eitaa logo
🕊از میلاد تا خدا🕊
355 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
972 ویدیو
8 فایل
وقتی عقل عاشق شود! عشق عاقل می‌شود. و‌شہـید‌می‌شوی ولادت:۹ رمضان ۱۴۱۲(ه.ق) شہادت:۹ رمضان ۱۴۴۴(ه.ق) محل‌‌شہادت:حومه دمشق حضور شما در این کانال اتفاقی نیست🕊🦋 |کانال رسمی زیر نظر خانواده‌ معظم شھید| خادم کانال: @Khadem_shohada_78
مشاهده در ایتا
دانلود
بی‌ عصا دریا شده مقهورِ این پیغمبران حضرت موسی بیا اَروند را تفسیر کن... غواصان @shahid_modafe_haram_miladheidari
معرفی شهید: حسن فاتحی (معروف به حسن سرطلا یا همان حسن آمریکایی) متولد بیستم شهریور ماه ۱۳۴۸ و از بچه های گردان غواصی حضرت یونس لشکر ۱۴ امام حسین (علیه السلام) اصفهان بود. حسن فرزند پنجم خانواده بود که در نجف اشرف به دنیا آمد؛ وقتی او دو ساله بود، در سال ۱۳۵۰ خانواده او را عراق بیرون کردند. محل موقت زندگی همه اخراجی‌های عراق در جیرفت بود که در چادر زندگی می کردند. مادرش می گوید که به قدری جمعیت زیاد بود که یک بار حسن را گم کردم و بعد از ساعتی در پشت بلندگو اعلام کردند که «بچه‌ای با موهای طلایی پیدا شده، خانواده اش بیایند و او را تحویل بگیرند».
حاج مهدی مظاهری فرمانده شهید حسن فاتحی در عملیات کربلای چهار در مورد او می گوید: زمانی که با شهید حسن فاتحی آشنا شدم، سن و سال زیادی نداشت. معلوم بود که حسن به محض اینکه اقتضای آمدن به جبهه را کرده بود و ضوابطش اجازه به او داده بود- از لحاظ سن شناسنامه‌ای و غیره- آمده بود جبهه! ابتدای حضورش در گردان امیرالمومنین (ع) خدمت می‌کرد، ولی به خاطر اهمیت عملیات کربلای چهار، به یونس پیوست حاج مهدی مظاهری می گوید: جوانی بود رعنا و رشید. بسیار خوش چهره و خوش سیما با موهای طلایی و چشم آبی و پوست سفید. اصلا یک شخصیت ویژه و متفاوتی داشت. حسن شب قبل از حرکت‌مان به من گفت: اوستا میشه من یه خواهشی از شما بکنم؟ گفت: «من واقعیتش این است که مشکلی دارم. قبل از آمدن به جبهه، زیاد دنبال لباس و تیپ و ... و جلوی آینه بودم برای ظاهرم. خواهشم این است که اگر من شهید شدم، شما مقداری از خون من را به بدنم بمالید. چون احساس می‌کنم که با این قیافه خودنمایی کرده‌ام، باید کفاره‌ای بدهم!» این حرف خودش است نه یک کلمه کم، نه یک کلمه زیاد! حسن گفت: «من از شما می‌خواهم از این خونم به موهایم بمال که من روز قیامت، خوب محشور بشم.» @shahid_modafe_haram_miladheidari
مادر حسن همچنین می گوید بعد از اینکه خبر دادند او جاویدنشان است، مزار خالی در گلستان شهدای اصفهان دادند؛ وقتی دلم می‌گرفت سر مزارش می‌رفتم؛ پدر شهید هم بعد از ۱۲ سال بی‌خبری از حسن آقا به رحمت خدا رفت و بالاخره چهل روز بعد از فوت همسرم، استخوان‌های پسرم را آوردند؛ وقتی برای شناسایی رفتیم، استخوان‌هایش تیره رنگ شده بود؛ پلاکش همراهش بود؛ حتی موهای طلایی حسن روی لباس‌هایش بود. @shahid_modafe_haram_miladheidari
به نام فاطمه (س) حساس بودند مرید حضرت عباس (ع) بودند حدیث کربلا و آب و ساقی نشون میده چرا غواص بودند @shahid_modafe_haram_miladheidari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگر شهید شدم راه مرا ادامه دهید او ۱۷ سال بیشتر نداشت و در وصیت نامه اش برای خواهرانش نوشت: «مثل حضرت زینب(س) باشید» @shahid_modafe_haram_miladheidari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹ابراهیم علیه السّلام و آزر بت تراش🔹 آزر جد مادری ابراهیم از جمله بت پرستان و کسانی بود که بت می تراشید و آنها را می فروخت. آزر بعد از وفات پدر نزدیک ترین مردم به ابراهیم بود و برای هدایت شایسته تر و برای پند و اندرز سزاوارترین آنها بود و جا داشت که ابراهیم در هدایت وی سعی بیشتری معمول دارد. با توجه به اینکه آزر از صورت گران و تراشندگان بت و از مبلغین و مروجین پرستش آنها بود و مردم را به سوی شرک و کفر دعوت می کرد، می توانست سد راه ابراهیم باشد. لذا راهنمایی آزر به سوی خدا اولین قدم در راه ترویج یکتاپرستی است و با ارشاد وی می توان درخت شر و فساد را از جا کنده و ریشه های گمراهی را نابود کرد. ابراهیم علیه السّلام برای شروع دعوت خود به بدگویی و تحقیر بتها اقدام نکرد که آزر از وی نفرت پیدا کند و به تصفیه کیش بت پرستی نپرداخت تا آزر او را از خود براند و منکر او گردد و او را متهم به نافرمانی نماید، بلکه او بسیار آرام و با زبانی شیرین و لحنی ملایم و مؤدبانه با آزر وارد صحبت شد. ابراهیم علیه السّلام صحبت خود با آزر را از نبوت خود شروع کرد تا مهر و محبت آزر را برانگیزد و پذیرش قلبی در او ایجاد کند، سپس از آزر پرسید: چرا توجه به بتها پیدا کرده و دل به پرستش آنها بسته ای، با اینکه می دانی این بتها دعا و ستایش تو را نمی شنوند، تواضع و فروتنی تو را نمی بینند و نمی توانند به هنگام درخواست دفع بلاء، بلایی را از تو برطرف سازند و یا به هنگام خواهش حاجت، حاجتی را برآورند، چرا آنان را عبادت و در پرستش آنها اصرار می کنی؟ ابراهیم علیه السّلام ترسید، آزر موقعیت وی را حقیر بشمارد و اعتنایی به رأی او نکند و از او روی برگرداند، لذا برای جلب عواطف، او را پدر نامید و گفت: من دارای علمی شده ام که تو از آن بهره ای نداری و معرفتی نصیبم گشته که تو را از آن حظی نیست، از پیروی من سرپیچی و در همراهی من کوتاهی نکن. گرچه من از جهت ثروت، همردیف تو و از جهت سن بر تو ارشد نیستم ولی از نظر علم و معرفت از تو برترم. سپس ابراهیم از آزر خواست که روش او را تعقیب کند و در طریق وی قدم بردارد تا به راه راست و طریق ثابت هدایت شود. سپس ابراهیم علیه السّلام تصمیم گرفت بتها را در نظر آزر بی ارزش جلوه دهد و بدین وسیله او را از عبادت بتها جدا سازد، لذا به آزر گفت: با پرستش بت و تسلیم در مقابل آنها شیطان را پرستش می کنی و به آستانه او پناه می بری. همان شیطانی که نافرمانی خدا را کرد و باو وعده داد که مردم را اغوا کند. پس او دشمنی است که به کار خیر دلالت نمی کند و غیر از هلاکت و فساد برای بشر، چیز دیگری را طالب نیست. ابراهیم علیه السّلام به روشنگری آزر پرداخت و او را از سوء کیفر و عاقبت وخیم بیم داد و گفت: پدر جان از آن می ترسم که به عذاب الهی دچار شوی و از جمله یاران و اتباع شیطان درآیی منبع: کتاب قصه های قرآن ----------------🌱🪴🌱------------ ═✧❁🌸❁✧═ @shahid_modafe_haram_miladheidari ═✧❁🌸❁✧═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا