eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
238 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
5 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴🍃 یک روز صبح که برای نماز صبح بیدار شدم، بعد از نماز خواندن، بدون آنکه همسر عزیزم بفهمد، به بی غیرتی خویش گریه کردم. چرا که داعش کثیف و حرامزاده به حرم دختر علی(ع) حمله کرده بود و من بی غیرت به راحتی خوابیده بودم و خیلی از امیرالمومنین خجالت کشیدم و از ایشان خواستم که مرا به سوریه ببرد تا من فدای دختر عزیز ایشان شوم که الحمدلله این امر برای من محیا شد و من به سوریه رسیدم. بعد که به زیارت ایشان مشرف شدم، حال عجیبی داشتم. فهمیدم که عنایت خاص به من شده است و خواستم که من و تمام اعضای خانواده ام فدای ایشان شویم که اِن شاءالله این اتفاق خواهد افتاد. در حرم حضرت رقیه(س) احساس خاصی داشتم، ناخودآگاه یاد حضرت زهرا(س) افتادم... 📝دست نوشته روحانی شهید، مدافع حرم ✍نشر مجدد به مناسبت سالروز (س)/ (س) @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌸🍃 یک‌بار که برای مرخصی آمد خواستم دیگر نرود. توی چشم‌هایم نگاه کرد و گفت: «اگر من نروم، جواب را می‌دهی؟» شرمنده شدم و دوباره راهی‌اش کردم. 🏴 نشر مجدد به مناسبت سالروز (س) @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
🍃 یک روز صبح که برای نماز صبح بیدار شدم، بعد از نماز خواندن، بدون آنکه همسر عزیزم بفهمد، به بی غیرتی خویش گریه کردم. چرا که داعش کثیف و حرامزاده به حرم دختر علی(ع) حمله کرده بود و من بی غیرت به راحتی خوابیده بودم و خیلی از امیرالمومنین خجالت کشیدم و از ایشان خواستم که مرا به سوریه ببرد تا من فدای دختر عزیز ایشان شوم که الحمدلله این امر برای من محیا شد و من به سوریه رسیدم. بعد که به زیارت ایشان مشرف شدم، حال عجیبی داشتم. فهمیدم که عنایت خاص به من شده است و خواستم که من و تمام اعضای خانواده ام فدای ایشان شویم که اِن شاءالله این اتفاق خواهد افتاد. در حرم حضرت رقیه(س) احساس خاصی داشتم، ناخودآگاه یاد حضرت زهرا(س) افتادم... 📝دست نوشته روحانی شهید، مدافع حرم ✍نشر مجدد به مناسبت ایام (س) @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
دامادم هم مثل پسرم بود. من هم برای او مثل مادر بودم. دوقلو‌های شهید پورهنگ دو ماهه بودند که حاج‌محمد آمد و گفت: «می خواهم به سوریه بروم.» پیش خودم گفتم اگر بگویم برو، بچه‌هایش دو ماهه هستند؛ اگر هم بگویم نرو، می‌گوید پسرت را راهی کردی، دوست نداری من برای بی‌بی زینب بروم؟ خلاصه راضی شدم و گفتم: «برو خدا به همراهت.» 🍃نشر به مناسبت سالروز (س) @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