#آسمانے_شو
روش امر به معروف و نهے از منڪر ابراهيم در نوع خود بســيار جالب بود.
اگر ميخواسٺ بگويد ڪه ڪاری را نڪن سعے ميڪرد غير مستقيم باشد.
مثلا دلایل بدی آن ڪار از لحاظ پزشــڪے، اجتماعے و... اشــاره ميڪرد تا
شــخص، خودش به نتيجه لازم برسد. آنگاه از دســتوراٺ دين برای او دليل
می آورد.
📚سلام بر ابراهیم، جلــد۱
↝°@shahid_hadi99
7.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شایدامسال،سالامتحانعزادارانباشد!
مدل عزاداری را عوض کن ، اما یك وقت بہ بهانہ کرونا برای محرم کم نگذاری! (:
#به_گوش_باشیم
#استاد_پناهیان
یازدهماهازخدااینروزهاراخواستم🌱
#دیدۀترخواستمحالگریہخواستم
•
قولدادم اینمحرممعصیتڪمترکنم😔
#یاامامِمهدیاشفعلناراخواستم
°
ڪربلایینیستماماتوشاهدباشکه :)
#هردعایےکردماولڪربلاراخواستم
°
ازنجفتاڪربلاپایپیادهدستجمع
#روضهخواندنبیناینصحنوسراراخواستم
•
اهلعالمداردازرهماهماتممیرسد🏴
#هیئتےهایاعلےداردمحرممیرسد
آهاے رفیــق...🌱
از چند روز دیگہ میافتی
دنبــال ڪار هیئت و
این طرف و اون طرف ،
دمت گرم ، سرت سلامت؛
اجرت با خود آقا... :)💚
منتهی حواست رو جمع ڪن!!!
نڪنہ خداے نڪرده
با ڪسی بدخلقی ڪنی ها...!
این راه ‹راهِاخلاقہ›
تا اخلاق نداشتہ باشی ،
دستت هیچ جا بند نیستاااا ،
موڪب و اینا رو نمیگم...!
منظـورم دل آقامحسیـنہ🌱
#محرم🏴💔🕊
#انـقلابےنویــس
〖فضای مجازی، به اندازه انقلاب اسلامے اهمیت دارد..💻〗
•.👤| #رهبرڪبیرانقلابـ
.
توی فضای مجازی سرباز مولامیشے ؟♥
سربازی ڪه،
مزدش حضرتـ زهرا حسابـ میڪنند:)
.
"برای یه ڪانال مذهبے،شھدایے،حجاب و..🦋🌱"
.
°° @rahmati_f98 °°
#محتوا میتونے؟☺️
سَلـٰامبَـرابراهـیم❀.•
〖فضای مجازی، به اندازه انقلاب اسلامے اهمیت دارد..💻〗 •.👤| #رهبرڪبیرانقلابـ . توی فضای
دوستان به دو الی بیشتر ادمین نیاز داریم اونم به شدت 😐✋🏻
فقط اینکه بلد باشه و بتونه تولید محتوا کنه "خودمون هم کمکش می کنیم راه بیفته ان شاءالله "
خادمی شهید کم چیزی نیست ☺️😍
ثواب دعای توسل امروز هدیه به:
شهید والا مقام ✨حسن باقرے✨
🗓سے و نهمین روز چله در تاریخ 99/5/29
🌹حاجت روا باشید ان شاء الله 🌹
🍃🎀
#عارفانه
#به وقت رمان📚
#قسمت_پـنـجـاه_و_هـشـتم
« دوران جهاد »
[دستنوشته های شهید و خاطرات دوستان]
کل دوران حضور احمد آقا در جبهه سه ماه بیشتر نشد.
درست زمانی که دوره ی سه ماهه ی ایشان تمام شد و قرار بود کل گردان بر گردند عملیات والفجر ۸ آغاز شد.
از حال و هوای احمد آقا در آن دوران اطلاع زیادی در دست نیست.
هر چه بعدها تلاش کردیم تا ببینیم کسی در جبهه با ایشان دوست بوده اما کسی را پیدا نکردیم.
ما به دنبال خاطراتی از جبهه ی ایشان بودیم.
اما چیزی به دست نیاوردیم؛زیرا احمد آقا برخلاف بقیه ی دوستان به گردانی رفت که هیچ آشنایی در اطرافش نباشد!
در مدت حضور در جبهه کسی او را نمی شناخت.
لذا از این لحاظ راحت بود!
او می توانست به راحتی مشغول فعالیت های معنوی خود باشد.
و این نشانه ی اهل معرفت است که تنهایی و گمنامی را به شهرت و حضور در کنار دوستان ترجیح می دهند!
فقط بعد از شهادت ایشان یکی از رزمندگان به مسجد آمد و ماجرای شهادت ایشان را برای ما تعریف کرد.
بسیاری از دوستان به دنبال درک روحیات احمد آقا در جبهه بودند. آن ها می گفتند :
انسان های عادی وقتی در شرایط دوران جهاد قرار می گیرند بسیار تغییر می کنند،
حالا احمد آقا که در داخل شهر
مشغول سلوک الی الله بود چه حالاتی در جبهه داشته است؟
در یکی از نامه هایی که احمد آقا برای دوستش فرستاده بود آمده:
جبهه آدم می سازد. جبهه بسیارجای خوبی است برای اهلش!
یعنی کسی که از این موقعیت استفاده کند. و جای خوبی نیست برای نا اهلش!
دفترچه خاطراتی که از احمد آقا به جا مانده و بعد از سال ها مطالعه شد کمی از حالات معنوی او در دوران جهاد را بازگو می کند.
احمد آقا در جایی از دفتر خود نوشته است:
روز یکشنبه مورخ ۱۳۶۴/۱۰/۲۹ در سنگر نزدیک سحر در عالم خواب دیدم که آقای حق شناس با دعاهایش نمی گذاشت ما شهید شویم.
خیلی به آقا تضرع و زاری کردم.
آقا خیلی صورت پر نور و مهربانی داشت و به من خیلی احترام خاصی گذاشت.
یا در جایی دیگر آورده است:
در شب ۱۳۶۴/۱۱/۱۴ درخواب دیدم که
امام خمینی با حالت خیلی عزادار
برای آیت الله قاضی ناراحت است. و در هنگام سخنرانی هستند و حتی . . . ( مفهوم نیست) در همان شب برای آیت الله قاضی نماز خواندم و فیض عظیمی خداوند در سحر به ما داد. الحمدالله
احمد آقا در ادامه ی خاطرات می نویسد:
روز چهارشنبه می خواستم وضو بگیرم برای نماز که یک لحظه چشمم به حضرت (عج) افتاد. . . تاریخ ۱۳۶۴/۱۱/۱۶ پادگان دو کوهه
در جایی دیگر از این دفتر آورده:
در روز جمعه در حسینیه ی حاج همت پادگان دوکوهه در مجلس آقا امام زمان (عج) گریه زیادی کردم.
بعد از توسلات وقتی به خود آمدم دیدم که از همه ی اشکی که ریختم یک قطره اش به زمین نریخته!
گویا ملائک همه را با خود برده بودند.
#ادامــہدارد
بہ قلــم🖊:
گروهفرهنگےشهیدابراهیمهادے
#ڪپےبدونذڪرمبنعشرعاحــــراماست☺️
#تایپڪتابهادرمجازےباڪسباجازه
#ازانتشاراتومولفبلامانعاست
••@shahid_hadi99 ••
🍃🎀
🍃🎀
#عارفانه
#به وقت رمان📚
#قسمت_پـنـجـاه_و_نـهـم
"خبرشهادت"
راوی:مادر شهید
سه ماه بود که احمد به جبهه رفته بود.
به جز یکی دوتا نامه،
دیگر از او خبر نداشتیم.نگران احمد بودم...
به بچه ها گفتم :
خبری از احمد ندارید؟ من خیلی نگرانم.
یک روز دیدم رادیو مارش
عملیات پخش می کند.
نگرانی من بیشترشد.ضربان قلب من شدیدتر شده بود...
مردم از خبر شروع عملیات خوشحال بودند اما واقعا هیچ کس نمی تواند حال و هوای مادری که از فرزندش بی خبر است را درک کند.
همه می دانستند احمـد بهترین و کم آزارترین فرزند من بود.
خیلی اورا دوست داشتم...
حالا این بی خبری
خیلی من را نگران کرده بود.
مرتب دعا می خواندم و به یاد احمد بودم.
تا اینکه یک شب درعالم خواب دیدم
کبوتری سفید روی شانه ی من نشست.
بعد کبوتر دیگری درکنار او قرار گرفت و هردو به سوی آسمان پرکشیدند...
حیرت زده از خواب پریدم،نکند که این دومین پرنده؛
نشان از دومین شهید خانواده ی ماست؟!
اما نه ان شاءالله احمد سالم برمیگردد...
دوباره خوابیدم.این بار چیز،عجیب تری دیدم.
این بار مطمئـن شدم که دیگر پسرم را نخواهم دید...در عالم رویا مشاهده کردم که
ملائکـه ی خدا به زمین آمده بودند!!
هودج یا اتاقکی زیبا که در روزگار قدیم توسط پادشاهان از آن استفاده می شد در میان دستان ملائکـه است.
آن ها نزدیک ما آمدند و پسرم احمد علی را در آن سوار کردند.
بعد هم همه ملائک به همراه احمد به آسمان ها رفتند...
روز بعد چندنفر از همسایه ها به خانه ی ما آمدند و سراغ حسیـن آقا را می گرفتند!!
گویا شنیده بودند که شهیــد محلاتی شهیــد شده و فکر می کردند حسین آقا همراه ایشان بوده...
من می گفتم حسیـن آقا در خانه است من ناراحت احمد علی هستم...
آن روز مادر شهـید جمال محمدشاهی را دیدم.
این مادر گرامـی را از سال ها قبل درهمـین محله می شناختم.
ایشان سراغ احمد علی را گرفت.گفتم :
بی خبرم..
نمی دانم کجاست.
سیـده خانم مادر شهیدجمال،هم رویای عجیبی دیده بود که بعدها برایم تعریف کرد.
ایشان گفت:
در عالم خواب به نماز جمعه ی تهران رفته بودیم .
آن قدر جمعیت آمده بود که سابقه نداشت...
بعد اعلام کردند که امام زمان(عج)
تشریف آوردند و می خواهند به پیکر یکی از شهدا نماز بخوانند!!
من به سختی جلو رفتم .
وقتی خواستند نام شهـید را بگویند خوب دقت کردم .
از بلند گو اعلام کردند:
" شهیـد احمد علـی نیـری"
خلاصه همان روز بود که دیدم رفت و آمد در اطراف خانه ی ما زیاد شده.
پسرم مرتب می آمد و می رفت...
ظهر بود که از اخبار شنیدیم هواپیمای حامل شهیـد محلاتی مورد هدف قرار گرفته و ایشان به شهادت رسیدند.
و بعد هم آمدند منزل ما و خبر شهادت
"احمد علی" را اعلام کردند.
مراسم تشیع و تدفین و ختم احمد با حضور حضرت آیت الله حق شناس و عباراتی که ایشان در وصف پسرم فرموندند خیلی عجیب بود...
بعد از اینکه حضرت آقا این حرف ها را زدند دوستان احمد هم آمدند و کراماتی که از او دیده بودند نقل کردند...
عجیب اینکـه پسر من در خانه که بود یک زندگی بسیار عادی داشت.
اما هیـچ گاه از او مکروه ندیدم؛چه رسد به گناه...
احمد رفت،اما می دانستم که اهل این دنیا نبود او در این جهـان ماندنی نبود.
او هر لحظه آماده ی رفتن بود.خدا هم او را در جوانی به نزد خود برد...
بعد از احمد تمام آنچه از او مانده بود را جمع کردیم .
چندین جلد کتاب بود که همه را به حوزه ی قم تحویل دادیم...
یکی از علما می گفت:
این کتاب ها برای چه کسی بوده؟
این ها حتی برای طلبه ها سنگین است!
