eitaa logo
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
36.2هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
11.9هزار ویدیو
114 فایل
♥️باهمه وجود دوستتون دارم #حضرت_زهرا_سلام_الله مادر همه ی شهیدان شده اید می شود #مادر ما هم بشوید❓ با دعوت #شهدا به این کانال اومدید پس لفت ندید. تاریخ تاسیس 1397/1/25
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌺🍃🌺 #کاسه ی شعـرِ من از دست تو افتاد و شکست #عاشقان فرصت خوبیست!! #غزل جمع کنید ... . #علیرضا_آذر ✍ #شهید_سجاد_طاهرنیا ❤️ @shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
🍃🌺🍃🌺 #کاسه ی شعـرِ من از دست تو افتاد و شکست #عاشقان فرصت خوبیست!! #غزل جمع کنید ... . #علیرضا_آذ
🌺🌷🌺🌷🌺🌷🌺🌷🌺🌷🌺🌷 «بسم الله الرحمن الرحیم» 🌷 🌺از زبان :👇 🔸وقتیکه ایشون میخواستن از بنده اجازه بگیرن واسه رفتن به ،احساس میکردم که واقعا نمیتونم رو به روی (س) بایستم 🔹اما از طرفی هم نمیتونستم تو اون شرایط بسیار سخت،تو و نیاز،به ایشون راحت اجازه بدم که برن😔. 🔸بنده فقط سکوت کردم😶،تنها کاری که کردم سکوت کردم و چیزی . دیدم که ایشون هی چشماشون رو کوچیک میکردن☺️ و سر تکون میدادن تا اجازه بدم که . 🔹من باز چیزی نگفتم و فقط سکوت کردم دیدم که دیگه صداشون نمیاد🔇 و ساکت شده بودن،وقتی برگشتم و نگاشون کردم👀 دیدم نشسته بودن روی پله آشپزخانه و سرشون رو انداخته بودن پایین و از چشماشون😭 سرازیر میشد. 🔸وقتیکه من ایشون رو دیدم،دیگه واقعا نتونستم مقاومت کنم🚫 چون خیلی به ایشون داشتم و همیشه میخواستم که به خواسته هاشون برسن و هر آرزویی که دارن بهش برسن و درنهایت بهشون گفتم که باشه مشکلی نیست،برین✅ 🔹فقط به بهشون گفتم که وقتی رفتین اونجا یه وقت ... ایشونم خندیدن😄 و گفتن:نه من میخوام سال خدمت کنم مثل فرمانده مون جعفرخان تو سن چهل سال به بعد شم. 💚 کانال و 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd
❤️🍃💐🍃❤️ 🍃💐🍃❤️ 💐🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ «بسم تعالی» علي شاه _علی ماه❣ عَلي راه عَلي نَصْرُمِن الله❣ عَلي زِمزِمه ى هَر دِلِ آگاه عَلي عِينِ يَقينْ است❣ عَلي بَر هَمه ى خَلْقْ اميرالْمؤمِنينْ است عَلي كاشِفِ هَر غَم عَلي بَر هَمه مَرْحَم❣ عَلي ذِكْرِ لَبِ عيسى بن مَرْيَم عَلي هَستى خاتَم❣ عَلي بَرگِ بَراتِ هَمه ى خَلْقْ ز آتَش و جَهَنَّم❣ عَلي اصلِ وجودْ است عَلي روى سُجودْ است❣ عَلي مَعدَنِ جودْ است عَلي رازونيازْ است❣ عَلي سوزو گُدازْاست عَلي مَحْرَمِ راز است❣ عَلي مُهرِ قبولي نَماز است عَلي بَرْگ و بَراتْ است❣ عَلي حَجُّ زَكاتْ است عَلي تَجَلّي صفاتْ است❣ عَلي بابِ نِجاتْ است عَلي حَيّ و مَماتْ است❣ عَلي رَمْز عُبور و مُرور از روى صراط است عَلي ساقي كوثَر كه هَمان آب حيات است فَقَط حِيدَرِ كَرّار امير الْمؤمِنينْ است. پیشاپیش عید غدیر برشما مبارک باشد.... 💚 کانال و 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd ❤️ 🍃❤️ 💐🍃❤️ 🍃💐🍃❤️ ❤️🍃💐🍃❤️
