eitaa logo
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
36.8هزار دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
11.5هزار ویدیو
112 فایل
♥️باهمه وجود دوستتون دارم #حضرت_زهرا_سلام_الله مادر همه ی شهیدان شده اید می شود #مادر ما هم بشوید❓ با دعوت #شهدا به این کانال اومدید پس لفت ندید. تاریخ تاسیس 1397/1/25
مشاهده در ایتا
دانلود
. سلام میدونید چرا میگذارم ؟؟؟ به چند دلیل اول این که یاد بگیریم هر جای این دنیا یه نفر خواست یه کار مفید بکنه طرف رو به غلط کردن نندازیم دوما وقتی ما رو نمی‌شناسید این جور میگند یه سری ها و وای به حال اونایی که می‌شناسیم دور و برمون و چه حرفایی که نمی‌زنیم دربارشون و بعدم این جا یه حرفی میزنیم و رد میشیم و اتفاقی هم نمیفته وای که خیلی وقت ها با حرفای ما چه مشکلاتی پیش میاد و گاهی حتی چه زندگی هایی که از هم پاشیده نمیشه به خاطر حرفا و تهمت ها و قضاوت هامون .
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
. سلام میدونید چرا میگذارم ؟؟؟ به چند دلیل اول این که یاد بگیریم هر جای این دنیا یه نفر خواست
. و یه چیزی بگم نه قصد ناامیدی هست نه احساسی کردن نه چیزی و میدونم خیلی ها ممکنه پیش خودشون مسخره کنند یا بخندند یا هر چیز دیگه ولی تاریخ هست در سال های آینده همه حسرت همین کانال و صحبت هایی که درش میشد رو می‌خورید و میگید کاش میشد برگشت به عقب و بیشتر استفاده میکردیم الان متوجه منظورم نمیشید ولی در آینده متوجه میشید خودتون این حرفم بماند به یادگار ......... .
. موافقید یه کلیپ بزارم یکم حال و هواتون عوض شه ؟؟؟ البته کلی ممکنه دلتون ضعف بره☺️☺️☺️ پس ببینید 👇👇👇 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🔮 محاله این‌کلیپ رو ببینی و حالت خوب نشه 😊 این کلیپ باعث میشه که بخوای براش غش کنی 😉 بفرست برای همه 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
29.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شستشوی حرم وضریح وصحن امام حسین علیه السلام بعد از دوماه حزن واندوه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هر چقدر حظ بردی از دیدن این صحنه ها از ته دل بگو السلام علیک یا ابا عبدالله♥️😭 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚡️_ بـــســـم الـلـه الــرحـــمــن الـرحــیــم _⚡️ روزِمان را با سَلام بَر چهارده مَعْصوم آغاز می‌کنیم 🌱اَلْسَّلامُ عَلَیْکَ یا رَسُولَ اَللّه صل الله 🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَمیرَاَلْمؤمِنین 🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا فاطِمَةُ اَلزَهْراءُ 🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَسَنَ بنَ عَلیٍ نِ اَلمُجْتَبی 🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُسَینَ بنَ عَلیٍ سَیدَ اَلشُهَداءِ 🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا عَلیَّ بنَ‌اَلحُسَیْنِ زینَ اَلعابِدینَ 🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُحَمَّدَ بنَ عَلیٍ نِ اَلباقِرُ 🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا جَعْفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ نِ اَلصادِقُ 🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُوسَی بنَ جَعْفَرٍ نِ اَلکاظِمُ 🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یاعَلیَّ بنَ‌مُوسَی‌اَلرِضَا اَلمُرتَضی 🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُحَمَّدٍ بنَ عَلیٍ نِ اَلجَوادُ 🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا عَلیَّ بنَ مُحَمَّد نِ اَلهادی 🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَسَنَ بنَ عَلیٍ نِ اَلعَسْکَری 🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا بَقیَةَ اللَّه، یا صاحِبَ اَلزَمان وَ رَحْمَةَ اَللّهِ وَ بَرَکاتِهِ 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عــشق که تــو بـاشۍ مگـر مۍ شود پــروانه نشد و دورت نچـرخید عــشق که تــــو بـاشی مگـر مۍ شـود که در غـم دورۍ ات مثـل شـمع آب نـشد... بـرادر شـهیدم ...🌷🕊 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
📕رمان #سپر_سرخ 🔻قسمت بیستم ▫️هوا گرم بود، تا چشم کار می‌کرد آب و گِل بود و تمام تشویش عالم انگ
📕رمان 🔻قسمت بیست و یکم ▫️به خاطر تهمتی که عامر زده بود، هنوز از ابوزینب خجالت میکشیدم و باید از میدان عشقش فرار میکردم که سرم را بالا گرفتم و گفتم:«من میخوام فراموشش کنم!» ▪️میدانست این عشق چه دماری از من درآورده که به آرامی خندید و با شیطنت زیر پای دلم را خالی کرد:«تو اگه میتونستی فراموش کنی این سه سال فراموشش می‌کردی!» ▫️انگار او بهتر از حالم باخبر بود و من حتی از تصور اینکه بخواهم هم‌کلامش شوم، دلم می‌لرزید که دوباره طفره رفتم:«به ابوزینب نگو،خجالت میکشم!» ▪️اما او نقشه‌اش را کشیده بود که با انرژی از جا پرید و نمایشنامه‌ای که در همین چند ثانیه در ذهنش نوشته بود،با صدای بلند تکرار کرد:«یه پسر ایرانی سه سال پیش یه دختر عراقی رو از دست داعش نجات داده! حالا بعد از سه سال، سیل خوزستان باعث شده تا این دو نفر همدیگه رو دوباره ببینن! اینکه خجالت نداره!خیلی هم جذاب و هیجان‌انگیزه!» ▫️سپس با نگاه نافذش در چشمانم فرو رفت و منطق این سناریو را نشانم داد:«مگه حتماً باید دختره عاشق پسره شده باشه تا همدیگه رو دوباره ببینن؟ این دختر فقط میخواد از فداکاری اون پسر تشکر کنه،همین!» ▪️او خودش می‌گفت و می‌برید و می‌دوخت و لباسی که از کار در آورده بود درست به قوارۀ قلب من بود که پا به پای نقشه‌اش پیش می‌رفتم. ▫️بلافاصله تماس گرفت تا ابوزینب به چادر بیاید و با شور و هیجان همیشگی‌اش سربه‌سر همسرش گذاشت:«یکی از نیروهای حاج قاسم گیر افتاده!» ▪️ابوزینب خسته از سنگربندی برای مقابله با سیل آمده و شنیدن همین جمله کافی بود تا نگاهش رنگ نگرانی بگیرد و با دلهره بپرسد: «کجا گیر افتاده؟» ▫️نورالهدی از اینکه همسرش را بازی داده بود با صدای بلند خندید و دلش نمی‌آمد بیش از این اذیتش کند که با همان خنده ادامه داد: «تو چادر ما!» ▪️با هر جمله حیرت ابوزینب بیشتر میشد و ضربان قلب من هر لحظه تندتر تا بلاخره حرف آخر را زد: «اون رفیق ایرانی‌ات، مهدی رو یادته؟ امروز یه بچه رو اورده بود براش سرم بزنیم.» ▫️ابوزینب تازه فهمیده بود چه رکبی خورده و حالا از اینکه مهدی اینجا بوده، بیشتر متعجب شده بود که به جای توبیخ نورالهدی به هیجان آمد: «من خودم یکی دو ساله ازش خبر ندارم! کی اومد؟ آمال رو شناخت؟» ▪️نمی‌توانستم فوران احساسم را کنترل کنم که سرم پایین بود مبادا از لرزش چشمانم رسوا شوم و نورالهدی با تمرکز نقشه را اجرا می‌کرد: «نه! اون بنده خدا که اصلاً کسی رو نگاه نمی‌کنه. می‌خواستیم ازش تشکر کنیم اما انقدر زود رفت که فرصت نشد.» ▫️حالا ابوزینب خودش جلوتر از نقشه می‌رفت و به شوق دیدار دوباره رفیق قدیمی‌اش، نمایش نورالهدی را کامل میکرد: «دلم براش تنگ شده باید ببینمش!» و دیگر امان نداد حرفی بزنیم و به عشق پیدا کردنش از چادر بیرون رفت. ▪️از اینکه بی‌دردسر طرح‌مان اجرا شده بود، لبخندی فاتحانه روی صورت نورالهدی نشست و مژدگانی داد: «شب نشده پیداش می‌کنه!» ▫️حالا بنا بود دوباره او را ببینم که تمام ذرات بدنم به لرزه افتاده و هر ثانیه به سختی سپری می‌شد تا پردۀ آسمان شب پر از ستاره شد و در همین ستاره‌باران، موعد آنچه منتظرش بودم، فرا رسید. ▪️ساعت از ۹ شب گذشته و می‌خواستیم برای استراحت به یکی از موکب‌های مردمی برویم که صدای ابوزینب از پشت چادر بلند شد: «یاالله!» ▫️محکم‌تر از همیشه صدا می‌رساند و خیال کردیم بیمار مردی همراهش آمده است که روی همان روپوش سفید پرستاری، چادرهای عربی‌مان را سر کردیم و نورالهدی پاسخ داد: «بفرما!» ▪️ابوزینب وارد شد و همراهش همان کسی بود که دیدن دوبارۀ صورت مهربانش، قلبم را به قفسۀ سینه کوبید و اگر یک لحظه نگاهم می‌کرد، می‌دید دستانم چطور می‌لرزد. ▫️ابوزینب او را معرفی کرد و نورالهدی مجلس را دست گرفت تا کسی نبیند من چطور دست و پای دلم را گم کرده‌ام که حتی نتوانستم یک کلمه سلام کنم. ▪️سرش پایین بود، نگاهش روی زمین می‌چرخید و با همان نگاه سربه‌زیر و لبخندی ساده جواب احوالپرسی نورالهدی را می‌داد و نمی‌دانست چرا مهمان این چادر شده است که ابوزینب بی‌مقدمه شروع کرد: «همسر من و دوستش می‌خوان از تو تشکر کنن!» ▫️مشخص بود متوجه منظور ابوزینب نشده و باید کسی حرفی می‌زد؛ اما برای من نفسی نمانده و مثل همیشه جورم را نورالهدی کشید: «این دوست من همون دختری هست که شما سه سال پیش تو فلوجه از دست داعش نجاتش دادید!» ▪️کلام نورالهدی که به آخر رسید، سرش را بالا گرفت؛ نگاهش تا ایوان چشمان منتظرم کشیده شد، تنها به اندازۀ یک پلک‌زدن میهمان چشمانم ماند و دوباره به زیر افتاد. ▫️انگار او هم مثل من این ملاقات دوباره باورش نمیشد که ساکت مانده و شاید نمی‌خواست این راز هرگز فاش شود که رنگ خنده از صورتش پرید و پیشانی‌اش خیس عرق شد... 📖 ادامه دارد...
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
📕رمان #سپر_سرخ 🔻قسمت بیست و یکم ▫️به خاطر تهمتی که عامر زده بود، هنوز از ابوزینب خجالت میکشیدم و
📕رمان 🔻قسمت بیست و دوم ▫️دلم می‌خواست کلامی بگوید که این سکوت سنگینش نفسم را بند آورده و ابوزینب دست دلم را گرفت:«ما همه مدیونت هستیم..» ولی اجازه نداد حرفش به انتها برسد و از تمام قصه تنها به منجی آن شب اشاره کرد:«هر چی بود لطف امام زمان بود.» ▪️نورالهدی اشاره می‌کرد حرفی بزنم و تا خواستم لب از لب باز کنم،با جدیت کلامش جانم را گرفت:«ما بریم مزاحم شما نباشیم.» ▫️از لحنش دلخوری می‌بارید و دیگر نمی‌خواست حتی لحظه‌ای اینجا بماند که بلافاصله دست ابوزینب را گرفت و او را هم دنبال خودش از چادر بیرون برد. ▪️خنده روی صورت نورالهدی ماسید و من نمی‌خواستم این فرصت از دستم برود که به سمت در فتم و همانجا صدایش را از پشت چادر شنیدم:«برای چی منو اوردی اینجا؟» ▫️از آنچه می‌شنیدم، قدم‌هایم متوقف شد و دیگر جرأت نکردم از چادر بیرون روم و او همچنان با صدایی آهسته ابوزینب را سرزنش می‌کرد:«نباید این کارو میکردی! این دختر از من خجالت میکشه! اون شب از اینکه فکر کرده بود..» ▪️نمیشد حرفش را ادامه دهد که کلافه شد:«چرا ما رو با هم روبرو کردی که بیشتر اذیت بشه؟» ▫️و نمیدانست این رنگ پریده و نفس بریدۀ من از دریای احساسی است که در دلم موج می‌زند و نمیتوانم حرفی بزنم که درمانده‌تر از من دلیل آورد: «نمی‌بینی بنده خدا چه حالی داشت؟