#ادامــہدارد
بہ قلــم🖊:
گروهفرهنگےشهیدابراهیمهادے
#ڪپےبدونذڪرمبنعشرعاحــــراماست☺️
#تایپڪتابهادرمجازےباڪسباجازه
#ازانتشاراتومولفبلامانعاست
••@shahid_hadi99 ••
🍃🎀
🍃🎀
#عارفانه
#به وقت رمان📚
#قسمت_شـصـتـم
«بوی خوش»
[حاج مرتضی نیری]
نوروز ۱۳۶۵ از راه رسید.
مراسم چهلم احمد آقا نزدیک بود.
برای همین به همراه مجید رفتیم برای سفارش سنگ قبر
عصر یکی از روزهای وسط هفته با ماشین راهی بهشت زهرا علیهاالسلام شدیم.
سنگ قبر و تابلوی آلمینیومی بالای مزار را تحویل گرفتیم.
بعد کمی سیمان و مصالح خریدیم و سریع به قطعه ۲۴ رفتیم.
کسی در بهشت زهرا علیهاالسلام نبود
نم نم باران هم آغاز شده بود.
باخودم گفتم :
کاش یکی دونفر دیگه هم برای کمک می آوردیم.
همان موقع یک جوان،که شال سبز به گردن انداخته بود،جلو آمد و سلام کرد!
بعد گفت :
اجازه می دید من هم کمک کنم؟
ما هم خوشحال شدیم و گفتیم :
بفرمایید
من همینطور که مشغول کار بودم خاطراتی که با احمد اقا داشتم را مرور میکردم.
من پسرعمو و داماد خانواده ی آنها بودم که از زمان کودکی هم با هم بودیم.
هر بار که به روستای آینه ورزان می رفتیم شب و روز باهم بودیم.
با خودم گفتم :
احمد چهل روز پیش شهیدشده.
مگر نمی گویند که جنازه بعد از چند روز متعفن می شود؟!
دوباره سرم را داخل قبر کردم.
گویی یک شیشه عطر خوش بو را داخل قبر او خالی کرده اند.
سنگ را سرجایش قرار دادیم.
تابلو را نصب کردیم و مزار احمد آقا را برای مراسم چهلم آماده کردیم.
وقتی می خواستیم برگردیم دوباره ایستادم و به قبر او خیره شدم.
من اطمینان داشتم که پیکر احمد آقا مانند بقیه اولیا الله سالم و مطهر مانده است.
باران شدید شده بود. من ایستاده بودم و حسابی خیس شدم. آقا مجید صدایم کرد و به سمت ماشین برگشتم.
اما فکر آن بوی خوش از ذهنم خارج نمی شد،بوی خوشی که با هیچ یک از عطر های دنیا قابل مقایسه نبود.
با خودم گفتم :
احمد چهل روز پیش شهیدشده.
مگر نمی گویند که جنازه بعد از چند روز متعفن می شود؟!
دوباره سرم را داخل قبر کردم.
گویی یک شیشه عطر خوش بو را داخل قبر او خالی کرده اند.
سنگ را سرجایش قرار دادیم.
تابلو را نصب کردیم و مزار احمد آقا را برای مراسم چهلم آماده کردیم.
وقتی می خواستیم برگردیم دوباره ایستادم و به قبر او خیره شدم.
من اطمینان داشتم که پیکر احمد آقا مانند بقیه اولیا الله سالم و مطهر مانده است.
باران شدید شده بود. من ایستاده بودم و حسابی خیس شدم. آقا مجید صدایم کرد و به سمت ماشین برگشتم.
اما فکر آن بوی خوش از ذهنم خارج نمی شد،بوی خوشی که با هیچ یک از عطر های دنیا قابل مقایسه نبود.
#ادامــہدارد
بہ قلــم🖊:
گروهفرهنگےشهیدابراهیمهادے
#ڪپےبدونذڪرمبنعشرعاحــــراماست☺️
#تایپڪتابهادرمجازےباڪسباجازه
#ازانتشاراتومولفبلامانعاست
••@shahid_hadi99 ••
🍃🎀