✍ #حاج_حسین_یکتا
📸این عکسها مربوط به روزهای قبل از شهادت حاج احمد كاظمی هست. اون روز ٢ تایی رفتیم شلمچه و به من گفت :
👤حاج حسین، اینجا تا میتونی خدمات امکانات رفاهی درست کن، میخوام #سپاه سید خراسانی كه یه روز میاد از اینجا رد بشه بره برای کمک امام زمان، مشکل امکانات و خدمات نداشته باشه!
🌹 #شهید_احمد_کاظمی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
👤سردار حاجی زاده فرمانده نیروی هوا فضای سپاه در رزمایش پیامبر اعظم در توضیحات نخستین درباره شلیک موشک های بالستیک از اعماق زمین گفت:
برای اولین بار در دنیا شلیک موشک های بالستیک از اعماق زمین انجام شده است. این پرتاب ها بدون داشتن سکو و تجهیزات مرسوم انجام شده است.
موشک های مدفون شده به یکباره زمین را می شکافند و اهداف خود را مورد اصابت قرار می دهند.
#سپاه✌️
#مزرعه_موشکی😇🚀
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
🦋🍃
❤️ #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور ارادت و علاقه خاص و شدیدی به انقلاب و اهل بیت (ع) و حرم حضرت زینب (س) داشت.
✌️اصغر با سن نسبتاً کم وارد #سپاه شد و در جوانی عازم سوریه شد، اما به دلیل لیاقت، ذکاوت و توانمندی های بالایش مسئولیتهای حساسی بر عهده گرفت.
🌱در ۳۲ سالگی، از اولین نفراتی به شمار میآمد که به همراه سپهبد #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی برای دفاع از حرم اهلبیت به کشور سوریه رفت.
فرماندهی قرارگاه عملیاتی شمال سوریه از مهمترین مسئولیتهایش بود.
✍basirat.ir
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_هفتم از اتاق که بیرون آمدم دیدم حیدر با عمو تماس گرفته تا از حال ه
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_هشتم
🚁به محض فرود هلیکوپترها، عباس از پلههای ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر #آب را به یوسف برساند.
به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالیکه تنها یک بطری آب و بستهای آذوقه سهمشان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت.
🔸هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زنعمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند.
من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید : «همین؟» عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجرهاش برگشته بود، جواب داد : «باید به همه برسه!»
😓انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت : «خب اینکه به اندازه #افطار امشب هم نمیشه!»
عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد : «انشاءالله بازم میان.» و عباس یال و کوپال لشگر #داعش را به چشم دیده بود که جواب خوشبینی عمو را با نگرانی داد : «این حرومزادهها انقدر تجهیزات از پادگانهای #موصل و #تکریت جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلیکوپترها سالم نشستن!»
🍃عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید : «با این وضع، #ایرانیها چطور جرأت کردن با هلیکوپتر بیان اینجا؟» و عباس هنوز باورش نمیشد که با هیجان جواب داد :
«اونی که بهش میگفتن #حاج_قاسم و همه دورش بودن، یکی از فرماندههای #سپاه ایرانه. من که نمیشناختمش ولی بچهها میگفتن #سردار_سلیمانیِ!»
لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد : « #رهبر ایران فرماندههاشو برای کمک به ما فرستاده #آمرلی!» تا آن لحظه نام #قاسم_سلیمانی را نشنیده بودم و باورم نمیشد ایرانیها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رساندهاند که از عباس پرسیدم : «برامون اسلحه اوردن؟»
😞حال عباس هنوز از #خمپارهای که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد : «نمیدونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو #محاصره داعش حتماً یه نقشهای دارن!»
حیدر هم امروز وعده آغاز #عملیاتی را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم میخواهد با #مدافعان آمرلی صحبت کند...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_سی_و_نهم کمتر از اتاقش خارج میشد مبادا چشمانم را ببیند و حتی پس از بهبودی
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_چهلم
طاقت از دست دادن برادرم را نداشتم که با #اشکهایم به مصطفی التماس میکردم : «تورو خدا پیداش کنید!»
بیقراریهایم #صبرش را تمام کرده و تماسهایش به جایی نمیرسید که به سمت در رفت و من دنبالش دویدم : «کجا میرید؟»
دستش به طرف دستگیره رفت و با لحنی گرفته حال خرابش را نشانم داد : «اینجا موندنم فایده نداره.» #مادرش مات رفتنش مانده و من دو بار قامت غرق خونش را دیده بودم و دیگر نمیخواستم پیکر پَرپَرش را ببینم که قلبم به تپش افتاد.
دل مادرش بزرگتر از آن بود که مانع رفتنش شود، اشکش را با چند بار پلک زدن مهار کرد و دل کوچک من بال بال میزد : «اگه رسیدن اینجا ما چیکار کنیم؟»
از صدایم تنهایی میبارید و خبر #زینبیه رگ غیرتش را بریده بود که از من هم دل برید : «من #سُنیام، اما یه عمر همسایه سیده زینب بودم، نمیتونم اینجا بشینم تا #حرم بیفته دست اون کافرا!»
در را گشود و دلش پیش اشکهایم جا مانده بود که دوباره به سمتم چرخید و نشد حرف دلش را بزند. نگاهش از کنار صورتم تا چشمان صبور مادرش رفت و با همان نگاه نگران سفارش این دختر #شیعه را کرد : «مامان هر اتفاقی افتاد نذارید کسی بفهمه شیعهاس یا #ایرانیه!» و میترسید این اشکها پای رفتنش را بلرزاند که دیگر نگاهم نکرد و از خانه خارج شد.
او رفت و دل مادرش متلاشی شده بود که پشت سرش به گریه افتاد و من میترسیدم دیگر نه ابوالفضل نه او را ببینم که از همین فاصله دخیل ضریح #حضرت_زینب (علیهاالسلام) شدم.
تلوزیون #سوریه فقط از نبرد حمص و حلب میگفت، ولی از #دمشق و زینبیه حرفی نمیزد و از همین سکوت مطلق حس میکردم پایتخت سوریه از آتش ارتش آزاد گُر گرفته که از ترس سقوط داریا تب کردم.
اگر پای #تروریستها به داریا میرسید، من با این زن سالخورده در این تنهایی چه میکردم و انگار قسمت نبود این ترس تمام شود که صدای تیراندازی هم به تنهاییمان اضافه شد.
باورمان نمیشد به این سرعت به #داریا رسیده باشند و مادرش میدانست این خانه با تمام خانههای شهر تفاوت دارد که در و پنجرهها را از داخل قفل کرد.
در این خانه دختری شیعه پنهان شده و امانت پسرش بودم که مرتب دور سرم #آیت_الکرسی میخواند و یک نفس نجوا میکرد : «فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِين.» و من هنوز نمیدانستم از ترس چه تهدیدی ابوالفضل حاضر نشد تنها راهی ایرانم کند که دوباره در این خانه پنهانم کرد.
حالا نه ابوالفضل بود و نه مصطفی که از ترس اسارت به دست تروریستهای #ارتش_آزاد جانم به لبم رسیده و با اشکم به دامن همه ائمه (علیهمالسلام) چنگ میزدم تا معجزهای شود که درِ خانه به رویمان گشوده شد.
مصطفی برگشته بود، با صورتی که دیگر آرامشی برایش نمانده و چشمانی که از غصه به خون نشسته بود.
خیره به من و مادرش از دری که به روی خودمان قفل کرده بودیم، حس کرد تا چه اندازه #وحشت کردیم که نگاهش در هم شکست و من نفهمیدم خبری ندارد که با پرسش بیپاسخم آتشش زدم : «پیداش کردید؟»
همچنان صدای تیراندازی شنیده میشد و او جوابی برای اینهمه چشم انتظاریام نداشت که با شرمندگی همین تیرها را بهانه کرد : «خروجی شهر درگیری شده بود، برا همین برگشتم.»
این بیخبری دیگر داشت جانم را میگرفت و #امانت ابوالفضل پای رفتنش را سُست کرده بود که لحنش هم مثل نگاهش به زیر افتاد : «اگه براتون اتفاقی میافتاد نمیتونستم جواب برادرتون رو بدم!»
مادرش با دلواپسی پرسید : «وارد داریا شدن؟» پایش پیش نمیرفت جلوتر بیاید و دلش پیش #زینبیه مانده بود که همانجا روی زمین نشست و یک کلمه پاسخ داد : «نه هنوز!»
و حکایت به همینجا ختم نمیشد که با ناامیدی به قفل در نگاه کرد و صدایش را به سختی شنیدم : «خونه #شیعههای اطراف دمشق رو آتیش میزنن تا مجبور شن فرار کنن!»
سپس سرش به سمتم چرخید و دیدم قلب نگاهش برایم به تپش افتاده که خودم دست دلش را گرفتم : «نمیذارم کسی بفهمه من شیعهام!» و او حرف دیگری روی دلش سنگینی میکرد و همین حرف حالش را زیر و رو کرده بود که کلماتش به هم پیچید : «شما ژنرال #سلیمانی رو میشناسید؟»
نام او را چند بار از ابوالفضل شنیده و میدانستم برای آموزش نیروهای سوری به دمشق آمده که تنها نگاهش کردم و او خبر تلخش را خلاصه کرد : «میگن تو انفجار دمشق #شهید شده!»
قلبم طوری به قفسه سینه کوبیده شد که دلم از حال رفت. میدانستم از فرماندهان #سپاه است و میترسیدم شهادتش کار نیروهای ایرانی را یکسره کند که به نفسنفس افتادم : «بقیه ایرانیها چی؟» و خبر مصطفی فقط همین بود که با ناامیدی سری تکان داد و ساکت شد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌱❤️🌱❤️🌱
❤️🥀
🌱
#از_عشق_تا_عشق (۱۸)
💼راهنماییاش که تمام شد با برادر کوچکترش رفتند #هنرستان کشاورزی. سال اولِ هنرستان را که خواند، دلش می خواست برود توی #سپاه. مخالفتی نداشتم.
👌وارد سپاه شد تا همانجا درسش را ادامه بدهد. اوایل، روزها میرفت و شبها برمیگشت خانه، اما چند ماه که گذشت رفت #آموزشی. از آموزشی که برگشت، اخلاقش عوض شده بود.
🚫هیچ وقت اهل گفتن کارهایش نبود، اما حس میکردم خیلی #تودارتر شده. هرچه از او درباره شرایط کار و دوره آموزشیاش ميپرسیدم، از جواب دادن شانه خالی ميکرد. میگفت خوش میگذرد و جای خیلی خوبی هستند، اما میدانستم بِهِشان سخت میگذرد. #لاغر شده بود و پای چشمهایش گود افتاده بود...
ادامه دارد...
✍در محضر مادر معزز #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
🖥جنات فکه
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
🌱❤️🥀🌱❤️🥀🌱❤️🥀🌱❤️🌱
💠 حرکت خانوادگی اصغر در راه اسلام
اصغر نزدیک هشت سال در سوریه بود. همسر و فرزندانش را هم با خود به آنجا برد. وقتی پرسیدیم: «چرا خانواده را به آنجا میبری؟» میگفت: «وقتی کسی بخواهد در راه اسلام حرکت کند باید این حرکت کلی باشد و خانوادهاش را همراه کند.»
حتی از چهره او مشخص بود که شهید و فدایی رهبر و فدایی حرم حضرت زینب(س) میشود. چون از کوچکی عشقش اسلام و انقلاب بود. آخرین بار که او را دیدیم دم رفتن، دست و پای من و مادرش را بوسید و گفت برای ما دعا کنید. هیچ وقت توصیه خاصی نداشت اما همیشه فقط میگفت مراقب خود باشید و برای ما دعا کنید.
#سپاه
#روایت_پدر_معزز_شهید
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
مشرق نیوز📲
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🎨 #پوسترl سپاه سپر بلای ملت
🔹دوم اردیبهشت سالروز تاسیس #سپاه پاسداران انقلاب اسلامی گرامی باد.
#سپاه_مردم🇮🇷
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
اسرائیل بیشترین قتل عام زنان و کودکان بیدفاع و انجام داده، جنایت جنگی و بشری و انجام داده و اینقدر وقیح اومده داره چنین حرفی و میزنه، چقده اینا وقیحن!!
#رژیم_صهیونیستی
#سپاه❤️
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
💠 محاصره و اشغال شهر بوکان توسط نیروهای ضدانقلاب دموکرات در تاریخ تیر ماه سال ۶۱، و مجروحیت جناب نویدی مقدم
#قسمت_اول
سلام علیکم
اللهم عجل لولیک الفرج
وقتتان همیشه به یاد خداوند تبارك و تعالی
آزادی کردستان مرحون جان فشانی های شهیدان مظلوم است.
📆 سال ۱۳۶۱، به تیپ ویژه شهدا مأموریت دادند سد بوکان که تا آن زمان تحت اشغال حزب منحله دموکرات بود آزاد سازند.
🌙 در یکی از شبهای تابستان سال ۶۱ تیپ با نظم خاصی بطرف سد حرکت کرد، روز بعد سد به تصرف تیپ ویژه درآمد و در درگیری ساعات اولیه تعدادی از نیروهای دموکرات به اسارت در آمدند و کاملا غافلگیر شدند.
تیپ آن روز در سد ماندگار شد و مقداری مدارک و اسناد محرمانه بدست تیپ افتاد. فردای آن روز بعد از نماز صبح از سوی فرماندهی اعلام کردند که نیروهای گردان یکم و دوم هرچه سریعتر در محوطه جمع شوند، ما هم سریع بخط شدیم.
شهید قمی فرمودند که هر کدام بیش از سیصد عدد فشنگ و چند تا نارنجک دستی رو سریع بردارد برگردید اینجا تا به شهر بوکان بریم.
☺️ ما هم همگی جوان و پر از انگیزه و شور رفتیم آن چیزی که گفتند انجام دادیم و به محوطه برگشتیم. یکی از بچهها که فرمانده گروهان بود سئوال کرد که چرا بریم شهر بوکان آیا خبری شده ؟؟
سردار شهید قمی فرمودند که امروز با خبر شدیم که به تلافی تصرف سد توسط تیپ، آنها هم شهر بوکان رو تسخیر کردند. در حال حاضر #سپاه شهر بوکان در محاصره شدید قرار دارد. ما هم سر از پا نمیشناختیم که هرچه زودتر با نیروهای پیشمرگ دموکرات درگیر شویم...
✍رزمنده و #جانباز_شیمیایی گرامی جناب آقای #یدالله_نویدی_مقدم
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🚨 مهم.... فیلم نگیرید
در ساعات آینده در صورت مشاهده هرگونه جا به جایی موشک یا تسلیحات نظامی در جادهها به هیچ عنوان فیلم نگیرید و منتشر نکنید.
این اقدام علاوه بر اینکه جرم محسوب میشود، موجب کاهش تاثیر عملیات انتقامی و سواستفاده اطلاعاتی دشمن خواهد شد.
باتوجهبه فعالیت یگان سایبری اسرائیل برای جمعآوری اطلاعات ضمن حفظ آرامش مطلقاً هیچ خبری را با دیگران در فضای مجازی به اشتراک نگذارید.
در صورت شلیک موشک از سمت ایران، از اراضی زمینی فیلم نگیرید. مخصوصاً مردمی که در ارتفاعات هستند و دوربینشان تسلط بیشتری بر محیط دارد.
#سپاه: از انتقال عکس و فیلم در واتساپ و اینستاگرام خودداری کنید.
مرکز مبارزه با جرایم سازمانیافته سپاه:
🔹هموطنان عزیز! باتوجه به اینکه دشمنان روی پیامرسانهای خارجی اشراف دارند از انتقال هر گونه اطلاعات اعم از تصویر و فیلم در این گونه پیامرسانها بهخصوص واتساپ و اینستاگرام خودداری کنید.
#فوری_مهم