بسم رب الشهدا
|بخش دوم|
۱۲ خرداد ۱۴۰۰ ، یک روز قبل شهادت که تماس گرفتن ،با اینکه از صداشون کامل مشخص بوده خسته ان طبق معمول با تک تک بچه ها یک ربع حدودا حرف زدن . با عباس هم حتی حرف زدن و براش مداحی خوندن پشت تلفن .
درست یادمه که شب موقع خواب ، به تابلو "و ان یکاد " که روی دیوار خونه مون بود زل زدم و به دلم افتاد بگم : خدایا به اون اسم الله که توی بسم الله تابلو هست قسم ، من حسن رو از ته دلم حلال کردم
با اینکه انقدر خسته اس ، زنگ میزنه با صدای گرمش با بچه ها صحبت میکنه و وقت میذاره .
این رو هم اضافه کنم روزهای عید سال ۱۴۰۰ بود که با هم رفتیم مقبره شهدای شهرک محلاتی ، من به حسن آقا گفتم : دعاهای خوب بکن مثلا اینکه با هم زندگی طولانی داشته باشیم . یه وقت دعا نکنی شهید بشی هااا !
حسن آقا هم بهم گفت : من دعا میکنم خدا مرگ منو با شهادت قرار بده .
و که همینطور هم شد و خدا حسن آقارو خرید و به فیض شهادت نائل آمد .
روایت از همسر شهید
#روایت_حمزه
#شهید_حسن_عبداله_زاده
#ابو_علی_اکبر
#اولین_سالگرد
✅ حفظ و نشر آثار ش.ه.ی.د حسن عبدالهزاده
@shahid_hasan_abdollahzadeh