⭕️ هیچ وقت باطن زندگی خود را با ظاهر زندگی دیگران مقایسه نکنید. حتما عکس رو باز کنید 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
دوست دارم تو اون کشوری که روحانی ازش تعریف میکنه زندگی کنم! ولی متاسفانه تو کشوری زندگی میکنم که روحانی توش رییس جمهوره #تغییربه_نفع_مردم 💚 کانال #شهیدهادی و #شهید_تورجی_زاده 👇👇 @shahid_hadi124
💝🕊 صلوات خاصه امام رضا علیه السلام: اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🌹🍃
🌹🍃🌹 🍃🌹 🌹 اعضای پاک و با ایمان نماز اول وقت التماس دعای فرج 🌹 🍃🌹 🌹🍃🌹
🍃💐🍃🌹🍃💐🍃 ان شاء الله امشب هم داستان شهید قسمت هفدهم قسمت هجدهم قسمت نوزدهم در کانال قرار خواهد گرفت التماس دعا_ای شهید @shahid_hadi124
🍁🍃🍁🍃🍁 🍁🍃🍁 🍃🍁 بســـم رب شهــــدا و الصــدیقیــن 📚 🌺قسمت 7⃣1⃣ ✨عملیات محرم 📝راوی:عبدالرسول تاج الدین, سید احمد هدایتی 🍃بعد از پایان ماموریت کردستان, مدتی اصفهان بودیم.یکروز با علیرضا به عکاسی رفتیم و جدا جدا عکس گرفتیم. علیرضا از روی عکسش یک قطعه بزرگ سفارش داد.وقتی عکس را به خانه برد خیلی جدی به مادرش گفته بود که این عکس را برای گلزار شهدا و سر مزارم انداخته ام!!بعد ها همین طور هم شد! 🍃مدتی بعد راهی منطقه جنوب شدیم.شهرک دارخوئین محل استقرار بچه های اصفهان بود.تیپ امام حسین (ع) و فرمانده شجاع آن حاج حسین خرازی را حتی عراقی ها هم می شناختند. 🍃هنوز چند روزی از حضور ما نگذشته بود که در اوسط تیر ماه شصت و یک, به همراه بچه های محل به منطقه پاستگاه زید اعزام شدیم. 🍃در عملیات رمضان شرکت کردیم.علیرضا شجاعت خود رادر این عملیات به خوبی نشان داد. بعد از عملیات رمضان چند روزی مرخصی گرفتیم.مجددا از اصفهان به جبهه برگشتیم.پس از تقسیم مجدد نیروها ما را به گردان امیرالمومنین(ع) فرستادند. 🍃ما هر جا می رفتیم پنج نفری با هم بودیم.در اوایل آبان ماه برای عملیات محرم راهی منطقه شرهانی در شمال فکه شدیم. 🍃این عملیات جهت تامین امنیت استان خوزستان وجاده دهلران طراحی شده بود.با این حمله چاه های نفت عراق به خطر می افتاد. 🍃دهم آبان عملیات شروع شد.بچه ها با عبور از موانع وخاکریزها,خیلی سریع به اهداف از پیش تعیین شده رسیدند. 🍃اما عجیب بود.نیروهای دشمن موانع بسیاری از قبیل میادین وسیع مین,تله های انفجاری,انواع سیم های خاردار, جلوی راه بچه ها قرار داده بود. 🌷ادامه دارد.... 💚 کانال و 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd
🍁🍃🍁🍃🍁 🍁🍃🍁 🍃🍁 📚 🌺قسمت8⃣1⃣ ✨عملیات محرم 📝راوی:عبدالرسول تاج الدین, سیداحمد هدایتی 🍃در مسیر حرکت ما تعدادی از بچه ها در این موانع به شهادت رسیدند.طغیان رودخانه فصلی هم کار را پیچیده تر کرد.اما به هر حال بچه ها همان شب تا مرز پیش روی کردند. 🍃در مواقع درگیری,هدفگیری علیرضا از همه ما بهتر بود.برای همین وقتی تیر بار آوردند روی تپه مستقر کردند گفتیم: مسئولیت تیربار با علیرضا. 🍃روز بعد,هوا که روشن شد,عراق قصد پاتک و پس گرفتن منطقه شرهانی را داشت.