eitaa logo
شهید مسعود عسگری
970 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
4.7هزار ویدیو
40 فایل
مدافع حرم حضرت زینب س فدایی سید علی تولد:69/6/8 شهادت: 94/8/21 بهشت زهرا س قطعه 26 ردیف 79 شماره 19 خواهر زاده شهيد مدافع حرم مصطفی نبی لو ارتباط با ادمین👇 @masoud1394
مشاهده در ایتا
دانلود
چقدر اين پرنده آهني(تامكتF-14) رو دوست داشت و پرواز باهاش رو لذت بخش ميدونست.تو جاهاي مختلف وقتي به اين پرنده مى رسيد ،دوروبرش مى چرخيد و از قابليت هاش، رادار و موشكهاش برام ميگفت.از خاطرات جنگ و خلبانهاي شجاع هوانيروز كه با اين پرنده ماموريت هاي پر افتخاري رو انجام داده بودند ميگفت. اين عكس مربوط به نمايشگاه هوايي مهرآباد و چند روز قبل از اعزام بود . تو گير و دار اعزام بوديم كه به سختي ٢ساعت وقت خالي پيدا كرد و با هم رفتيم سراغ اين پرنده. و حالا كه مدت ها از شهادت مسعود ميگذره وقتي به اين عكس نگاه ميكنم و به حرفهاي مسعود راجع به پرواز باهاش فكر ميكنم، با خودم ميگم پرواز با يه پرنده آهني كه حتي از جو كره زمين هم نميتونه خارج بشه انقدر برا مسعود لذت بخش بود. اون شب شهادت، مسعود به چه مرتبه اي رسيده بوده كه لذت پرواز با بالهاي فرشتگان به سوي معبود رو چشيد.چه شيرين لذت ميبرد در دامن معبود و چه قدر با آرامش پرواز كرد.جراحات زيادي داشت در حالي كه همه در تكاپوي كنترل خونريزي و رسوندن مسعود به درمانگاه و عقبه بوديم. مسعود به آرامي نفس ميكشيد و گويي از اين لحظات پر كشيدن لذت ميبرد. 🌷#روايت_دوست_شهيد #مدافعان_حريم_ولايت #مدافعان_حرم #زمينه_سازان_ظهور #شهيد_مسعود_عسگري #شهيد_مصطفى_نبى_لو #گردان_خط_شکن_حیدر_کرار #زنده_نگه_داشتن_یاد_شهدا_کمتر_از_شهادت_نیست #لبيك_يا_خامنه_اي_لبيك_يا_حسين_است #سال_رونق_تولید کانال شهید مسعود عسگری @shahid_masoud_asgari
بعد از تعطیلات عید نوروز سال ۹۰ ، یکی از بچه ها ( #داوود_مگنون )گفت بیاید کارتون دارم. منو #مسعود و چنتا از بچه ها جمع شدیمو رفتیم پیشش. درباره اینکه چرا آقا داوود معروف به #مگنوم بود میرسیم بهش... اما علت جمع شدن ما دور هم این بود که این آقا داوود تو بازار آهن مشغول بود و یه پروژه پیمانکاری از شهرداری گرفته بود برای ساخت دریچه های آهنی فاضلاب که تو خیابون کار میذاشتن . چیزی در حدود ۵۰۰ دریچه ۱۰۰ کیلویی! خلاصه چون کارش عقب افتاده بود، می خواست یه بخشی از کارش رو بده ماها انجام بدیم . ادامه در کانال 👇 @shahid_masoud_asgari
