شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
خرمای اعلای درجه یک دشتستان ) مخصوص صادرات .🌴🌴🌴🌴 محصولی کاملا ارگانیک و بهداشتی خوشمزه و شیره دار😋
.
بدون هیچ گونه شیره مصنوعی میباشد .
و کاملا طبیعی مباشد.
و کاملا مورد اعتماد هست. و میتونید با خیال راحت سفارش دهید.
👆👆👆
👤 توییت استاد #رائفی_پور
✍ پیشاپیش بابت این توییت عذرخواهی میکنم! اما باید بدانید این وحوش، وارثان چه تاریخی هستند.
🔹بخش اول:
بوی سوختن گوشت انسان در میان منحرفان بنیاسرائیل هدیهای به بعلیم یا مولخ (نام دو شیطان و بت) برای قدرتگرفتن از آنها بود!
🔹این کار در גיהנום (دره هنوم) انجام میشد.
🔹کلمه “גיהנום” (گیهِنوم) از دو بخش تشکیل شده است:
1⃣ “גי” (گی): بهمعنای “دره” است. این واژه مخفف “גיא” (گی) بهمعنای دره یا وادی در زبان عبری است.
2⃣ “הנום” (هنوم): نام یک مکان خاص، “هنوم” یا “هینوم”، که درهای نزدیک اورشلیم بوده است.
🔹منحرفان بنیاسرائیل زندهزنده انسانها را برای خشنودی شیاطین جنی و قدرتگرفتن از آنها در آتش میسوزاندند! خصوصاً اگر این قربانی کودک میبود!
🔹واژه “جهنم” معرب همین عبارت است.
🔹همچنین در انتهای این مراسم شیطانی؛ کاهنان بخشی از گوشت پختهشده انسان قربانیشده را میخوردند!
🔹واژه Cannibalism بهمعنی آدمخواری نیز از ترکیب دو واژه؛ کاهن + بعل گرفته شده است.
7.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ببینید تا روحتون تازه شه🥰
7.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سنگ تمام زائران حرم مطهر رضوی با نوای «لبیک یا حسین» در مراسم وداع با پیکر مطهر
#شهید_نیلفروشان #وعده_صادق #ایران_همدل
11.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماشاءالله
لاحول ولاقوه الا بالله 😍😭
قطعا این بزرگ مرد، رهبر انصار الله خواهد شد ان شاءالله
12.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بـســم الـلـه الــرحــمــن الـــرحــیـم
🌷 #زیارت_نامه_شهدا
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ،
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ،
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ،
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ،
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ،
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ،
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ،
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ،
بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ،
وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ،
وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم...
#شادی_روح_شهدا_صلوات...🌸
اللّهُمَّ_عَجِّلْ_لَوِلیِڪَ_اَلْفَرَجْ
#صبحتون_معطربه_عطرشهدا
#التماس_دعا
💚 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
7.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍ و سلام بر او که می گفت:
خدا، خدا، خدا
همه چیز دست خداست.
تمام مشکلات بشر
«به خاطر دوری از خداست.»
برادر شهیدم
#شهید_ابراهیم_هادی...🌷🕊
💚 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📜 این وصیت #شهید_سید_حسن_نصرالله عزیز است
ببینید چی گفتن
💚 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥پاسخ #رهبری به سخنگوی دولت #پزشکیان
#امام_خمینی از همه تند رو تر بود
💚 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
بسمه تعالی
یا رُوحُ یا قُدُّوس
در این زندگیِ پر هیاهو، تو به یک
حرف،یک صدا محتاجی تا تلنگری
باشد برای رشد و تغییر نگاهت به
خود،دیگران و هستی!در این زمانه
که به آخرالزمان معروف هست باید
بدونی چطوری زندگی کنی که کمتر
آسیبی به جسمت و به عقیده ات
وارد نشه و باید بتونی در کنار اینها
ایمانت را هم بسیار قویتر کنی و....
