eitaa logo
شهید حسین معز غلامے⁦³¹⁵
2.4هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
3.5هزار ویدیو
194 فایل
شهید حسین معز غلامے: هرڪجا گره به ڪارت افتاد بگو الهے به رقیه (س)💚 ولادت🎂:1373/1/6 شهادت🕊️:1396/1/4 محل‌شهادت:حماه سوریه ذاکراهل‌بیت‌🎤 🌱مزار:بهشت زهراقطعه 50ردیف 116 کانال دوم: @deeldadeh_shohada 📱ادمین تبادل: @z_mht213 #باحضورجمعی‌ازخانواده‌شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸 وقتش رسیده شب بود. زیر چادر نشسته بودیم، حرف ازدواج شد. همه به هم تعارف می كردند،😇 هر كس سعی می كرد دیگری را جلو بیندازد. یكی از برادران گفت:«ننه من قاعده ای دارد. می گوید هر وقت پایت از لحاف آمد بیرون، موقع زن گرفتن است».☺️ وقتی این حرف را می زد كه علی پروینی فرمانده دسته خوابیده بود و اتفاقاً پایش از زیر پتو بیرون افتاده بود.😅 همه خندیدم و یك صدا گفتیم:«با این حساب وقت ازدواج برادر پروینی است».😂😂😁 @shahid_moezegholami
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 در منطقه المهدی در همان روزهای اول جنگ،پنج جوان به گروه ما ملحق شدند. آنها از یک روستا با هم به جبهه آماده بودند.چند روزی گذشت.دیدم اینها اهل نماز نیستند!☹️ تا اینکه یک روز با آنها صحبت کردم.بندگان خدا آدم های خیلی ساده ای بودند...🙂 آنها نه سواد داشتند نه نماز بلد بودند.فقط به خاطر علاقه به امام آماده بودند جبهه...☺️ از طرفی خودشان هم دوست داشتند که نماز را یاد بگیرند.😍 من هم بعد از یاد دادن وضو،یکی از بچه ها را صدا زدم وگفتم: این آقا پیش نماز شما،هر کاری کرد شما هم انجام بدید. من هم کنار شما می ایستم و بلند بلند ذکرهای نماز را تکرار می کنم🗣 تا یاد بگیرید. ابراهیم به اینجا که رسید دیگر نمی توانست جلوی خنده اش را بگیرد.😂چند دقیقه بعد ادامه داد: در رکعت اول وسط خواندن حمد،امام جماعت شروع کرد سرش را خاراندن،یکدفعه دیدم آن پنج نفر شروع کردند به خاراندن سر!!😆 خیلی خنده ام گرفته بود اما خودم را کنترل می کردم. اما در سجده وقتی امام جماعت بلند شد مُهر به پیشانیش چسبیده بود و افتاد. پیش نماز به سمت چپ خم شد که مهرش را بردارد. یکدفعه دیدم همه آنها به سمت چپ خم شدند و دستشان را دراز کردند. اینجا بود که دیگر نتوانستم تحمل کنم و زدم زیر خنده! 🔹خاطره ای از زبان شهید ابراهیم هادی❤️ 🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 کانال شهیدمعزغلامی ❤️| @shahid_moezegholami |❤️
😀😃😄😁😅😆😝😂 دوره آموزشی با هم بودیم،😊 پسر با صفایی بود.🤗 بعد از سازماندهی، من به منطقه غرب اعزام شدم او به جنوب... وقتی از هم جدا می‌شدیم گفت: تورو خدا شهید شدی ما را بی خبر نگذاری!😐😂 اطلاع بده باشم،😐 خودم را برای مراسم می‌رسانم.🙆‍♂ گفتم: شما هم همینطور😂☺️ 😇 😀😃😄😁😅😆😝😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ کانال شهیدمعزغلامی ❤️| @shahid_moezegholami |❤️
🍃 🍃 🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 🍃 🍃   آموزش خمپاره انداز بود☺️ و تفاوت آنها با یکدیگر، اینکه بعضی صدا و صوت ندارند و ناغافل می آیند و چطور می شود از ترکش آنها در امان بود.😱      مسئول آموزش می گفت: گاهی آدم زمانی به خودش می آید که دیگر خیلی دیر است. خمپاره درست بالا سرت است،😰 حتی فرصت اینکه بنشینی نداری. صحبت که به اینجا رسید کسی از میان جمع برخاست و گفت: در چنین شرایطی واقعاً چه می شود کرد؟🤔       گفت: هیچی. اینکه زرنگی کنی و آن را روی هوا بگیری و نگذاری بیفتد روی زمین و منفجر بشود!😂  😇 📚از کتاب فرهنگ جبهه جلد سوم (شوخ طبعی ها) نوشته سید مهدی فهیمی 🍃 🍃 🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 🍃 🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ کانال شهیدمعزغلامی ❤️| @shahid_moezegholami |❤️