💫آرام خوابیده بود. امیرحسین را برای خداحافظی آوردیم و روی سینه شهید گذاشتیم. پدر و پسر چند لحظهای در کنار یکدیگر بودند. این آخرین دیدارشان بود...
🕊بعد از شهادت محمدحسین، خیلیها از من میپرسیدند: چطور میتوانی اینقدر آرام باشی؟!
در جوابشان میگفتم: محمدحسین به آرزویش رسیده، چرا ناراحتی کنم؟! خدا این قربانی را بپذیرد!
برای خودم هم جالب بود. شاید اگر قبلا این حرف را از کسی توی این موقعیت میشنیدم، فکر میکردم که داغ است و دارد شعاری صحبت میکند، اما اینطور نبود.
🔹واقعا به چیزی که میگفتم اعتقاد داشتم. میدانستم که حسین آنجا هم تمام حواسش به ماست و تنهایمان نمیگذارد. آخر محمدحسین خیلی مهربان بود. آنقدر زیاد که گاهی خودم متعجب میماندم و میگفتم مگر میشود یک نفر اینقدر عاطفی باشد و مهر و محبت داشته باشد.
توی خط که بود پیامهای قشنگی برایم میفرستاد. یک بار برایم نوشت:
⏱گرچه با ساعتِ من
ثانیهای بیش نبود…
ساعتی را که ❤️کنار«ت» گذراندم،
خوش بود…
۱۶ آبان، پنجمین سالگرد شهادت شهیدی از #شهدای_خان_طومان، #شهید_محمدحسین_محمدخانی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌷مرامهای خاص زیاد داشت اما بعضی چیزها برایش قانون بود و خط قرمز داشت و یکی از آن خط قرمزها این بود : محمد حسین همیشه یکی از دیوارهای خوش اندازه که چشم خورش از بقیه جاها بیشتر بود را به عکس شهدا تعلق میداد و تو باید قبول میکردی که به واسطه عکس شهدا حرمت حضور شهدا را در خانه رعایت کنی وگرنه...
📝قرارداد که تمام میشد و خانه را که میخواستیم عوض کنیم بعضأ عکس ها هم نو میشد؛ یادم هست وقتی پوسترهای کم عرض شهدا مد شده بود محمدحسین کلی ذوق زد که عکس های بیشتری را میتواند در خانه جا بدهد. با این حال ولی همیشه یک پوستر تکراری بود؛ قدیمی بود؛ و نه نو میشد و نه قرار بود سایزش عوض شود و آنهم تمثال شهید مبارزه با اشرار جنوب شرق کشور محمد عبدی بود؛ خیلی دوست داشت مثل محمد عبدی باشد. همیشه از خنده های لحظه های اخرش و حین شهادت محمد عبدی میگفت.
🍃وقتی فهمیدم اسم جهادی محمدحسین خودمان، عمارعبدی، است اصلا جا نخوردم ولی زمانی که عکس صورتش را در معراج شهدای تهران دیدم؛ با آن لبخند ملیح آن موقع باورم شد :
تا در طلب گوهر کانی کانی
تا در هوش لقمه نانی نانی
این نکته ی رمز اگر بدانی دانی
هرچیز که در جستن آنی، آنی
#شهید_محمدحسین_محمدخانی/شهادت۹۴.۰۸.۱۶
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