اما بچه ها خیلی خوب مقاومت کردند.علیرضا با آتشباری خوب خودش مانع عبور یک ستون از نیروهای عراقی شد. 🍃بچه های پائین تپه هم با زدن تانک های دشمن جلوی پیش روی آنها را گرفتند.عراقی ها چند بار هم می خواستند سنگر ما را بزنند ولی نتوانستند. 🍃هنگام ظهر,بچه ها همان جا نماز اول وقت را خواندند. من هم برای تحویل گرفتن غذا با یکی از بچه ها رفتم پائین, صدای تیراندازی کم شده بود.غذا را گرفتیم و حرکت کردیم. 🍃برادر خسروی پرسید: اون تیر بارچی بالای تپه کیه؟ گفتم: علیرضا کریمی گفت: بارک الله خیلی کارش عالی بود. 🍃هنوز به بالای تپه نرسیده بودیم.یک دفعه صدای انفجار شدیدی آمد و گرد و غبار شدیدی در فضا پیچید. 🍃بی اختیار سر هایمان را پایی گرفتیم. وقتی گرد و غبار کم شد دویدم سمت نوک تپه, خیلی ترسیده بودم. دوستانم بالای تپه بودند.گلوله خمپاره دقیقا به داخل سنگر ما اصابت کرده بود! 🌷ادامه دارد.... 💚 کانال و 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd
🍁🍃🍁🍃🍁 🍁🍃🍁 🍃🍁 📚 🌺 قسمت 9⃣1⃣ ✨ مجروحیت 📝 راوی:عبدالرسول تاج الدین,رسول سالاری 🍃رسیدم بالای تپه.رفتم داخل سنگر. با تعجب دیدم که هر سه نفرشان غرق خون افتاده اند. 🍃ترسیده بودم. ترکش های خمپاره به سر و دست و پای علیرضا اصابت کرده بود. او بیهوش روی زمین افتاده بود. سریع منتقلشان کردیم پائین.با یک نفربر رفتیم عقب. 🍃چند روزی در بیمارستان اهواز بودیم.زخم های علیرضا پانسمان شد.اما برای بهبودی کامل,با بقیه رفقا راهی اصفهان شدیم. 🍃رسیدیم توی محل.محمد اقا,برادر علیرضا که خودش در عملیات قبلی مجروح شده بود را دیدم.سر کوچه بود. با تعجب جلو امد و با همان لهجه همیشگی گفت: علی جون,دادا چی شده!؟ 🍃علیرضا هم گفت هیچی,چند تا زخم سطحیه. 🍃محمد اقا با تعجب سر تا پای علی را برنداز کرد.با چشمانی گرد شده گفت: ببینم,تو سه روز پیش ساعت حدود یک و نیم عصر مجروح نشدی!؟ 🍃من که کامل در جریان مجروحیت بچه ها بودم گفتم:اره, چطور مگه. محمداقا گفت:ترکش تو سر و پا و دستت خورده,درسته؟ ! 🍃با تعجب بیشتر گفتم:اره!محمد اقا هیجان زده ادامه داد:بابامون همون موقع خواب بود.یکدفعه دیدم از خواب پرید.نفس نفس زنان بلند شد.اومد تو حیاط و مرتب صلوات می فرستاد و امن یجیب می خواند. 🍃رفتم جلو و گفتم:بابا چیزی شده!پیر مرد هم نگاهش رو انداخت تو چشمام و بعد از چند لحظه گفت: 🍃الان تو خواب دیدم علیرضا غرق خون تو سنگر افتاده, از سر تا پا و دستش هم داشت خون می رفت.اما فکر نمی کنم شهید شده باشه!! 🍃بعد از پایان دوران مجروحیت به همراه علیرضا راهی منطقه شدیم.این بار هم به گردان امیرالمومنین(ع)رفتیم. 🍃در این مدت که اصفهان بودیم, علیرضا یک لحظه بیکار نبود.مرتب پیگیر کارهای فرهنگی و بسیج مسجد بود. 🍃به خانواده شهدا سر می زد و.... روحیات علیرضا خیلی تغییرکرده بود. مرتب از آرزوی شهادت حرف می زد! 🌷ادامه دارد..... 💚 کانال و 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd