ساعت ۴ صبح بود که مجبور شد بزنه به خط، پاتک خورده بودیم و داشت خط میشکست .
فوری خداحافظی کرد. داشت میرفت بیرون از مقر، یهو برگشت...
انگشتر و ساعت و کارد و هرچی که ارزشمند بود رو در آورد و گذاشت رو میز، بعدم پلاکشو درآورد گذاشت کنار همونا...
گفتم چکار میکنی سیدمجتبی؟
گفت:
اگر برنگشتم، نامردا از من چیزی غنیمت نگرفته باشن برن باهاش کیف و حال کنن.
اینو گفت و خندید و رفت!
....•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•....
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
....•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•....
شَهید حُسین مُعِزغُلامے🇮🇷³¹⁵
ساعت ۴ صبح بود که مجبور شد بزنه به خط، پاتک خورده بودیم و داشت خط میشکست . فوری خداحافظی کرد. داش
تاحالا سابقه نداشت موقع رفتن این کارو بکنه، دلم شور افتاد. گفتم داره میره که برنگرده.
صداش کردم باهاش دوباره خداحافظی کردم و رفت...
وقتی گروهانش شکست خورد و خبر عقب نشینی و تلفات بالا رو آوردن و خبر رسید که سیدمجتبی غیبش زده اما قطعا شهید شده، ترسیدم و گفتم حتما پیکرشو بردن...
وقتی حدود سه روز بعد پیکرش لابلای شهدای زینبیون و فاطمیون و سوری و... تو بخش مفقودین از روی اتیکت(برچسب بازوبند) "لبیک یا مهدی" دستش شناسایی شد، یاد اون کارش افتادم...
#جمعه_های_انتظار
ضمنا پست اینستاگرامی این مطلب نیز در صفحه شهید منتشر شده است
https://www.instagram.com/p/B4UBFcYp3LO/?igshid=1jtdgxtd7iqw8
ای ماندنت به رنگ سبز و رفتنت به رنگ خون
ما مانده ایم و دلتنگی و غم و جنون...
دو شهید در یک قاب:
-شهید محمدحسین محمدخانی
-شهید حامد سلطانی
....•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•....
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
....•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•....
شَهید حُسین مُعِزغُلامے🇮🇷³¹⁵
ای ماندنت به رنگ سبز و رفتنت به رنگ خون ما مانده ایم و دلتنگی و غم و جنون... دو شهید در یک قاب:
در منطقه لازقیه سوریه بخاطر تله انفجاری تکویری ها شهید شدن
ارادت به امام رضا(علیه السلام ) داشتند
با توسل به امام رضا(ع) شهادت گرفتن و روز شهادت امام رضا(ع) شهید شدند
دیروز هم تو مراسم وداع تو معراج براشون روضه امام رضا(ع) خواندن داخل مزارشون هم با پارچه سبز پوشاندن
خلاصه امام رضایی رفتن😭😭😭😭
شادی روحشان صلوات
#شهیدحامدسلطانی
🌾🌾🌾🌾
🌾🌾🌾
🌾🌾
🌾
#حجاب
#چشم_برزخی_عالم_معنا
✅فرزند شیخ #رجبعلی خیاط میگوید پدرم چیزهایی می دید که دیگران نمی دیدند. یکی ازدوستان پدرم نقل میکرد. یک روز با جناب شیخ به جایی میرفتیم که دیدم جناب شیخ با تعجب و حیرت به زنی که #موی_بلند و لبـاس شیـکی داشـت نگـاه میکند
⭕️از ذهنم گـذشت که شیـخ به ما می گوید چشمتان رااز #نامحرم برگردانید و خود ایشان اینطور نگاه میکند!
✴️نگاهی به من کرد و فرمـود: توهم میخواهی ببینی من چی میبینم؟ ببین!
☑️نگاه کردم دیـدم همینطور از بـدن آن زن مثل سُرب گـداخته ، آتش و سرب مذاب به زمین میریزد و آتش او به کسانی که #چشم هایشان به دنبـال اوست سـرایت میکند .
⭕️ شیخ رجبعلی فرمـود این زن راه میـرود و روحـش یقـه مـرا گـرفته او راه میـرود و مردم را همینطور با خـودش به آتش جهنـم می بَرَد .
📚کتاب بوستان حجاب صفحه ۱۰۹
#پویش_حجاب_فاطمے
شَهید حُسین مُعِزغُلامے🇮🇷³¹⁵
🕊رمان #هادے_دلہـــــا قسمت #هفتاد_وهفتم امروز فشار روحی خسته ام کرده بود..😣 فکرشم نمیکردم یه روزی
🕊رمان #هادے_دلہــــــا
قسمت #هفتاد_وهشتم
تمام طول راه تا مزار رو گریه کردم وقتی رسیدم مزار
پاشووووو محسن😭😭😭😭
پاشو که همه عالم و ادم دارن حرف ازدواج منو حسن رو میزنن😔😭
مردم چه میفهمن چقدر سخته تو اوج جوانی بیوه شدن😔😭
فقط کافیه با یه آقا تو کوچه خیابون صحبت کنی اون وقت چه فکرایی در موردت میکنن
ازدواج کنی میگن منتظر بود شوهرش بمیره شوهر کنه
ازدواج نکنه میگن کیو زیر سر داره که شوهر نمیکنه
مادر شهید، پدر شهید ، خواهر شهید ، برادر شهید،
فرزند شهید بودن سخته خیلی هم سخته
ولی #همسر شهید بودن سخت تره چرا که سایه مردی سرت نیست😔
مردم چه خبر دارن از همسران شهدایی که برای بودن در کنار فرزندشون مجبور به ازدواج با برادر شوهرشون شدن؟😔💔
همسران شهدایی که از طرف خانواده شهید خیلی اذیت شدن ولی بخاطر فرزندشون تحمل کردن
داشتم با محسن حرف میزدم که گوشیم زنگ خورد اسم داداش حسن روی گوشی نمایان شد
-الو
سلام زنداداش کجایی؟
-پیش مَردَم😍
جایی که کسی جرات نمیکنه بهم پیشنهاد ازدواج با برادرشوهرمو رو بده😒😡
داداش حسن:میام اونجا من چند دقیقه دیگه
حسن سر به زیر شروع کرد به حرف زدن : من شرمندتم زنداداش باید خیلی زودتر این موضوع رو خودم پیگیری میکردم
دستام شروع کرد به لرزیدن
**حقیقتش من یکی از هم دانشگاهی های خانمم رو زیر نظر دارم برای ازدواج
همین امشب این موضوع رو مطرح میکنم تا شما هم خلاص بشی از این موضوع
تا رسیدن ، هم من هم حسن آقا ساکت بودیم
شب بعد از شام حسن رو به همه گفت : لطفا چند دقیقه همه بشینید
تو این مدت خیلی از گوشه کنار به گوشم رسوندن که زنداداشت جوانه عقدش کن
ولی زینب خانم همیشه همون زنداداش کوچولوی من میمونه
ازتون میخوام برای پایان این حرفای صد من یه غاز فردا زنگ بزنید خونه خانم زارع و هماهنگ کنید برای خواستگاری
میخوام روز چهلم محسن همه بفهمن من نامزد کردم
تا دیگه اسم ناموس برادر شهیدم نقل دهان ها نباشه😡😒
همون فردا شب حسن و سمانه بهم محرم شدن
روزهای پایانی بارداری بیشتر محتاج بودن محسن بودم.
فقط مجلس چهلم یه نفر بلند گفت : معلوم نیست چیه که حتی برادر شوهرشم حاضر نشد باهاش ازدواج کنه
آااااااااااخ همین حرف باعث شد که حالم بد بشه ماااااااامان😭
نفهمیدم چی شد
وقتی چشمام رو باز کردم مامانم گفت : پسرت صحیح و سالم دنیا اومد😍😊😁
تموم شد . پسرم دنیا اومد و حالا سایه یه مرد محرم بالای سرم هست
محسن پسرمون اومد❤️😍
سخت بود بدون تو ولی قول میدم حسینمون رو یه سرباز بزرگ کنم برای آزاد سازی قدس😍😭
*پایان*
شادےروح شهدا #صلوات🕊🌸
نام نویسنده؛بانومینودری
#کپی_باذکرآی_دی_ڪانال_ونام_نویسنده_وگرنه_حرام_است
┄┅─✵💝✵─┅┄
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
┄┅─✵💝✵─┅┄
صدا ۰۰۳.m4a
زمان:
حجم:
8.2M
✅ چرا #مشکل ما با نماز حل نمیشه ؟
❌ چرا #نماز_خوندن تاثیری نداره ؟
✅ برای رفع این مشکل باید چیکار کرد ؟ 😔
🔺 در قرآن و روایت نداریم که نماز بخونید🤔...
پس چی..!
#استاد_عزیزی
نشسٺ ٺو ماشین.🚗
دسٺانش مےلرزید...😓👏
بخارے رو روشن ڪردم،
گفٺ:ماشینِ ٺو بوے دریا🌊 میده...
گفٺم:ماهے🐟 خریده بودم!
گفٺ:ماهے مرده ڪه بوے دریا نمیده!😳
گفتم:هرچیزے موقع مرگ بوے اونجایے رو میده ڪه دلٺنگش مےشده...😔
گفٺ:یعنے منم بمیرم، بوے حرم امام رضا(ع) میدم...؟!😭💔
#السلام_علیڪ_یاامام_رئوف✋💛
#دلٺنگ_حرم...
┄┅─✵💝✵─┅┄
@SHAHID_MOEZEGHOLAMI
┄┅─✵💝✵─┅┄