بعد از تعطیلات عید نوروز سال ۹۰ ، یکی از بچه ها ( )گفت بیاید کارتون دارم. منو و چنتا از بچه ها جمع شدیمو رفتیم پیشش. درباره اینکه چرا آقا داوود معروف به بود میرسیم بهش... اما علت جمع شدن ما دور هم این بود که این آقا داوود تو بازار آهن مشغول بود و یه پروژه پیمانکاری از شهرداری گرفته بود برای ساخت دریچه های آهنی فاضلاب که تو خیابون کار میذاشتن . چیزی در حدود ۵۰۰ دریچه ۱۰۰ کیلویی! خلاصه چون کارش عقب افتاده بود، می خواست یه بخشی از کارش رو بده ماها انجام بدیم . از اونجایی هم که ماهم قبول کردیم با وجود اینکه تا حالا رو هم از نزدیک ندیده بودیم😂😐. سهم ما شد حدود ۱۵۰ دریچه. قرار های اولیه گذاشته شد. نیازها، ابزار، مکان کارگاه،نفرات، و هرچی که نیاز بود شد.تو همه این مراحل این بود که با و که داشت پیش قدم بود. با داربست ها و برزنتی که داشتیم یه کارگاه ۱۰۰متر مربع درست کردیم. دستگاه جوش و متعلقات و برق و سیم کشی هم با تدبیر یکی از بچه ها و ۱روزه جور شد. حالا رسیدیم به آموزش جوشکاری و شابلون زنی توسط اوس یعقوب😂.اونایی که میشناسنش میدونن بدش میومد بهش بگیم اوس یعقوب .ما هم برای این که سربه سرش بزاریم بهش میگفتیم اوس یعقوب. خلاصه با کمک همدیگه و حمایت بزرگترهای کار بلد ، اولین سری از دریچه ها رو تحویل دادیم، اونم از موعد مقرر. آقا داوود که خوشحال شده بود از این قضیه؛ بعنوان برای بچه ها خرید. همین حرکتش باعث شد تا بعداً سر کوچکترین کارها هم مجبورش کنه برامون بخره البته با خودش و معروف بشه به . خلاصه این پروژه جوشکاری با تمام فراز و نشیب هایی که داشت تموم شدو اونجا بود که با های و بچه ها تو کار بیشتر آشنا شدیم . هنوزم که از اون منطقه رد میشم یاد خاطرات اون روزا میفتم. یاد چکشی که خورد رو انگشتم و هیچ وقت پیدانشد😐😂 یاد های و بچه ها . چه خوبه تو سال انجام کار رو عار ندونیم و بتونیم باشیم برای جامعمون... کانال @shahid_masoud_asgari
#سرباز بودمُ برای مرخصی به تهران اومدم. هنوز با #مسعود جان خیلی رفیق نبودم. رفته بودم حوزه مقاومت #بسیج که #مسعود جان رو اونجا دیدم. با #لبخند همیشگیش☺️🙂 گفت چه خبر؟ گفتم: سلامتی، #بی_پولی و ... تازه اومدم مرخصی. گفت: میای با هم بریم تو #دوره برای #دانشجو ها #پاراسل برگزار کنیم؟ از اونجایی که من تازه وارد بودم هیچی بلد نبودم، خیلی خوشحال شدم که با هم رفتیم. یکی از دوستان راننده ماشینی بود که برای کشیدن #چتر_پاراسل بود و منُ #مسعود جان پشت ماشین نشسته بودیم که #چتر_باز ها با #چتر_پاراسل موقع فرود زمین نخورن که می بایست ما از پشت ماشین در حال حرکت پایین می پریدیم و زانو هامون درد میگرفت. (چتر پاراسل در خشکی توسط یک ماشین و در آب توسط قایق موتوری که با یک طناب به چتر متصله کشیده میشه و #چتر_پاراسل #چتربازو به بالا می بره و هنگام فرود کِشنده چتر با کم کردن سرعت باعث میشه #چتر به سمت پایین بیاد و بشینه. البته برخواست و نشستن در آب کمی متفاوته) #مسعود با #دانشجو ها که سوار #پاراسل بودن و #ترسیده بودن انقدر #شوخی میکرد که ... ادامه در کانال👇👇👇 #شهید_مسعود_عسگری @shahid_masoud_asgari
