#خاطرات_شهدا 💌
هتل مون🏙 فقط يه خيابون ٧-٨متري با درب مسجد النبي فاصله داشت.
اولين شبي🌙 كه رسيديم مدينه،هنوز نميدونستيم كه پنجره اتاق ما رو به مسجد هست يا نه به محض رسيدن همگي به سمت پنجره🖼 شيرجه رفتيم و باز كرديم، مثل قاب عكس بود،به قدري نگاه به قبة الخضرا لذت بخش بود كه به سختي پنجره رو ول كرديم و رفتيم داخل مسجد❗️
يكي دو روز اول هنوز كار دستمون نيومده بود، بعد از نماز صبح🌥 درهاي قبرستان بقيع رو باز ميكردن، به قدري شلوغ بود كه لا به لاي جمعيت مثل خمير لاي وردنه ورز داده ميشديم و وارد ميشديم اونقدر شلوغ بود كه به سختي و از دور يه نگاه حسرت بار به سمت قبور امامان مينداختيم تا شايد، فقط بتونيم ببينيم.💔
بعد يكي دو روز مسعود يه راهكار زيركانه كشف كرد💭، طرح رو بهمون گفت و ما از صبح روز بعد خيلي شيك و بي دردسر از جلوي سعودي هاي باتون به دست، قدم زنان راحت ميرفتيم داخل قبرستان!😁
كشف مسعود اين بود...
هر روز صبح بعد از نماز صبح، نزديكي ورودي قبرستان صفهايي برا خواندن نماز ميت تشكيل ميشد و ما بلافاصله بعد از نماز صبح طي يك مسابقه دو سرعت خودمون رو به صف اول نماز ميت ميرسونديم.
بعد از نماز ميت جنازه ها رو بلند ميكردن و وارد قبرستان ميشدند.
ماموران👤 فقط به چند نفري كه دور و اطراف جنازه بودند اجازه ميدادند تا وارد وارد قبرستان بشوند و يك ربع بعد از مراسم تشيع به افراد عادي اجازه ميدادن تا وارد شوند.
در اين بين هر دو سه نفر از بچه ها زير يا دور يك جنازه رو ميگرفتن به راحتي وارد قبرستان ميشدن.
به محض رسيدن به جايي كه سمت راست اون قبور امامان قرارداشت ، يكباره همه جنازه هارو ول ميكردن و ميومدن به اون سمت.😊
هيچ كس نبود، مامورا اجازه نميدادن از زنجير ها عبور كنيم ولي خلوتي و فاصله نزديك به قبور صفاي خاصي داشت.
و بعد از چند دقيقه سيل جمعيت ميومد و خود به خود ما رو همون جا كه ميخواستيم نگه ميداشت...
و اين شده بود كار هر روز ما تا اينكه يكي دوروز آخر مامورا شگرد رو فهميده بودن و وقتي جنازه رو ول ميكرديم و ميرفتيم به سمت قبور امامان
داد فرياد🗣 ميكردن و كه برين پيش جنازه،مگه خانوادش نيستين و از اين حرفا، باز ميرفتيم داخل و يه گوشه واميستاديم تا درها باز ميشد،جلوي همه ميومديم .
مامورا اين حركت رو ميديدن و حرص ميخوردن ...😄
خوندن نماز ميت،تشيع جنازه، حرص خوردن ماموران سعودي و... بخشي از لذت هاي جانبي اين زيارت بود.
#سفر_حج
#زیارت_ائمه_بقیع
#لعنت_بر_آل_سعود
#مدافعان_حریم_ولایت
#مدافعان_حرم_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهید_مسعود_عسگری🌷
#نقل_از_دوست_شهید 🌸
🍃🏴 @shahid_moezegholami
شهید حسین معز غلامے³¹⁵
هوالمحبوب 🕊رمان #هادےدلـــــہا قسمت #پنجاه_ونہم 🍀راوےزینب🍀 امروز سیزده بدره دیروز محمدآقا زنگ زد
هوالمحبوب
🕊رمان #هادےدلـــــہا
قسمت #شصتم
یک هفته بیشترتا عروسیمون نمونده بود.
همه کارامون رو کرده بودیم.
از خواب بیدار شدم، موهام آشفته دور برم گرفته.. روی تختم داشتم دستام رو میکشیدم وگوشیم رو برداشتم داشتم کانالام وگروهام رو چک میکردم که یه خبری دیدم که دل و قلبم باهم لرزید😰
"" اسارت یک نیروی سپاه پاسداران در سوریه""
اشکام باهم مسابقه داشتن 😭
با دستای لرزان شماره محسن رو اول از همه گرفتم
_ سلام تو کجایی؟
محسن:
_سلام چرا گریه میکنی؟؟ دارم میام دنبالت بریم تزئین ماشین عروس و دست گل چی شده؟
_ زود بیا نگرانتم زود بیا 😭
محسن: زینب چی شده ؟؟؟خواب دیدی باز؟😥
_ نه نه یه پاسدار تو سوریه.. بچه ها کدوم سوریه هستن؟ مهدی، محمد و علی ایرانن؟😨
محسن : یا ابوالفضل😱 آره همه ایرانن
بذار یه زنگ بزنم ببینم میتونم آماری از این بنده خدا بگیرم
_ محسن تو رو خدا بیا پیشم من نگرانتم..😭
محسن: باشه عزیز دلم.. باشه تو گریه نکن 😥من تا نیم ساعت دیگه پیشتم
اون روز اونقدر حال هممون بد شد که رفتیم معراج الشهدا دعای توسل خوندیم برای آزادسازی این اسیر
اما خدا یه جوری دیگه این پاسدار رو انتخاب کرد.
با لب تشنه دوروز بعد سر از تنش جدا کردن..😔😭
#سلفی_عزت✨
#شهید_بی_سر_دهه_هفتادی✨
#حجت_خدا✨
#محسن_حججی🌷 در سی و نهمین سال انقلاب یک بار دیگر درخت انقلاب را با جان فشانی اش آبیاری کرد...
ادامه دارد...
قلم بانومینودرے
#کپی_باذکرآی_دی_ڪانال_ونام_نویسنده_وگرنه_حرام_است
╭━═🌼━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
╰━═🌸━⊰🍃💔🍃⊱━═━╯
هوالمحبوب
🕊رمان #هادےدلـــــہا
قسمت #شصت_ویڪم
ایران در غم شهادت غریبانه شهید حججی گریست.🌷😭
یک جوان بیست و پنج ساله که غوغا کرد...
دلمون میخواست صبر کنیم تا حداقل هفت روز از شهادت شهید حججی بگذره اما رزروهتل، کارت هایی که چاپ شده بود و...
مانعمون بود خیلی از دوستامون از شهرستان رو دعوت کرده بودیم
بیست وپنج مرداد ماه مامان محسن و خواهرش اومدن دنبالم تا بریم آرایشگاه
لباس عروس من بر خلاف مال عطیه به سبک انگلیسی بود آستین بلند، دامن بدون دنباله و یقه کامل بسته بخاطر همین دیگه کت نگرفتیم برای روش یه شنل و چادر..
محسن به گوشیم زنگ زد و گفت نیم ساعت دیگه میام دنبالت.
گوشی حسین رو برداشتم و تو صفحه اینستاش نوشتم👇😔
"برادر عزیزتر از جانم امروز راهی خانه بخت میشوم.. #جای_خالیت بیشتر از همیشه نمایان هست.. من حتی مثل سایر خواهران شهدا امروز نمیتوانم بر سر #مزار برادر شهیدم باشم..😞
چون مزار برادرم #خالی است حتی یک دست از تو در مزار نیست😭😭
من امروز قبل از هتل طبق وصیتت باید سر مزار شهید دیگر باشم #شهید_آقاسید_محمدحسین_میردوستی🌷
وای #حسینم امروز 19 ماه از گمنامی تو میگذرد😭
یک نشانی به دل نازک خواهرت امروزمنتظر حضورت و حس آغوش برادرانت در عروسیم هستم"" "..😔
سخت بود اما رفتیم یادمان حسین برام مهم نبود نگاههای ترحم آمیز کسانی که در بهشت زهرا بودن
خم شدم چادرم رو انداختم روی صورتم و صورتم رو گذاشتم روی مزار خالی
حسینم پاشو پاشو بیا از غربت
حسین تو رو جان زینب امشب بیا😭😭😭😭
محسن: زینب پاشو تو رو خدا.. پاشو نو عروسم😰پاشو بریم به خدا حسین میاد
عزیز دلم پاشو حالت بد میشه خانمم😢
_یه دقیقه محسن تو رو خدا فقط یه دقیقه😭🙏
بعد از حدود یک ساعت از اون یادمان دل کندم..
وقتی رسیدیم به ماشین تا محسن اومد کمکم کنه تا سوار ماشین بشم که صدای گریه اش بلند شد
محسن: بیا این گل از یادمان باهات اومده.. حسین جوابت داده😭😍
ادامه دارد...
قلم بانومینودری
#کپی_باذکرآی_دی_ڪانال_ونام_نویسنده_وگرنه_حرام_است
╭━═🌼━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
╰━═🌸━⊰🍃💔🍃⊱━═━╯
اگــر شهیداݧ
به حسین(ع) اقٺدا ڪردݧد
و جـاݧ دادند...✨
خانمها باید
به زینب(س) اقٺدا ڪنند...🌸
این چـادر
فقط یڪ حجاب نیسٺ
چـادر لباس رزم اسٺ
لباس آنهایۍ ڪه مشغول مبارزهاند...🌪
همانهایۍ ڪه راهشاݧ
راه زینب(س) است...🖐🏼📿
#شهیدهجان...
@shahid_moezegholami
نه پرواز بلدم،
نه بال و پرش را دارم..
دامهای #دنیایی اسیرم ڪرده اند..
ولے..
من میخواهم....
اسیر نگاه شما شوم و بس..
ای شهــــدا........
#صبحتون_متبرڪ_بہ_نگاه_شہید
ڪانال شہیدمعزغلامے
╭━═🌼━⊰🍃💔🍃⊱━🌼═━╮
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI🕊🕊
╰━═🌸━⊰🍃💔🍃⊱━🌸═━╯