eitaa logo
سَلـٰام‌بَـرابراهـیم❀.•
515 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1هزار ویدیو
86 فایل
"﷽" رفیق‌من،آرزو‌نڪـن‌شھید‌بشۍ؛ آرزوڪن، مثل‌شھـدا‌زندگۍڪنۍ♡:) ڪانال‌ِدیگمون: #نحوه‌آشنایےوعنایاٺ‌شھید @shahidhadi_61 تبادل: @shahidhadi_tb1 ڪُپے‌ڪردۍ‌دعاۍ‌فرج‌بخون 🕊 مطالب‌‌رگباری‌ڪپے‌نشه‌دوست‌عزیز🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
03 Ehragh yas .mp3
14.18M
اَلا ای‌چاه‌یارم‌را‌گرفتند(: گلم،باغم،بهارم‌راگرفتند! الا اےچاه؛ با‌ یڪ‌ضربۀدر همه‌دارو ندارم‌راگرفتند...! ‌ قشنگ میشہ‌باهاش: جون داد💔 | عجیــــب ''جآنسـوز''
● • . اون‌ بسیجے کھ شب‌ تا صبح‌ تویِ پایگاه‌ مسجد فعالیت‌ ڪنھ ؛یا شب‌ تا صبح‌ توۍ فضای‌ِ مجازی فعالیت‌ ڪنھ بعد نماز صبحش‌ قضا بشھ ! بسیجے نیست و فقط‌ آبروۍ بسیجےهآ رو برده :)🌱 '
「•.🌿 . ڪتاب"فرنگیس" 🧕🏼|° خاطرات فرنگیس حیدرپور 🖌به قلم:مهناز فتاحے •.🕸⇝| @shahid_hadi99
سؤال⁉️ اگر نمازگزارے نماز را اشتباه بخواند، آیا لازم است پس از نماز تذڪر دهیم؟🤔 جواب✅ اگر به دلیل ندانستن حڪم مسئله، عمل را به صورت باطل انجام مے دهد، واجب است به او تذڪر دهید، در غیر این صورت واجب نیست. 🤝♥️^^ @shahid_hadi99
سَلـٰام‌بَـرابراهـیم❀.•
📜|چندخط از یک زندگی مهم <مردم دار و مردم باور🍃> یکی از همسنگر های محمودرضا تعریف می‌کرد:《 محمودرض
📜|چندخط از یک زندگی مهم <رمز و راز شهادت🍃> آبان۱۳۹۲بعد از تشییع پیکر مطهر شهید محمدحسین مرادی در مجیدیه،بامحمودرضا راه افتادیم سمت گلزار شهدای چیذر که به مراسم تدفین برسیم،جمعیت زیادی برای تدفین پیکر آمده بود.من سعی کردم تا جایی که میتوانم خودم را به محل تدفین نزدیک کنم،برای همین چند دقیقه از محمودرضا جدا شدم.خیلی شلوغ بود و نمی شد جلو رفت.چند دقیقه ای تقلّا می کردم جلوتر بروم،اما وقتی دیدم نمی شود،منصرف شدم و برگشتم عقب پیش محمودرضا، محمودرضا کاملاً دور از جمعیت ایستاده و تکیه زده بود به دیوار،زیپ کاپشنش را به خاطر سردی هوا تا زیر گلو بسته بود و سرش را انداخته بودپایین.دست هایش را هم کرده بودتوی جیب شلوارش و کف یکی از پاهایش را داده بود به دیوار.یک سماور بزرگ چند متر آن طرف تر گذاشته بودند جلوی امامزاده.رفتم دوتا چای گرفتم .یکی از چای هارا آوردم و به محمودرضا تعارف کردم.با دست اشاره کرد که نمی خواهد و چایی را نگرفت.ایستادم کنارش، چند دقیقه ای توی همین حالت بود.سرش را کاملاً پایین انداخته بود، طوری که نگاهش به زمین هم نبود و انگار داشت روی لباسش را نگاه می کرد.نمی دانم چرا احساس کردم دارد توی دلش با شهید مرادی حرف می زند.فکر اینکه نکند شهید بعدی محمودرضا باشد، یک لحظه مثل برق از ذهنم گذشت.دقیقاً همین طور هم شد.شهید بعدی سوریه ، محمودرضا بود که دو ماه بعد در منطقهٔ قاسمیه به یاران شهیدش ملحق شد.حالت آن روزش در گلزار شهدای چیذر مدام جلوی چشمم هست و یادم نمی رود. ... 📚|برگرفته از کتاب 🥀@shahid_hadi99
🌈^^بہ‌نام‌خداونـدرنگین‌ڪمان خداوندمھدی‌صاحب‌زمان