بودمُ برای مرخصی به تهران اومدم. هنوز با جان خیلی رفیق نبودم. رفته بودم حوزه مقاومت که جان رو اونجا دیدم. با همیشگیش☺️🙂 گفت چه خبر؟ گفتم: سلامتی، و ... تازه اومدم مرخصی. گفت: میای با هم بریم تو برای ها برگزار کنیم؟ از اونجایی که من تازه وارد بودم هیچی بلد نبودم، خیلی خوشحال شدم که با هم رفتیم. یکی از دوستان راننده ماشینی بود که برای کشیدن بود و منُ جان پشت ماشین نشسته بودیم که ها با موقع فرود زمین نخورن که می بایست ما از پشت ماشین در حال حرکت پایین می پریدیم و زانو هامون درد میگرفت. (چتر پاراسل در خشکی توسط یک ماشین و در آب توسط قایق موتوری که با یک طناب به چتر متصله کشیده میشه و به بالا می بره و هنگام فرود کِشنده چتر با کم کردن سرعت باعث میشه به سمت پایین بیاد و بشینه. البته برخواست و نشستن در آب کمی متفاوته) با ها که سوار بودن و بودن انقدر میکرد که دانشجوها یادشون میرفت. همیشه مثل یه . بعداز دو روز رفت قرص کلسیم برامون خرید تا زانو هامون آسیب نبینه . همون جا چند تا برای حرکت گذاشته بودن ؛ که تو رانندگی با تمام وسایل خوبی داشت شروع به تمرین کرد که زخمی شد. ولی و تا اون حرکتی که مد نظرش هستو انجام بده که در آخر با کلی انجام داد. انقدر کنار بودن به من خوش گذشت که ازش پنهان کردم چهار روز بیشتر مرخصی ندارم😄، در حالی که 14روز پیش جان موندم. وقتی داشتم میرفتم و از قبلش فهمیده بود که مرخصی من تموم شده گفت: برو انقدر خدمت کن مرد بشی😊😉 . موقع رفتن برام پول اضافه تر هم ریخت. آمار زمان پست و استراحت من و تلفن پادگانو داشت . زنگ میزد و کلی با من میکرد و میداد و همیشه جویای احوال من بود. کانال @shahid_masoud_asgari
#مادر_پسر_شهيد #خاطره_مادر_شهید #شهيد_مسعود_عسگرى . نوجوونى #مسعود ، بعد از تعطيلات نوروز ، تصميم گرفتيم براى چند روزى به شمال كشور #سفر كنيم . در بين راه از ماشين پياده شديم .كنار جاده روى كوها #برف بود كمى از #كوه پايين رفتيم و كنار #رودخونه بچه ها مشغول #بازى شدند . مسعود يك تفنگ ساچمه اى داشت . محسن و مسعود با تفنگ ، #هدف گيري و شليك مي كردند .من و محمد مهدى كه اون موقع خيلى كوچولو بود ، روى يك تخته سنگ نشسته بوديم و تماشا مى كرديم . مسعود اسلحه اش رو به من داد و گفت مادر نوبت شماست اون بطرى كه وسط آبه نشونه بگير و بزن .منم اسلحه رو گرفتم و شروع كردم به #تير_اندازى . تيرهاى اول كلاً به خطا مى رفت و با بچه ها مى خنديديم ، مسعود با اسرار از من خواست... ادامه در کانال #شهید_مسعود_عسگری 👇👇👇 @shahid_masoud_asgari
