eitaa logo
|شهید مدافع‌ حرم جواد محمدی|
2.2هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
33 فایل
«کانال رسمی،تحت نظارت خانواده شهید» میگفت:"مردان خدا، گمنامند" آنچنان طریق گمنامی در پیش گرفت که لایق شهادت شد اینجا از اومینویسیم🪶 تا با یادش، روحمان جَلا گیرد✨🕊️ خادم کانال: @Jim_mim313
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻کارزار درخواست اقدام فوری برای آزادی از اسارت 📌 من هم امضا میکنم 👇 https://www.karzar.net/140297 تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Ziyarat-Ashura-ali-fani-232665.mp3
8.41M
زیارت عاشورا با نوای علی فانی ⬛️ ؛ از عاشورا تا اربعین تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ـ ـ همه‌ی ما روزۍ غروب‌ خواهیم‌ کرد ، کاش‌ آن‌ غروب‌ را بنویسند شهادت !
Ziyarat-Ashura-ali-fani-232665.mp3
8.41M
زیارت عاشورا با نوای علی فانی ⬛️ ؛ از عاشورا تا اربعین تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
📚 🖋به قلم بهزاددانشگر « خواهر » شبی که جواد شهید شده بود مهمان داشتیم هیچ کداممان نمی دانستیم جواد شهید شده از ساعت ۱۱ شب بدن لرزه شدید گرفتم . نمی توانستم آرام و قرار بگیرم دل شوره داشتم هرچه همسرم میپرسید چه شده میگفتم نمی دانم گریه میکردم و دلیل این اضطراب را نمیدانستم تا اذان صبح . خوابم نبرد اصلاً سحری هم نتوانستم بخورم و بدون سحری روزه گرفتم. بعد از نماز صبح خوابیدم و ساعت ۹:۳۰ بیدار شدم همسرم رفت جلسه اما خیلی زود آمد و گفت وسایلت را جمع کن برویم خانه مادرت ، گفتم مگر نگفتی اذان ظهر میرویم؟ گفت نه الان برویم من که لباسها را جمع میکردم گفت یک دقیقه میروم بیرون و می آیم وقتی برگشت رنگ و رویش پریده بود گفتم چیزی شده؟ گفت نه چیزی نمیگفت و من از این حرف نزدنش میترسیدم الان هم که دوباره یادش میفتم بدنم میلرزد سر کوچه خانه مادرم که رسیدیم عمویم را دیدم که توی ماشینش است گفتم من دیگر تحمل ندارم دست گذاشتم روی زانوهایم و گفتم انگار زانوهایم از اینجا قطع شده تو را به خدا بگوچه شده گفت چیزی نشده گفتم پس چرا عمو اینجا ایستاده؟ گفت همین طوری . تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا