💠🌷💠 #سـیـره_شـہـداء
💔 شاید بچهای پدر نداشته باشد!
🏫 دست محمد حسین را گرفت و او را در مدرسهی ارباب زاده که خودش مدیر آن بود ثبت نام کرد.
☀️ ظهر، محمدرضا و محمد حسین خسته و کوفته به خانه آمدند.
🌷 محمدحسین پرسید: پدر! چرا امروز ما را با ماشین به خانه نیاوردی؟ مسیر طولانی است. ما خسته شدیم.
💕 پدر او را در آغوش کشید، بوسید و گفت:
☝🏻به خاطر اینکه شاید در بین بچهها کسانی باشند که پدر نداشته باشند. این کار خوبی نیست که جلوی آنها شما هر لحظه با پدر باشید.
📔 برگرفته از کتاب حسین پسر غلامحسین؛ خاطراتی از #شهید_محمد_حسین_یوسف_الهی
⚘یادش گرامی با ذکر صلوات