eitaa logo
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
36.5هزار دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
11.6هزار ویدیو
112 فایل
♥️باهمه وجود دوستتون دارم #حضرت_زهرا_سلام_الله مادر همه ی شهیدان شده اید می شود #مادر ما هم بشوید❓ با دعوت #شهدا به این کانال اومدید پس لفت ندید. تاریخ تاسیس 1397/1/25
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام بزرگواران _امشب یک داستان واقعی و جذاب _ و یکی از معجزات را برای شما در کانال قرار خواهم داد لطفا تا آخر داستان را بخونید اگر هر جا درمانده شدید و دیگر.......... . را صدا بزنید ان شاء الله به فریادتون خواهد رسید امشب دلم می خواد برم نجف......♥️💔 و امشب از شما التماس دعا دارم التماس دعا یا علی مولا و یا حضرت زهرا 👆 👆 👇👇
❤️🍃💐🍃❤️ 🍃💐🍃❤️ 💐🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ «بسم تعالی» ........ به نجف برای زیارت علی (علیه السلام) می روم شیخ طریحی در کتاب منتخب می گوید: همسایه ام در کوفه روزهای جمعه به جایی می رفت که نمی دانستم کجاست. روزی پرسیدم: روزهای جمعه به کجا می روی؟ گفت: به نجف برای زیارت علی (علیه السلام) می روم. از او خواستم این هفته مرا با خود ببرد. او قبول کرد و قول داد هفته بعد مرا با خود ببرد. روز جمعه در خانه ام هر چه به انتظار نشستم، خبری نشد. بر خاستم و در خانه اش رفتم. همسرش در را باز کرد. به او گفتم: قرار بود آقا مرا هم خبر کند، تا با هم به نجف برویم. او جواب داد: شاید فراموش کرده است. باخود گفتم: می روم شاید در بین راه به هم بر خوردیم. وقتی که به نزدیکی چاهی که قبل از مسجد حنانه وجود دارد - معروف است که علی (علیه السلام) شبها با این چاه درد دل می کرد - رسیدم. همسایه ام را دیدم که به داخل چاه سطل انداخته و می خواهد غسل کند. پشت او به طرف من بود. وقتی دقت کردم، زخمی به اندازه یک وجب روی شانه راستش دیدم در این او صورتش را به سوی من برگرداند. تا مرا دید، فهمید که زخم شانه اش را دیده ام از این رو آثار ناراحتی در چهره اش پیدا شد. نزدیک رفتم و سلام کردم و گفتم قرار بود مرا هم خبر کنی؟ گفت: یادم رفت. گفتم این زخم روی شانه ات چیست؟ گفت: چه کار داری؟ من خیلی اصرار کردم و گفتم دوست دارم بدانم، گفت به شرطی می گویم که تا زنده ام به کسی نگویی. من قبول کردم. گفت: ما ده نفر بودیم و هر شب سر راه مردم را می گرفتیم و دزدی می کردیم. یک شب منزل یکی از دوستان مهمان بودیم. آن قدر به من مشروب دادند که وقتی بعد از میهمانی به خانه برگشتم، مست در میان خانه افتادم. یک وقت دیدم همسرم شمشیرم را به دستم داد و گفت: فردا شب رفقای تو به خانه ما می آیند و در خانه چیزی نداریم، برخیز و چیزی تهیه کن. شب از نیمه گذشته بود که از خانه بیرون آمدم. وقتی به دروازه کوفه رسیدم، گاه رعد و برقی و در پی آن باران جستن می کرد در اثر روشنایی رعد و برق، لحظه ای متوجه دو سیاهی شدم که به من نزدیک می شدند. با خود گفتم خوب شد، نا امید برنمی گردم. با رعد و برق دیگری که در آسمان زده شد، متوجه شدم آن دو زن هستند. خوشحال تر شدم، زیرا کارم آسان تر شده بود. آن دو آنقدر به من نزدیک شدند، که با رعد و برق سوم چهره آنها را به خوبی می دیدم یکی پیر و دیگری دختر جوان و زیبایی بود. شیطان وسوسه ام کرد، جلو رفتم و هر چه طلا و خلخال، نقره و لباس داشتند از آنها گرفتم. خواستم دست خیانت به طرف دختر دراز کنم، پیرزن به التماس افتاد و خودش را روی قدمهایم انداخت و گفت: ای مرد هر چه طلا، لباس و زیور آلات داشتیم با خود بردی. همه برای خودت، دست بر روی این دختر دراز نکن. زیرا این دختر مادر ندارد و فردا شب عروسی اش است، من خاله این دختر هستم. امشب خیلی اصرار کرد و گفت: خاله جان! من فردا شب به خانه شوهر می روم و بعید میدانم، به این زودی اجازه دهد قبر علی بن ابیطالب (علیه السلام) را زیارت کنم. امشب می خواهم او را برای زیارت به نجف ببرم. هر چه پیرزن بیچاره التماس کرد در من اثر نبخشید و گفت وقتی دیدم خیلی پافشاری می کند، شمشیرم را در آوردم. او ترسید و کنار رفت، آن گاه دختر را مجبور کردم تا تسلیم بشود. در این هنگام صورتش را به طرف حرم امیر مومنان برگردانید و صدا زد: یا علی!خلاصم کن! لحظه ای نگذشت که صدای سم اسب به گوشم رسید و سواره ای کنارم ایستاد. او به من تندی کرد و گفت: ای بی حیا! دست از این دختر بردار. گفتم: تو اگر می توانی اول خودت را از دست من نجات بده، بعد شفاعت این دختر را بکن. او بی درنگ با شمشیرش به من حمله کرد و من تنها زمانی متوجه شدم که مثل فواره خون از شانه ام بیرون می زد. بی حال روی زمین افتادم، ولی می شنیدم که آقا به پیرزن و دخترش می گفت: طلاها، لباسها و خلخال هایتان را بردارید و از همین جا برگردید، علی (علیه السلام) زیارت شما را قبول کرد. پیرزن در ادامه حرف او گفت: ای آقا تو که جوانمردی کردی و ما را از دست این ظالم نجات دادی، محبت دیگری بکن، چند قدمی دیگر تا کنار قبر علی (علیه السلام) همراه ما باش تا حسرت آرزوی زیارت آقا به دل دخترم نماند. آقا گفت: شما می خواهید بروید نجف که خاک را زیارت کنید یا علی را؟ جواب داد: آقا جان! چون امیر مومنان در آنجا خاک هستند می رویم تا تربت پاکش را زیارت کنیم. آن بزرگوار فرمود: من امیر مومنانم، تا این جمله را شنیدم، به یک باره متوجه شدم که دیگر کسی در آنجا نیست. واین زخم تا زنده ام بامن هست.. ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
🌹🍃باید ابلاغ کنند تا روز قیامت حاضران به غایبان و پدران به فرزندان پیغام غدیر را: «تمام دین، ولایتِ علی است و وارث امروز آن، مهدی علیه السلام...» 🤝 بیعت میکنیم با وارث غدیر، با دعا برای ظهورش... 🌸💫🌸💫🌸💫🌸 السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدیّ یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القرآن یا امامَ الاِنسِ والجانِّ سیِّدی و مولایَ ! الاَمان الاَمان... 💚 ♥️🍃 بر همگی اعضای کانال شهید مبارک باد.🍃♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺💥 کارهایی که امیرالمومنین علی علیه السلام سفارش فرمودند که در صورت بگیره
1_8000016.mp3
1.84M
پیامبر اکرم فرمود: ❇️ اگه کسی فضائل امیرالمومنین رو بین مردم بگه روز قیامت اگه به اندازه همه انسان ها و اجنه گناه کرده باشه خدا تمام گناهانش رو میبخشه... هر کسی یک فضیلت مولا رو بنویسه، تا روزی که این نوشته خونده میشه، ملائک آسمان و زمین براش استغفار میکنند... 😭 ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا آخرش با علے هستیــــــم ... هم سادات‌ هم غیر سادات... همگےعیدتون مبارڪ ...💚 💐💐💐💐
مداحی آنلاین - ذره ذره پای این عشق میگدازیم - محمود کریمی.mp3
4.74M
🌸 💐ذره ذره پای این عشق میگدازیم 💐تو قمار پاڪ این عشق دل میبازیم 🎤 👏 🍃🌸 عید مبااااارڪ🌸🍃
نماز روز عید غدیر 2 رکعت در هر رکعت بعد از حمد 10 مرتبه‌ توحید 10 مرتبه آیة الکرسی 10 مرتبه قدر ثواب این نماز : برآورده شدن حاجات دنیا و آخرت ثواب 100000 حج واجب و مستحب و..... زمان نماز : حدود نیم ساعت قبل از اذان ظهر التماس دعا
seh daghigheh ta ghiamat eide ghadir.pdf
2.15M
🔸عرض سلام و ادب خدمت همراهان گرامی 🔹نسخه ویرایش شده و رایگان کتاب سه دقیقه در قیامت به همراه نکات تازه مطرح شده‌ توسط راوی عزیز این کتاب، به عنوان عیدانه منتشر گردید.
🔻 👈این داستان⇦《 بی‌عرضه؟... 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎الهام روحیه لطیف و شکننده‌ای داشت ... فوق‌العاده احساساتی ... زود می‌ترسید ... و گریه‌اش می‌گرفت ...😢 🔹چند لحظه همون طوری آروم نگاهش کردم ... به داداش نمیگی چی شده؟ ... - مامان قول گرفت بهت نگم ... گفت تو کنکور داری ...📝 🔸یه دست کشیدم روی سرش ... اشکال نداره ... مامان کجاست؟ ... از خودش می‌پرسم ... داره توی پذیرایی با عمه سهیلا تلفنی☎️ حرف می‌زنه ... حالش هم خوب نبود ... به من گفت برو تو اتاقت ... 🔻رفتم سمت پذیرایی ... چهره‌اش بهم ریخته بود ... و در حالی که دست‌هاش می‌لرزید ... اونها رو مدام می‌آورد بالا توی صورتش ... شما اصلا گوش👂 می‌کنی من چی می‌گم؟ ... اگر الان خودت جای من بودی هم ... همین حرف‌ها رو می‌زدی⁉️ ... من، حمید رو دوست داشتم که باهاش ازدواج کردم ... اما اگه تا الان سکوت کردم و حتی به برادرهام چیزی نگفتم ... فقط به خاطر بچه‌هام بوده ... حالا هم مشکلی نیست اما باید صبر کنه ... الان مهران ...🍀 و چشمش👀 افتاد بهم ... جمله‌اش نیمه‌کاره توی دهنش موند ... صدای عمه سهیلا ... گنگ و مبهم از پای تلفن☎️ شنیده می‌شد ... 🔹چند لحظه همون طور ... تلفن📞 به دست، خشکش زد ... و بعد خیلی محکم ... با حالتی که هرگز توی صورتش ندیده بودم بهم نگاه کرد ...😳 برو توی اتاقت ... این حرف‌ها مال تو نیست ... 🔸نمی‌تونستم از جام حرکت کنم ... نمی‌تونستم برم ... من تنها کسی بودم که از چیزی خبر نداشتم ... بی‌معطلی رفتم سمتش و محکم تلفن📞 رو از توی دستش کشیدم ... چی کار می‌کنی مهران❓ ... این حرف‌ها مال تو نیست ... تلفن رو بده ... و با عصبانیت دستش رو جلو آورد و سعی کرد تلفن📞 رو از دستم بیرون بکشه ... اما زور من ... دیگه زور یه بچه نبود ...💪 عمه سهیلا هنوز داشت پای تلفن☎️ حرف می زد ... این چیزها رو هم بی‌خود گردن حمید ننداز ... زن اگه زن باشه ... شوهرش رو جمع می‌کنه نره سراغ یکی دیگه ... بی عرضگی خودت رو به پای داداش من نبند ...😳😔 ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ 👇👇👇
🔻 👈این داستان⇦《 اولاد نااهل 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎بدون اینکه نفس بکشه بی‌وقفه حرف می‌زد ... و مادرم هم از این طرف تلاش می‌کرد تلفن📞 رو از دستم بگیره ... بهت گفتم تلفن رو بده ... 🔹این بار اینقدر بلند گفت که عمه هم شنید ... ضربان قلبم خیلی بالا رفته بود 💓... یه قدم رفتم عقب ... خوب ... می‌گفتید عمه جان ... چی شد ادامه حرفتون؟... دیگه حرف و سفارش دیگه‌ای ندارید‌❓ ... حسابی جا خورده بود ...😳 - مرد اگه مرد باشه چی؟ ... اون باید چطوری باشه؟ ... به مادر من که می‌رسید از این حرف‌ها می‌زنید ... به شوهر خودتون که می‌رسید ... سر یه موضوع کوچیک ... دو تا برادرهاتون ریختن سرش زدنش ...😨 🔻- این حرف ها به تو نیومده ... مادرت بهت ادب یاد نداده توی کار بزرگ‌ترها دخالت نکنی❓ ... 🔸- اتفاقا یادم داده ... فقط مشکل از میزان لیاقت شماست ... شما لیاقت عروس نجیب و با شخصیتی مثل مادر من رو ندارید ... مادر خودتون رو هم اونقدر دق دادید که می‌گفت ... الهی بمیرم از شر اولاد نااهلم راحت بشم ...😔 🔹راستی ... زن دوم برادرتون رو دیدید؟ ... اگه ندیدید پیشنهاد می‌کنم حتما ببینید ... اساسی بهم میاید ... این رو گفتم و تلفن📞 رو قطع کردم ... مادرم هنوز توی شوک بود ... رفتم توی حال، تلفن رو بزارم سر جاش ... دنبالم اومد... 🔻کی بهت گفت؟ ... پدرت؟ ... خودم دیدمشون ... توی خیابون با هم بودن ... با بچه‌هاشون ... چشمهاش بیشتر گر گرفت 😨... بچه هاش❓ ... از اون زن، بچه هم داره؟ ... چند سالشونه؟... 🔻فکر می‌کردم از همه چیز خبر داشته باشه ... اما نداشت ... هر چند دیر یا زود باید می‌فهمید ... ولی نه اینطوری و با این شوک ... بهم ریخته بود و حالا با شنیدن این هم حالش بدتر شد ... اون شب ... با چشم‌های خودم ... خورد شدن مادرم رو دیدم ...⚡️😔😔 ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ
❣🍃🥀❣🕊 🍃🥀❣🕊 🥀❣🕊 ❣🕊 🕊 بسم رب الزهرا سلام الله علیها. ♥️ امروز مصادف (عید غدیر و سالروز شهادت شهید محسن حججی عزیز میباشد.) 🌷 در مواقع گرفتاری به مادر خود میگفت که سوره یس برای حل مشکلش بخواند. 🌷ما هم به نیابت از حل مشکلات همگی اعضای بزرگوار. به نیابت از . 🌷و ثواب این ختم رو در این روز عزیز، هدیه میکنیم به روح بلند و ❣🍃❣🍃❣🍃❣ ان شاءالله بحق مولا آقا امیر المؤمنین علیه السلام همگی شما حاجت روا و عاقبت بخیر بشید. لطفا همه اعضا این سوره را بخونن از الان تا فردا غروب مهلت خواندن میباشد
🌹در عید غدیر و عید مولا 🌹عید شه دین، امیر دلها 🌹تبریک صمیمانه ی ما به 🌹محبوبترین سید دنیا ✋ تو سادات ترین سادات جهانی 🌹♥️ ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 آرزوت چیه؟! 🌸 نمیگم.. 💠 یکمش رو بگو.. 🌸 #ش داره #ه داره #ا داره #د داره #ت داره ✅آرزوی شهید محسن حججی در حرم امام رضا(ع)
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
💠 آرزوت چیه؟! 🌸 نمیگم.. 💠 یکمش رو بگو.. 🌸 #ش داره #ه داره #ا داره #د داره #ت داره ✅آرزوی شهید محسن
💔 رفیق... بحق این روز آرزوی ما رو هم به اربابمون برسون.. میدونی ک.. آرزوی ما هم "ش" داره..😊 " ه " هم داره . . . ° آ ° هم داره . . . . ° د ° هم داره . . . . ° ت ° داره........................... 🌹
خآطره‌ خواهر شهیدابراهیم هادی از سردار حاج قاسم 👇👇👇👇