‌از اینکه دوباره با من روبرو شده بود،حالش بد شد!» ▪️ابوزینب ساکت مانده و شاید خیال میکرد حق با اوست اما من می‌فهمیدم دست و دلم برای چه میلرزد و میدانستم اگر اینبار او برود، دیگر دیداری در کار نخواهد بود که دل به دریای جنون زدم و از چادر بیرون رفتم. ▫️چند قدم دورتر از چادر روبروی هم ایستاده و تا چشمش به من افتاد، ساکت ماند و من مردانه به میدان زدم:‌«من فقط می‌خواستم تشکر کنم.» ▪️از اینکه دوباره هم‌کلامش شده بودم، طوری به هم ریخت که دیگر نگاهش به زمین نیفتاد و سرگردان در آسمان پرستاره این شب رؤیایی می‌چرخید. ▫️اعتراف می‌کنم برای گفتن این جملات حتی نفسهایم می‌لرزید و قلب کلماتم از هیجان می‌تپید:«من این مدت همیشه به یاد محبتی که در حقم کردید بودم و همیشه دعاتون میکنم.» ▪️نورالهدی هم پشت سرم از چادر بیرون آمده بود و می‌دید دیگر نفسی برایم نمانده که به جای من ادامه داد:«خدا خیرتون بده،حاج قاسم و شما برادرهای ایرانی خیلی به ما کمک کردید.» ▫️چشمانم به انتظار یک نگاهش پلکی نمیزد و او انگار در هوایی دیگر نفس میکشید که در پاسخ نورالهدی با متانت تشکر کرد:«ما از شما ممنونیم که الان اومدید اینجا و دارید به مردم ایران کمک میکنید.» ▪️اما نورالهدی این بخش از نقشه را از من هم پنهان کرده بود و با یک جمله همۀ ما را غافلگیر کرد:«ابوزینب یه دقیقه بیا کارت دارم!» و بلافاصله خودش داخل چادر شد و ابوزینب هم رفت تا ما در پهنۀ این زمین‌های غرق آب و گِل تنها بمانیم. ▫️در تاریکی و نور ملایم لامپ مهتابی که مقابل چادر بهداری کشیده بودند، صورتش به خوبی پیدا بود و شاید در این تنهایی بهتر می‌توانست حرفش را بزند که دوباره نگاهش به زمین افتاد و زیر لب زمزمه کرد:«من امشب شرمندۀ شما شدم.اگه میدونستم ابوزینب داره منو کجا میاره،نمی‌اومدم..» ▪️از اینهمه مهربانی بی‌منتش، به وجد آمدم و معصومانه میان حرفش پریدم: «من خودم خواستم شما رو ببینم تا ازتون تشکر کنم.» ▫️همانطور که سرش پایین بود، لبخندی مردانه لب‌هایش را ربود و با لحنی دلنشین دلم را حواله به حضرت کرد:«من یادم نرفته اون لحظه‌ای که حضرت صاحب‌الزمان رو صدا زدید!طوری آقا رو صدا زدید که دل من لرزید!پس مطمئن باشید من کاری نکردم و فقط امام زمان (علیه‌السلام) شما رو نجات داده!» ▪️هر کلامی که میگفت نبض نفس‌هایم آرام‌تر می‌شد و تپش قلبم کمتر و حرفی که در تمام این سال‌ها در دلم مانده بود،سرانجام بر زبان آوردم: «دوست دارم یه کاری برای شما انجام بدم،میخوام یجوری جبران کنم!» ▫️انگار انتظار شنیدن چنین حرفی را نداشت که سرش را بالا گرفت؛قلب چشمانش شکست و عطر خنده از صورتش پرید. ▪️شاید برای نخستین بار بود که برای چند لحظه نگاهمان در هم نشست و او با لحنی مردد حرف دلش را زد:«برای حاجت دلم دعا کنید!» ▫️سر و صدای ماشینهایی که از صبح برای جمع کردن آب و گِل،بی‌وقفه کار میکردند در این ساعت از شب ساکت شده و همهمه مردم ساکن در چادرها هم آرام گرفته و در این سکوت و تاریکی، انگار صدای نفسهایش را هم میشنیدم و او با همین نفسهای غمگین از من تمنا کرد:«دخترم یک ماهشه! نارسایی قلبی داره،دعا کنید زنده بمونه!» ▪️آنچه در مورد بیماری سخت یک نوزاد یک ماهه می‌شنیدم بی‌نهایت غمگین بود و این غم کنج دلم کِز کرد که از همین جملاتش،جریان خون در رگهایم بند آمد و به سختی لب از لب گشودم:«شما..بچه..دارید؟» 📖 ادامه دارد...