. نوجوونى ، بعد از تعطيلات نوروز ، تصميم گرفتيم براى چند روزى به كشور سفر كنيم . در بين راه از ماشين پياده شديم .كنار جاده روى كوها 🏔🗻⛰ بود كمى از كوه پايين رفتيم و كنار بچه ها مشغول شدند . مسعود يك تفنگ ساچمه اى داشت . محسن و با تفنگ ، 🔫و شليك مي كردند .من و محمد مهدى كه اون موقع خيلى كوچولو بود ، روى يك تخته سنگ نشسته بوديم و تماشا مى كرديم . اسلحه اش رو به من داد و گفت نوبت شماست اون بطرى كه وسط آبه نشونه بگير و بزن .منم رو گرفتم و شروع كردم به . تيرهاى اول كلاً به خطا مى رفت و با بچه ها مى خنديديم ، با اسرار از من خواست خودم اسلحه رو خم كنم و داخلش تير بذارم و شليك كنم . خم كردن اسلحه براى من خيلى سخت بود به مسعود مى گفتم اگر مى خواهى من شليك كنم بايد خودت اسلحه رو مسلح كنى ولى قبول نمى كرد و مى گفت كارى نداره چند بار تكرار كنى راه مى افتى خلاصه تا من تيرم به هدف بخوره خيلى طول كشيد ، خيلى به بچه ها خوش گذشت . بعد از تيراندازى ، براى نظافت محمد مهدى از رودخانه آب برداشتم و در حال نظافت محمد مهدى بودم ، پدر بچه ها كه تا اون موقع توى ماشين خوابيده بود ، بيدار شد و صدامون زد كه بيايد سوار شيد ، حركت كنيم وقتى خواستم از جام بلندشم ، ديدم ديگه نمى تونم حركت كنم .محسن و مسعودو صدا زدم . دوتايى كمك كردن و به سختى از تپه بالا رفتيم و با زحمت زياد منو سوار ماشين كردن . توى اين سفر من در حال درد كشيدن بودم و بچه ها نگران من بودن فقط يك بار به خاطر بچه ها با زحمت زياد به لب ساحل رفتم . هيچ وقت دوست نداشت من تماشاچى باشم و هميشه منم داخل بازي مى كرد ولى ايندفعه سردى هوا و تلاش زياد براى خم كردن اسلحه به كمرم آسيب زد . بعد از اين داستان مسعود هميشه توى كارها من بود تا به كمرم فشار كمترى بياد . و بعد از شهادتش با دعاى ، الحمدلله ديگه كمر درد شديد نداشتم . سه ساله هر داشته باشم بجاى دكتر رفتن ، ميرم كنار مزار و با بدون درد به خونه برمى گردم. . ،كافيه ياد بگيريم چطور مى تونيم ازشون كمك بگيريم. کانال @shahid_masoud_asgari
#نقل_خاطره از #شهید_مسعود_عسگری و #شهید_احمد_قنبری‌ یاد اون روزای سرد زمستون بخیر که شب قبلش باهم هماهنگ می کردیم برای برنامه پرواز فردا‌. معمولا #شهید_قنبری اطلاع می دادُ میگفت که فردا فلانی و فلانی بیان فرودگاه سپهر برای پرواز لحظات شیرین اونموقع ایی بود که رفیقت (#مسعود) ، صبح زود ، سر ساعت اومده جلوی در خونه ، به موبایلت زنگ می زنه: _الو سلام _سلام _کجایی؟ _جلو در خونتون _جلوی در😳 (با اینکه همیشه میگفتم از خونتون را افتادی زنگ بزن که من زودتر بیام پایین ، میومد جلوی در بعد زنگ میزد می گفت من جلوی درم 🙈 مارو شرمنده می کرد) میری پشت پنجره می بینی که موتورُ زده روجک ، انقد لباس پوشیده که فقط #چشماش معلومه. ولی می شد #لبخندشو😊 از #چشماش فهمید. زود میایی جلو درُ ، سلام و علیکُ... _تو رانندگی می کنی یا من؟ ... _فرقی نمیکنه... اونی که عقب می نشست ، باید گوشی و هنزفریُ ردیف می کرد. یکیش تو گوش خودت ، یکی دیگش تو گوش #رفیقت. هر چقدر به فرودگاه سپهر نزدیکتر می شدیم سردتر می شد. #بهترین_حس_دنیا اون لحظه ای هست که #سرت_دقیقاً_پشت #سَر_رفیقتِ تا باد به صورتت نخوره و البته هنزفری هم از گوشامون در نیاد ...😉 وقتی می رسیدیم فرودگاه ، وارد آشیانه که می شدیم ، #شهید_قنبریُ میدیدم که همیشه با یه سلام و احوال پرسی کوتاه ، و با اون پرستیژ خاص خودش، سریع می گفت: ادامه در کانال👇 @shahid_masoud_asgari
