شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
بسم رب الحسین (ع) #ختم_ترجمه_فارسی_قرآن #سوره_بقره #آیات_دویست_و_پنجاه_و_یک_تا_دویست_و_پنجاه_و_پنج
بسم رب الحسین (ع)
#ختم_ترجمه_فارسی_قرآن
#سوره_بقره
#آیات_دویست_و_پنجاه_و_شش_تا_دویست_و_شصت
دینداری واجب است؛ اما دیگران را نمیتوان و نباید بهزور دیندار کرد؛ چونکه راه از چاه کاملاً مشخص است. پس هرکه در زندگی از آنچه در تعارض با خداست، دوری کند و خدا را باور داشته باشد، به چنان تکیهگاه مطمئنی پناه میبَرد که هیچ تزلزلی در آن راه ندارد. خدا شنوای داناست. (۲۵۶)
خدا کسوکار کسانی است که ایمان میآورند. آنان را از تاریکیهای اعتقادی و اخلاقی، بهطرف نور معرفت و پاکی بیرون میکشد؛ اما کسانی که بیدینی میکنند، کسوکارشان طاغوتهاییاند که آنها را از روشنایی خداجویی بهسوی تاریکیهای بیخدایی میکشانند. آنها جهنمیاند و آنجا ماندنی. (۲۵۷)
اکنون، سه مثال: ندیدی نمرودِ پادشاه را که، مغرور از قدرتی که در اصل خدا به او داده بود، با ابراهیم دربارۀ خدا چونوچرا میکرد؟ وقتی ابراهیم به او جواب داد: «صاحباختیار من همان است که به دنیا میآورد و از دنیا میبرد»، نمرود گفت: «خب، من هم به دنیا میآورم و از دنیا میبرم!» ابراهیم مثال روشنتری زد: «خدا خورشید را از مشرق بیرون میآورد. تو بیا و از مغرب دربیاورش!» اینجا بود که آن بیدین، در برابر این منطق، ماتومبهوت ماند! بله، خدا دست چنین جماعت بدکاری را نمیگیرد. (۲۵۸)
همینطور، ندیدی آن کسی را که از شهر ویرانهای عبور میکرد که ساکنانش مرده بودند. با تعجب، به خودش گفت: «مردمِ این شهر را بعد از مردنشان خدا چطور در روز قیامت زنده میکند؟!» پس خدا جانش را برای مدت صد سال گرفت. بعد، زندهاش کرد و پرسید: «چند سال در حال مرگ ماندی؟» جواب داد: «یک روز ماندهام یا کمتر از یک روز.» فرمود: «نه، بلکه یکصد سال مرده بودی! ببین خوردنی و نوشیدنیات، بعد از اینهمه مدت، فاسد نشده؛ اما ببین الاغت چطور متلاشی و پوسیده شده است! این ماجرا را ترتیب دادیم تا زندهشدنِ تو را نشانۀ قدرتمان برای مردم قرار دهیم و... . حالا به استخوانهای الاغت نگاه کن که چطور سرِهمشان میکنیم و گوشت و پوست بر آنها میرویانیم!» همینکه چگونگی زندهشدنِ مردگان برایش روشن شد، اعتراف کرد: «بله، میدانم که خدا از عهدۀ هر کاری برمیآید.» (۲۵۹)
حال، دقت کن در این ماجرا که ابراهیم درخواست کرد: «خدایا، نشانم بِده مردهها را چطور زنده میکنی.» خدا پرسید: «مگر این را باور نداری؟!» جواب داد: «چرا؛ ولی دوست دارم با انجامش بهدست خودم، دلم آرام بگیرد.» فرمان داد: «چهار نوع پرنده بگیر و بعد از سربریدن، ریزریز و مخلوطشان کن! بعد، هر تکهای از آن را بر سر کوهی بگذار. سپس، صدایشان بزن تا بهسرعت پیشت بیایند! بدان که خدا شکستناپذیرِ کاردرست است.» (۲۶۰)
🌸🍃🌸🍃🌸🍃