روزِمان را با سَلام بَر چهارده مَعْصوم آغاز میکنیم
🌱اَلْسَّلامُ عَلَیْکَ یا رَسُولَ اَللّه
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَمیرَاَلْمؤمِنین
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا فاطِمَةُ اَلزَهْراءُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَسَنَ بنَ عَلیٍ نِ اَلمُجْتَبی
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُسَینَ بنَ عَلیٍ سَیدَ اَلشُهَداءِ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا عَلیَّ بنَاَلحُسَیْنِ زینَ اَلعابِدینَ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُحَمَّدَ بنَ عَلیٍ نِ اَلباقِرُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا جَعْفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ نِ اَلصادِقُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُوسَی بنَ جَعْفَرٍ نِ اَلکاظِمُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یاعَلیَّ بنَمُوسَیاَلرِضَا اَلمُرتَضی
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُحَمَّدٍ بنَ عَلیٍ نِ اَلجَوادُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا عَلیَّ بنَ مُحَمَّد نِ اَلهادی
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَسَنَ بنَ عَلیٍ نِ اَلعَسْکَری
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا بَقیَةَ اللَّه، یا صاحِبَ اَلزَمان
وَ رَحْمَةَ اَللّهِ وَ بَرَکاتِهِ
#اللّهُمَّ_عَجِّلْ_لَوِلیِڪَ_اَلْفَرَجْ
#صبحتون_معطربه_عطرشهدا
#التماس_دعا
🖤 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
─═ঊ 🌹 ✶[﷽]✶ 🌹ঊ═─
امام زمانــــــــــــم ..
ما پی نبرده ایم تورا آن چنان که هست
کاری نکرده ایم به قدر توان که هست
کاری برای آمدن تو نکرده ایم
اما برای نذر قدوم تو جان که هست..
🍃ألـلَّـھُـمَــ عجِّلْ لِوَلـیِـڪْ ألفَـرَج🍃
🖤 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
راحلان طریق عشق میدانند که ماندن نیز در رفتن است...
سردار دلها🌷
دفاع مقدس
🖤 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
♡به نام خالق رئوف♡
باز هم #قصه ، قصه ی عاشق و #معشوق است منتها کمی متفاوت تر از قصه لیلی و مجنون های دیگر.
اینجا، از بیقراری #عاشق، قلم بی تاب شده و بی اذن صاحب ، روی کاغذ خوش رقصی می کند.
قصهٔ روحی آسمانی را روایت میکند که جسمش در زمین سکنی گزیده.
او زمین را بهر عاشق شدن برگزیده نه برای گذراندن #زندگی روزمره، چون ما!
این دیار را برگزید، چون میدانست دلیر مردانی از جنس #غیرت_علوی را در خود پرورش میدهد... .
مسیرش را از همان ابتدا مشخص کرد. مبدأ #حریم_حرم بود و مقصد، #دل_آسمان!
عشق را در #علی(ع) خلاصه کرد و در مکتب او جانی دوباره گرفت.
خانواده اش را نذر این مکتب کرد و خودش اول به #قتلگاه شتافت.
از ایوان طلای #علی_ابن_موسی_الرضا زینبی شد و پرواز کرد تا #زینبیه_دمشق... .
شهری که عشاق گرد هم آمدند، تا نگذارند #کربلا بار دیگر تکرار شود.
عاشق قصه ، مجنون وار عاشق شده بود.
به دنیا آمد تا پا در رکاب معشوق بگذارد و در راه او هم #جان بدهد و چه شیرین است در راه عشق جان سپردن...
چه #ولادت مبارکی ، زندگی ای که آغازی مبارک و پایانی مبارک تر دارد.
#پایانی_متفاوت... !
به مناسبت سالروز تولد شهید #محمد_پورهنگ
📅تاریخ تولد : ۱۵ شهریور ۱۳۵۶
📅تاریخ شهادت : ۳۱ شهریور ۱۳۹۵
🥀مزار شهید : بهشت زهرا
#شهادت #حرم #محرم #صفر
🖤 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
تشنه لب.mp3
1.27M
#کربلایی_حمید_علیمی
🏴 تشنه لب؛
ما تشنه مونِ ...
با تشنگیت منو دیوونه کردی...❣:)
#محرم...
🖤 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
8.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«زمزمهی ظهور»
👤 استاد پناهیان
🔺 زمزمه هایی در جامعه پیش آمده... شاید ما در آستانه ظهور هستیم!
🖤 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
✍شهید حسین پور جعفری
شهیدی ڪه حاج قاسم همیشه او را با نامِ کوچک «حسین» صدا میزد و میگفت: «اگر دو نفر در این دنیا من را حلال کنند من میتوانم شهید و وارد بهشت شوم؛ یکی خانمم و دیگری، حسین است.» کسیکه خیلے وقتها به خاطر مشغله کاری اش، قبل از اذان صبح دم در خانه حاج قاسم منتظر مےایستاد..
حتی یک کارتن در ماشین داشت که نماز صبحش را روی آن میخواند و منتظر حاجی میماند!! موقع بازگشت هم وقتے مطمئن میشد حاج قاسم داخل خانه شده است به منزل خودش برمیگشت.
💚 کانال #شهیدهادی و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
#خاطره
✍توی فرودگاه دور و بر حاجی شلوغ بود . با همه رو بوسی و احوالپرسی میکرد. نگران شدم!قبل اینکه برسیم پای هواپیما،همراه شدیم. توی اتوبوس هر دو از یک میله گرفتیم . دستش را فشار دادم و گفتم :«حاجی! مواظب باش، یه وقت خدایی نکرده یکی چاقویی داره، اتفاقی میافته برات...» گفت:«این مردم خیلی عزیز هستن» بعد با لحن شوخی گفت: «تو که از شهادت نمیترسیدی!»
قیافه حق به جانب گرفتم و گفتم : «حاجی من نگفتم از شهادت میترسم !» صد تا مثل من فدای شما بشه. شما الان امید بچه یتیم ها هستید .شما الان امید بچههای مظلوم عراق و ..هستید.» خندید و گفت: «نه، گاهی اوقات شهادت تاثیرش از موندن بیشتره.»
📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز
💚 کانال #شهیدهادی و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
اینو در واقع اضافه کنم.
کسانی که از قبل درخواست روضه کرده اند.
خادم ما به نیابت از آنها بجا آورده.
اعضایی که درخواست نداده باشند و دوست داشته باشند به نیابتشان روضه خونده بشه.
میتوانند به ما پیام بدهند.
خادم کانال شهید بابت روضه هیچ هزینه ای را دریافت نمیکنند.
فقط اگر کسی دوست داشته باشه .
دو رکعت نماز هدیه به حضرت زهرا س را بخواند.
ان شاءالله که همگی اعضای کانال شهید حاجت روا و عاقبت بخیر بشوند.
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_صدوپنجاهوهفت 👈این داستان⇦《 چند مرده حلاجی 》 ـــــــــــ
داستانی واقعی
قسمت 158 و 159
نسل سوخته 👇
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدوپنجاهوهشت
👈این داستان⇦《 خارج از گود 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎حس کردم دقیق زدم وسط خال ... میخواستم مطمئن بشم در همون جهت، بحث ادامه پیدا میکنه ...
- در عین اینکه پیشنهاد خوبیه ... فکر میکنم برای من که خیلی بیتجربهام ورود تو این زمینه کار درستی نباشه ...😔
🔹ماشین رو کشید کنار و خاموش کرد ... من بیست ساله مرتضی رو میشناسم ... فوقالعاده قبولش دارم ... نه همین طوری کاری میکنه نه همین طوری تصمیم میگیره ... نقاط ضعف و قوت افراد رو میسنجه ... و اگر طرف، پتانسیل داشته باشه دستش رو میگیره ... اینکه بهت چنین پیشنهادی داده، شک نکن که مطمئنه از پسش برمیای ...😊😊
▫️سکوت کرد ...
- به نظر حرفتون اما داره ...
🔸چند لحظه بهم نگاه کرد ...
- ولی تو به درد اونجا نمیخوری ... نه اینکه پتانسیل و استعدادش رو نداشته باشی ... اتفاقا اگر بخوای کار کنی جای خیلی خوبیه ... ولی استعدادت مهار میشه ... تو روحیه تاثیرگزاری جمعی داری ... میتونی توی محیط و اطرافت تغییر ایجاد کنی و اون رو مدیریت کنی ... بودن کنار مرتضی بهت جسارت و قدرت عمل میده ... مخصوصا که پدرانه حواسش به همه هست ... اما بازم میگم اونجا جای تو نیست ...
🔻خیلی آروم به تک تک جملات و حرفهاش گوش میکردم...
- قاعدتا انتخاب همیشه بین دو گزینه است ... فکر میکنید کجا جای منه؟ ...
- فقط با بچه مذهبیها می پری؟ ... یا سابقه فعالیت با همه قشری رو داری⁉️...
💠ناخودآگاه خندهام گرفت ...
- رزومهای بهش نگاه کنید؛ نه ... سابقه فعالیت با همه قشر رو ندارم ... مثل همینجا که عملا این اولین سابقه رسمی مصاحبه من بود ... اما نبوده که فقط با بچه مذهبی و هیئتی هم صحبت باشم ... نون گندم هم خوردیم ...😊
💢بلند خندید ...
- اون رو که میگفتی صفر کیلومتری ... این شد ... این یکی رو که میگی خارج از گود هم نبودی ...
حالا مرد و مردونه ... صادقانه میپرسم جواب بده ... وضع مالیت چطوره⁉️ ...
💠چند لحظه جدی بهش نگاه کردم ... مغزم داشت همه چیز رو همزمان محاسبه میکرد ... شرایط و موقعیت ... چیزهایی رو که ممکن بود ندونم ... و ...
اونقدر که حس کردم الان میسوزه ... داشتم قدمهایی بزرگتر ظرفیتی که فکرش رو میکردم برمیداشتم ...
💢بستگی داره ... به اینکه سوالتون واسه کار فی سبیل الله باشه ... یا چیزی که من اهلش نباشم ...🍃✨
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
نویسنده:
#شهید_طاها_ایمانی
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدوپنجاهونه
👈این داستان⇦《 جوانترین چهره》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎لبخند عمیقی صورتش رو پر کرد ...
- پس اینطوری میپرسم ... حاضری یه موقعیت عالی کاری رو ... فدای کار فی سبیل الله کنی❓ ...
🔻نگاهم جدیتر از قبل شد ...
- اگر فقط ادا و برگه و رزومه پر کردن نباشه ... بله هستم ... دستم به دهنم میرسه ... به داشتههامم راضیم ... ولی باید ببینم کاری که میگید مثل خیلی چیزها ... فقط یه اسم رو یدک نکشه ... مؤثر و تأثیرگزار باشیم؛ چرا که نه ...😊
🔹من رو رسوند در خونه ... یه آدرس روی یه برگه نوشت، داد دستم ...
- شنبه ساعت ۴ بیا اینجا ... بیا کار و موقعیت رو ببین ... بچهها رو ببین ... خوشت اومد، قدمت روی چشم ... خوشت نیومد، بازم قدمت روی چشم ...
🔸شنبه، ساعت ۴ ... پام رو که گذاشتم ... آقای علمیرادی هم بود ... تا سلام کردم با خنده به افخم نگاه کرد ...
- رو هوا زدیش❓...
🍃خندید ...
- تو که خودت هم اینجایی ... به چی اعتراض میکنی❓ ...
💢آقای افخم حق داشت ... اون محیط و فعالیتش و آدمهاش ... بیشتر با روحیه من جور بود ... علی الخصوص که اونجا هم ... میتونستم از مصاحبت آقای علمیرادی استفاده کنم و چیزهای بیشتری یاد بگیرم ...👌
🍃بودن توی اون محیط برکات زیادی داشت ... و انگیزه بیشتری برای مطالعه توی تمام مسائل و جنبههای مختلف بهم میداد ... تا حدی که غیر از مطالعه دروس دانشگاه و سایر فعالیتها ... روزی ۳۰۰ تا ۴۰۰ صفحه کتاب📘 میخوندم ... و خودم و یافتههام رو در عرصه عمل میسنجیدم ...
هر چند، حضور من توی اون محیط ارزشمند، یک سال و نیم بیشتر طول نکشید ...
💢نشست تهران ... و یکی از اون دعوتنامهها به اسم من، صادر شده بود ... آقای علیمرادی، ابالفضل و چند نفر دیگه از بچههای گروه راهی شدیم ... کارتها که تقسیم شد ... تازه فهمیدم علیمرادی، من رو به عنوان مسئول جوانان گروه مشهدی، اعلام کرده بود ... با دیدن عنوان بدجور رفتم توی شوک ...⚡️⚡️
🍃✨خدایا ... رحم کن ... من قد و قواره این عناوین نیستم ...
🔻وارد سالن که شدم ... جوانترین چهرهها بالای سی و چند سال داشتن ... و من ... هنوز ۲۳ نشده بودم ...😔😔
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
نویسنده:
#شهید_طاها_ایمانی
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