از و یاد اون روزای سرد زمستون بخیر که شب قبلش باهم هماهنگ می کردیم برای برنامه پرواز فردا‌. معمولا اطلاع می دادو میگفت که فردا فلانی و فلانی بیان فرودگاه سپهر برای پرواز لحظات شیرین اونموقع ایی بود که رفیقت () ، صبح زود ، سر ساعت اومده جلوی در خونه ، به موبایلت زنگ می زنه: _الو سلام _سلام _کجایی؟ _جلو در خونتون _جلوی در😳 (با اینکه همیشه میگفتم از خونتون را افتادی زنگ بزن که من زودتر بیام پایین ، میومد جلوی در بعد زنگ میزد می گفت من جلوی درم 🙈 مارو شرمنده می کرد) میری پشت پنجره می بینی که موتورُ زده روجک ، انقد لباس پوشیده که فقط معلومه. ولی می شد 😊 از فهمید. زود میایی جلو درُ ، سلام و علیکُ... _تو رانندگی می کنی یا من؟ ... _فرقی نمیکنه... اونی که عقب می نشست ، باید گوشی و هنزفریُ ردیف می کرد. یکیش تو گوش خودت ، یکی دیگش تو گوش . هر چقدر به فرودگاه سپهر نزدیکتر می شدیم سردتر می شد. اون لحظه ای هست که تا باد به صورتت نخوره و البته هنزفری هم از گوشامون در نیاد ...😉 وقتی می رسیدیم فرودگاه ، وارد آشیانه که می شدیم ، میدیدم که همیشه با یه سلام و احوال پرسی کوتاه ، و با اون پرستیژ خاص خودش، سریع می گفت: لباساتونو عوض کنید . وسیله پروازی شماره... بزارید بیرون و چکش های قبل پروازُ انجام بدین. دفتر پروازُ بنویسید.... ما هم می گفتیم: استااااااد یخ😬 زدیم تا اینجا بیاییم . بزار یخمون باز بشه. یادش بخیر تو اون ، قبل از ، همیشه می گرفت... مسعود و بقیه بچه ها هم که ، به بود. هر کدوممون که می رفتیم پرواز ، بقیه کنار دیسپچ یا برج مراقبت روی صندلی می نشستیم و پرواز نگاه می کردیم. یادمه همیشه به کسایی که با جایرو پلن(یه نوع هواپیمای فوق سبک) پرواز می کردن ، به شوخی اعتراض می کردُ می گفت شما همش کار مارو خراب می کنید🙄😕😉😂 آخه مسعود خلبان کایت بود و کایت چون بال ثابت بود، موقع نشستن در باند، اگر قبلش یه جایرو می نشست، vortex (واژگونی هوا ) ایجاد می شد و شرایط برای نشستن کایت سخت می شد. البته باید بگم که مسعود تو دوره خلبانی بین هم دوره ایی هاش ، در کمترین زمان آموزشی تونست (solo) بدون استاد رو انجام بده پرواز که تموم می شد ، هر چند نفری از بچه ها که تو فرودگاه سپهر بودیم همه باهم موتورامونو سوار می شدیم و میومدیم سمت خونه. البته بعضی وقت ها هم می رفتیم سمت آموزشگاه (مقر ) هر وقت که قرار بود مسعودُ برسونم خونشون ، همیشه از سمت پارک شهدای گمنام میرفتیم و وقتی به کوچه نزدیک می شدیم و تابلوی کوچه معلوم می شد ، به شوخی می گفتم: واقعا امام زمان (عج) تو این کوچه هست؟