eitaa logo
|شهید مدافع‌ حرم جواد محمدی|
2.2هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
32 فایل
«کانال رسمی،تحت نظارت خانواده شهید» میگفت:"مردان خدا، گمنامند" آنچنان طریق گمنامی در پیش گرفت که لایق شهادت شد اینجا از اومینویسیم🪶 تا با یادش، روحمان جَلا گیرد✨🕊️ خادم کانال: @Jim_mim313
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 اصلاً خیلی از کارهایی که میکرد ربطی به شغلش نداشت یعنی وظیفه ای نداشت یا برایش پول نمیگرفت؛ اما نمیگفت به من چه شانه اش را میداد زیر بار مسئولیت و میگفت من هستم... راوی:برادرشهید تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
میگفت:خانم ! صبر شماهم مثل جهاد من است... راوی:همسرشهید تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
📚 🖋به قلم بهزاددانشگر «همسر برادر » زینبمان که به دنیا آمد ، آقا جواد اینجا نبودند . چند تا عکس برایش فرستادیم . می گفت چقدر شبیه فاطمه خودم است . هر دفعه هم که از سوریه می آمد ، برای هر دوتایشان سوغاتی می آورد ؛ عروسک ، لباس. با اینکه زینب خیلی کوچک بود و اصلا متوجه سوغاتی و این ها نبود ، ولی به او محبت می کرد . بار سومی که آقا جواد به سوریه رفته بود ، زینب چهار ماهه بود . تب شدیدی کرد و حالش خیلی بد شد . طوری شد که بیمارستان بستری اش کردیم . مادرشوهرم هم کنار من توی بیمارستان ماند. می گفت نمی توانم توی خانه بمانم ‌. دلم پیش زینب است . آقا جواد هرچه به خانه زنگ زده بود ، کسی بر نداشته بود . زنگ زده بود به مادرش که پس شما کجایید . او هم گفته بود بیرونیم . حرفی از بیمارستان نزده بود . دوباره که زنگ زده بود و هیچکس خانه نبود ، مشکوک شده بود . به مادرشان گفت چه اتفاقی افتاده که به من نمی گویید ؟ مادرشوهرم گریه کرده و گفته بود زینب را آورده ایم بیمارستان . آقا جواد خیلی ناراحت شد . گفت چرا به من نمی گویید چه اتفاقی برای زینب افتاده ؟ مادرشوهرم آرامَش کرد و گفت تب کرده . دکتر گفته یک هفته باید بستری باشد . بعد زنگ زد و گفت نگران نباشید . رفتم حرم حضرت زینب (س) و برای سلامتی اش پول توی ضریح انداختم ‌. محبتش برای همه بود . تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
📚 🖋به قلم بهزاددانشگر «همسر برادر » خبر شهادتش را که به ما دادند ، زنگ زدم به مادرم . داشت می رفت دکتر . صدای گریه من را که شنید و فهمید چه شده ، به راننده آژانس گفت دور بزن و آمد پیش من . همه شان گریه می کردند . مادرم ، خواهرم . من تا آن روز گریه برادرم را ندیده بودم . مثل ابر بهار گریه می کرد . با پسردایی هایم ختم برداشته بودند که پیکرش برگردد ؛ مثل اینکه یکی از اعضای خانواده خودمان را از دست داده بودیم . شوهرم آمد و گفت شما به جای اینکه دخترتان را دلداری بدهید ، خودتان نشسته اید و گریه می کنید؟ مادرم با گریه می گفت آقا جواد آن قدر به ما خوبی کرده و دوستش داشتیم که برایمان سخت است . تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
📚 🖋به قلم بهزاددانشگر «همسر برادر » برادر دومی ام خیلی با آقا جواد رابطه داشت و صمیمی بودند . بعد از شهادتش میخواست لوزه اش را عمل کند ؛ ولی خیلی بزرگ شده بود . دکتر گفته بود عملش سخت است . بعد از عملش ، برایمان تعریف کرد که به هوش می آمدم و از هوش می رفتم . لحظه ای چشمانم را باز کردم و دیدم آقا جواد بالای سَرم آمده . بهم گفت خودت را جمع کن! گرفتی خوابیدی؟ برادرم به آقا جواد گفته بود حالم خوب نیست . اینجا چه کار میکنی؟ اجازه دادند بیایی داخل؟ گفت پدرت کارت داشت . مرا فرستاد و گفت برو به مجتبی سری بزن . پدرمان به رحمت خدا رفته است . هنوز هم برادرم هر وقت این خاطره را تعریف می کند ، گریه اش می گیرد . هنوز هم حواسش به خانواده ما هست ؛ مثل بقیه . تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii