🇮🇷°•| #خاطرات_الشهدا |•°🇮🇷
دو شب مانده بود به شروع اسفند ۱۳۹۴؛ شب نامزدیاش. یک بلوز معمولی پوشیده بود و با همان سر و وضع به خانه ما آمده بود!😬
-با همین لباس ساده میخوای بری بلهبرون⁉️
+اگه اول زندگی خرج تراشی کنم بعد یه مدت باید همه فکر و ذکرم پس دادن قرضام باشه! خوشبختی که به لباس و خونه نیست؛ دل آدم با محبت زنده است! اساس زندگی محبته.💗👌🏻
به بابا گفتم نمیخوام برام کت و شلوار بخری ولی گفت حتماً باید برات کت و شلوار دامادی بخرم!
پدرم که از دور شاهد صحبتهای ما بود اشاره کرد که پیشش بروم. یواشکی گفت: «بهش چیزی نگو! خیلی اصرار کردم تا راضی شده براش کت و شلوار بخرم.»🤕
راوی :
#خواهر_شهید_عباس_دانشگر