صدها نکات دیگر که در کلاس طرح
زندگی باسعادت یاد خواهی گرفت
🔻سر فصل های کلاس 👇👇
زندگی با سعادت در آخر آلزمان
1= چندین ذکربرای حاجت های خاص
2=چطوری آخرالزمان در امان باشیم
3= تکنیکهای شادبودن درمحیط خونه
4= اَسراری در آخرالزمان ...
5= نگران فرزندان هستیم چکار کنیم ؟
6= طرح سبک زندگی به رنگ خدا
7= راهها و رازهای رزق و روزی
8=رهایی از باور های منفی
9=طریقه درست کردن شربت قرآنی
10=بیماری متافیزیکی و موجودات ....
وموضاعات دیگر و همچنین پرسش و
پاسخ هم در کلاس انجام می شود
هزینه اصلی این کلاس 4 ملیون
هست که ما برای شما عزیزان
تخفیف ویژه قرار دادیم
زمان ثبت نام فقط تا جمعه
این زمان به هیچ وجه تمدید
نمی شود جا نمونی رفیق
برای شرکت در کلاس و ثبت نام
به ای دی زیر پیام دهید 👇👇
@ya_ghoddus
👆👆
https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
📕رمان #سپر_سرخ 🔻قسمت شصت و یکم ▫️چشمانم را گشودم و دیدم همانطور که کنارم نشسته، از گوشه پیشان
📕رمان #سپر_سرخ
🔻قسمت شصت و دوم
▫️بهقدری با محبت نگاهم میکرد و طوری با احساس سوال کرد که دلم میخواست همه چیز را همینجا برایش بگویم و نمیدانم این حالم چه با دل او کرده بود که با هر دو دستش در آغوشم کشید و هرآنچه امشب در کوچه از دلم دریغ کرده بود، حالا همه را بیدریغ به پایم میریخت که مرا محکم میان دستانش گرفته و لحنش غرق عشق بود: «من بمیرم نبینم تو انقدر ترسیدی عزیزدلم! بگو من چی کار کنم تا آروم بشی، هر کاری بگی انجام میدم، فقط نترس!»
▪️همانطور که سرم روی قلبش بود، موهایم را نوازش میکرد و با آهنگ آرامشبخش صدایش زیر گوشم میخواند: «کسی تو خواب اذیتت میکرد؟ از دست کی فرار میکردی؟ چرا به من نمیگی از چی اینهمه میترسی؟» و سؤال آخرش، دست دلم را رو کرد: «عامر کیه؟ همسر سابقته؟»
▫️تپشهای قلبش درست زیر گوشم بود و نبض احساسم را خوب گرفته بود که عطر ملیح پیراهنش به صورتم میخورد و من میان دریای اشک دلم را رها کردم: «مهدی من خیلی از عامر میترسم، اون خیلی اذیتم میکرد. هر شب مست میومد خونه و تا وقتی جون داشت کتکم میزد. چهار سال تو خونهاش شکنجه شدم و هنوز خیلی شبها خواب میبینم داره کتکم میزنه...»
▪️با هرکلمه انگار جانش آتش میگرفت که حرارت نفسهایش بیشتر میشد و با لحنی غرق بغض گله کرد: «چرا تا حالا به من حرفی نزده بودی؟ من الان باید بفهمم تو انقدر اذیت میشی؟»
▫️خواستم صدایم را بهتر بشنود که از تنش فاصله گرفتم و او دیگر نمیخواست از آغوشش جدا شوم که دوباره سرم را به سینهاش چسباند، قطره اشکش روی پیشانیام چکید و آهسته زمزمه کرد: «بگو عزیزم! هر چی تو دلته برام بگو!»
▪️شاید سالها بود چنین آغوشی برای درددل میخواستم که با اشک چشمانم، زخمهای مانده بر دلم را نشانش دادم و او ناز اشکها و شکایتهایم را با هم میخرید و در آخر فقط یک جمله پرسید: «آخه چرا با همچین آدمی ازدواج کردی؟»
▫️سؤال سادهای پرسید که پاسخش بسیار سخت بود و من چه میتوانستم بگویم؛ عامر مرا به عشق مهدی متهم میکرد و با عکسی شیطانی آزارم میداد و نمیدانستم دوباره از جانم چه میخواهد که باز از گفتن حقیقت طفره رفتم و فقط به نورالهدی اشاره کردم: «برادر همون دوستم بود که با هم اومدیم ایران.»
▪️تا حدودی نورالهدی را میشناخت و باورش نمیشد برادر همسر ابوزینب چنین جانوری باشد که با حالتی عصبی نفس بلندی کشید و همزمان صدای اذان صبح از مأذنههای بغداد بلند شد.
▫️حال خراب من باعث شده بود حتی سحری خوردن فراموشمان شود و خواستم عذرخواهی کنم که سرشانههایم را گرفت و رو به چشمان خیسم خندید: «فدای سرت عزیزم!»
▪️روضۀ روزهای زندگیام در زندان عامر، کاسۀ چشمانش را از گریه لبالب کرده و لبهایش به رویم میخندید تا آرامم کند، با هر دو دستش ردّ پای اشک را از صورتم پاک کرد و خبر نداشت امشب دوباره با تهدیدی وحشتناک به جانم افتاده که با لحنی لبریز متانت، تلاش میکرد آرامم کند: «دیگه از هیچی نترس! هر چی بوده تموم شده، تو دیگه پیش منی، خودم مراقبت هستم و نمیذارم هیچکس اذیتت کنه!»
▫️دلم پَر میزد ماجرای پیامهای امشب را برایش بگویم اما حیا میکردم راز آن تصویر و قصۀ عشق قدیمیام به خودش را فاش بگویم که در سکوتی ساده فقط نگاهش میکردم تا دستم را گرفت و به شوخی گفت: «سحری که از دستمون رفت، تا نماز از دستمون نرفته بریم وضو بگیریم.»
▪️انگار وحشت امشب و حکایت تنهاییام، دل مهدی را که این روزها همیشه دور از من سرگردان بود، هوایی عشقم کرده و قفل قلبش را شکسته بود؛ حالت چشمانش تغییر کرده و عطر عشق در لحنش پیچیده بود اما میترسیدم اینبار من و او با هم قربانی جنون عامر شویم که بعد از نماز صبح، او از خانه رفت و من از ترس تهدید عامر، هر ثانیه هزار فکر بد میکردم.
▫️معمولاً روزها یکبار تماس میگرفت و امروز میخواست برایم سنگ تمام بگذارد؛ مرتب پیام میداد و زنگ میزد تا حالم را بپرسد که پیام آخر را به امید خواندن کلام شیرینش باز کردم و طعنه تلخ عامر حالم را به هم زد: «آقا تشریف بردن سر کار؟ الان تنهایی؟ آدرس بدم میتونی بیای ببینمت؟»
▪️حتی نگاهم از ترس میلرزید؛ فقط در ذهنم دنبال چارهای بودم و از سرِ ناچاری تصمیم گرفتم با نورالهدی تماس بگیرم که پیام بعدیاش امانم نداد: «من آمار تمام رفت و آمدهاتون رو دارم. مهدی دیشب از سوریه برگشته و امروز ساعت ۶:۲۰ از خونه رفت بیرون و تو الان تنهایی. پس بهتره خیلی منو معطل نکنی وگرنه یه کاری میکنم که روزی هزار بار آرزوی مرگ کنی!»
▫️باور نمیکردم اینقدر دیوانه باشد که پس از طلاق و با وجود عشق آن دختر عربِ اسرائیلی، باز دست از سر من برنمیدارد و خبر نداشتم کار دیوانگیهایش به بدتر از اینها کشیده که اینبار دیگر عشقم هدف بود نه خودم!...
📖 ادامه دارد...