(بخاطر اسم کوچشون که بنام صاحب الزمان عج بود) مسعودم با یه لبخند😊☺️😉 همیشگی میگفت: والا نمیدونم... شاید... خدا کنه... کاش که همسایه ما می شدی... با وجود امثال من که امام زمان (عج) این سمت نمیاد... ( همیشه و بود) جلوی در خونشون یه پله هست که همیشه موتورو طوری جلوی در نگه می داشتم که وقتی پیاده می شد روی نیاد... و مستقیم روی پله پیاده بشه. می گفت چیکار می کنی؟ منم می گفتم: می خوام دیگه زحمت نکشی این پله رو بالا بری ، صاف بری خونه ، اذیت نشی. عجب... این بود که در مسیر یاد گیری ، خداوند روزی ما کرد که لحظات اندکی از عمرمونو در کنار ... اما... شادی روحشون و برای اینکه الآن کنار امام حسین (ع) مارو هم یاد کنن صلوات کانال @shahid_masoud_asgari
حالت ها و حرکات مسعود ، هیچ وقت از ذهنم بیرون نمی رود. در خيابان در حال حركت بودم و داشتم داخل موبايل برای یکی از دوستانم مطلبی را تایپ می کردم، حسابی مشغول شده بودم و نزدیکی های خانه، آرام آرام قدم بر می داشتم که یکدفعه مسعود جلوی من ظاهر شد و دست هایش را طوری که انگار می خواهد من را در آغوش بکشد، باز کرده بود. هر وقت به آن جا و سر کوچه که می رسم یاد داداشم می افتم و خیلی دلم برایش تنگ می شود. هر وقت می آمد خانه با محبت و انرژی خاصی دست دراز می کرد و سلام می داد. خیلی با محبت بود. هنوز گرمای دستش را احساس می کنم. همیشه همین طوری بود. حالت ها و حرکاتش هیچ وقت از ذهنم بیرون نمی رود. کانال @shahid_masoud_asgari 🇮🇷
تو منطقه یه روز شد که حجم آتیش و خمپاره به حدی رسید که بیشتر بچه ها بخاطر موج انفجار سردرد گرفتن و با تشخیص فرمانده دم غروب بود که به عقبه برگشتن . . مسعود و چند نفر دیگه بازم مثل همیشه گوی سبقت و ربودن و از خود گذشتگی کردن و شب تو منطقه موندن که خط و حفظ کنن و تا عصر فردا طول کشید. . ما برگشته بودیم عقب تو این یه روز بقدری دلتنگ و نگران بودیم که داشتیم دق میکردیم . وقتی فردای اون روز دوباره برگشتیم . منطقه عملیات باورتون نمیشه انقدر از دیدن هم ذوق کردیم همدیگرو بغل میکردیم . بعضی وقتا بغض هم میکردیم همینجوری خونه به خونه دنبال بچه ها و دیدنشون: . مسعود کجاست؟ سید مصطفی؟ یه نفر میگفت خونه بالایی هستن . . حسن و علی کجان؟ میگفت خونه دومی احمد و محمد رضا و صباح کجان میگفت دارن میان پایین و جای خالی حاج عبدلله .. . بعد گفتن منطقه تثبیت شده و همه برگردید عقب و تحویل فاطمیون بدید. . دوباره جمع شدیم دورهم خیلی خوشحال بودیم و خدارو شکر میکردیم. . ما که طاقت یه روز که هیچ یه مدت کوتاهی دوری هم و نداشتیم حالا نمیدونم چطور شده تا حالا طاقت آوردیم دوری شونو ، تحمل کنیم نمیدونم چی بگم ولی قطعا بخاطر فلسفه شهادت و زنده بودن شهیده و اینکه حتما کنار ما هستن... کانال #شهید_مسعود_عسگری @shahid_masoud_asgari
پخش گزارش خبری از #شهید_مسعود_عسگری تاریخ ۹۸/۰۱/۳۰ اخبار ساعت ۲۲:۰۰ شبکه ۳ @shahid_masoud_asgari