواهد اش را بنویسد. 💥مقداری بعد از اتاق آمد بیرون. نگاه کردم به . سرخ بود و پف کرده بود. معلوم بود حسابی گریه کرده. 😭😭
14.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 انتقادات تند حجت‌الاسلام والمسلمین میرزا محمدی از تناقض گویی و عملکرد وزارت بهداشت
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
🌸🌾🍃🌸🌾🍃🌸 بسم رب الزهرا سلام الله سلام علیکم امشب میخواهیم در مورد نماز شب براتون بگم. ( کلا 11 رک
لطفا روی گلها بزنید 👆 تا پست باز شود 🌷توصیه رهبر انقلاب:👇 من توصیه می‌کنم  را تا آنجایی که می‌توانید بخوانید، ولو یک وقتی هم نتوانستید، مثلاً قضایش را بخوانید، ترک نشود؛ یعنی دنبال کنید اینها را، اینها خیلی اثر می‌گذارد، می‌دهد به شما و آن وقت این نورانیّت، به شما کمک می‌کند در پیدا کردن .
بسم الله الرحمن الرحیم 🌸السلام علیکَ یا رسولَ الله 💗السلام علیکَ یا امیرَالمؤمنین 🌸السلام علیکِ یا فاطمةُ الزهراءُ 💗السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ نِ المجتبی 🌸السلام علیکَ یا حسینَ بنَ علیٍ سیدَ الشهداءِ 💗السلام علیکَ یا علیَّ بنَ الحسینِ زینَ العابدینَ 🌸السلام علیکَ یا محمدَ بنَ علیٍ نِ الباقرُ 💗السلام علیکَ یا جعفرَ بنَ محمدٍ نِ الصادقُ 🌸السلام علیکَ یا موسی بنَ جعفرٍ نِ الکاظمُ 💗السلام علیکَ یا علیَّ بنَ موسَی الرضَا المُرتضی 🌸السلام علیکَ یا محمدَ بنَ علیٍ نِ الجوادُ 💗السلام علیکَ یا علیَّ بنَ محمدٍ نِ الهادی 🌸السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ نِ العسکری 💗السلام علیکَ یا بقیةَ اللهِ، یا صاحبَ الزمان 💕💕و رحمة الله و برکاته💕💕 ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
🍃🌻در جلسه ای که برخی از فرماندهان حضور داشتند نقشه منطقه عملیاتی مرور شد یکی از فرماندهان طرح عملیات را شرح داد و بعد گفت: با این برنامه ریزی که کرده ام حتما پیروز می شویم. لبخندی به او زد و گفت بگو «اگر خدا بخواهد». شما تمام کارهایت را دقیق انجام بده اما یقین داشته باش که اگر خدا نخواهد به هیچ یک از اهداف عملیاتی نمی رسید. 🔹همیشه در کلام ابراهیم عبارت «ان شاء الله» شنیده می شد او معتقد بود که کارهای ما اگر خدا بخواهد به نتیجه می رسد. 🌸💫🌸💫🌸 درباره‏ هیچ چیز و هیچ کار، مگو که من آن را فردا انجام مى ‏دهم. مگر آنکه (بگویى:) اگر خدا بخواهد. و اگر فراموش کردى گفتن: ان شاءاللّه، همین که یادت آمد پروردگارت را یاد کن و بگو: امید است که پروردگارم مرا به راهى که نزدیک‏ تر است، راهنمایى کند. «سوره کهف» ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
7.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
|🎥°.• رابطہ زیبای اربعین حسینی و غدیر ! -یھ یاعلی بگید😍✌️🏻 گاه شد مظهر خدا و گاه شد مظهر علی من علے را در خدا دیدم خدا را در علے ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124