♥️👏🏻 ماشاء‌الله به شیر پسر کرمانشاهی، یاسین خسروی که او هم در پرتاب وزنه با ثبت رکورد 15.96 متر، ضمن شکستن رکورد پارالمپیک، مدال طلا رو کسب کرد. دمت گرم پهلوون.🥇🏆 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نماینده مجلس: نیاز به قوانینی برای حفاظت از پلیس داریم بیژن نوباوه: سردار رادان در کمیسیون فرهنگی تصاویری را نشان داد که نتوانستم تا انتها ببینم. پلیس به خانومی که عریان بود تذکر می‌دهد و طرف، چایی خود را به صورت پلیس پاشید. این افراد می‌خواهند نظام را بزنند، به پلیس حمله میکنند 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️آقامیری میگه: اسرائیل رو نزنیم! ببخشیم، چون امیرالمومنین گفتند با دشمنت با فضل برخورد کن❗️ ✅ خیلی کوتاه و روان، سیاست خدا و انبیا رو در کیفیت انتقام گرفتن رو در کلیپ بالا ببینیم، جالبه😍 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
ما یاد گرفتیم که اگر سلاحت را در جنگ خونین بیرون نیاوری برده‌ای خواهی شد در بازار برده‌ فروشان که رحم و مروتی دیگر در آنجا نیست!! ...🌷🕊 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
🔴رئیس بنیاد شهید: همسر مستأجر است! ♦️ رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران می‌گوید: می‌خواستیم از همسر شهید رجایی اجازه بگیریم که برای قدردانی برویم خدمتشان. اما ایشان فرمودند: «چون خانه ما استیجاری است، رعایت مالک ساختمان را می‌کنیم و رفت‌ و آمدها را محدود نگه می‌داریم.» 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
اهل دل که باشی دو چیز را خوب یاد می‌گیری جدا شدن از زمین پریدن بـه آسمان... ...🌷🕊
از حضور تا ظهور.mp3
14.15M
بهترین راهکار برای اصلاح ارتباط میان خود و امام زمان علیه‌السلام چیست ؟چگونه می‌شود حضور حضرت را در زندگی خود درک کرد ؟ 🎧 در این پادکست به بررسی تخصصی این سوالات پرداخته ایم | ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️🍃 پرسش : وقتی با خانم های نامحرم احوالپرسی می کنم ، خانمم ناراحت می شود ؛ آیا این رفتار درست است ؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 باباش گفت: من به این وصیت نمیکنم. 😅😅😅 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥فتنه اکبری که پیش رو میباشد که خیلی از خواص و انقلابی ها نسبت به رهبر شک و تردید میکنند این فتنه بزرگی که پیش رو میباشد آیت الله مصباح در اواخر عمر خودشان به انقلابی‌ها گوشزد کردند!!! 💥برخی میگویند فکر یک رهبر دیگر باشیم... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مبارکت باشه پهلوانِ خوش‌قلبِ ایران 🇮🇷 💬 روح‌الله رستمی: مدالم را از ائمه معصومین دارم و آن را به و همه ملت شریف اسلامی تقدیم میکنم. 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124