ڪتاب (بیا مشهد)
#قسمت4⃣
🍁↩️ شهیدے ڪه امام زمان بهش گفت بیا مشهد شفا بگیر
✨✨✨✨✨✨✨✨
«معلم»
راوی :: ناصر نیا پاک
ارتباط من با علی سیفی تقریباً معلمی و شاگردی بود.
با این که از نظر سنی تفاوت داشتیم.
سن من از ایشان پنج شش سال بیشتر بود.
ابتدا به عنوان معلم قرآن ایشان بودم این ارتباط از طريق معلمی شروع و به سمت دوستی و رفاقت معنوی کشیده شد.
این رفاقت در حدی بود که رفت و آمد خانوادگی پیدا شد.
منزل شان می رفتیم وآن ها منزل ما می آمدند.
شب ها باهم به مسجد و پایگاه می رفتیم.
بعد کل برنامه ها و
#فعاليت هایمسجدیوفرهنگی را در دست گرفتیم.
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
اما علی سیفی در دوران رشد و تکامل خودش یک تحول عميق در عرض #چندماه پیدا کرد که ايشان را خیلی بالا برد.
بعد از آن من در مقابل او احساس شاگردی
می کردم حالتش معمولاً مثل کسی شد که چیزی را #گمکرده.
او بیشتر در تلاطم بود و بیشتر دنبال این بود که چیزی که گم کرده را پیدا کند.
به قول خودش می گفت::
(( هی می دَوَم به چیزی دل ببندم ولی
نمی توانم ))
این خودش بحث مهمی بود.
یک شب ما نشستيم در این مورد صحبت کردیم.
به من گفت::
اصلاً هیچ چیزی نیست که به آن دل ببندم.
چیزهایی که برای مردم بسیار مهم است و صبح تا شب به خاطر آن تلاش می کنند،من آن ها را مثل بازی کودکان میدانم❗️
بعد گفت::
(( احساس میکنم من اصلاً اهل این دنیا نیستم.غريبه ام ))
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
بسيار هم این حرف ها رو از ته دل می گفت.و واقعاً هم اعتقاد داشت.
این ها مواردی بود که در روايات آمده،به ما گفته اند::
#ببينيد _و_دل_نبندید_چشم_بياندازيد_و_دل_نبازید،که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت.
علی در اوج جوانی که همه به دنبال آرزوهای مختلف هستند،از این بند رها شده بود و سرّ مطلب در همین نکته است.
بعد در #مسجد مشغول فعاليت شد.تمام نوجوان ها را به #حفظکردنقرآن توصیه می کرد.
در مسجد وقتی جلسات قرآن داشتیم افراد را گروه گروه تقسيم می کرد،مثلاً به یک گروه
می گفت شما آيات در مورد #تقوا را پیدا کنید،به گروه دیگر می گفت آیات درمورد انفاق و.....
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
یادم هست سال 59 اولین روز های جنگ،من رفتم منطقه.
تو اون زمان،علی سیفی به خاطر سن کم
نمی توانست برود.
ولی بعد ها اولین بار که با ایشان رفتیم،متوجه #حالاتعجیب او شدم.
حالتی که ایشان موقع ورود به مناطق جنگی داشت،مثل این بود که شخصی برای اولین بار بعد از سال ها انتظار برای زیارت ابا عبداللّه الحسین(ع) به کربلا برود.
چنین آدمی از دور که مرقد را می بیند
از خود بی خود می شود و....
رفتن ایشان به منطقه جنگی و خط اول جبهه،همین حالت را داشت.ایشان وقتی آنجا رسید #آرامش پیدا کرد.
یعنی حالت تلاطم و نگرانی که اینجا داشت،به آرامش تبدیل شد.
مثل اینکه اصلاّ از #قفس بیرون آمد.
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
یک شب در جبهه به من گفت که به آنچه دنبالش بودم الان رسیدم.
اینجا خیلی آرامش می دهد،خیلی راحتم،حتی شبی بود که با هم خوابیده بوديم،ایشان بعد دو ساعت بلند شد.
من اولین بار بود که دیدم رفت به طرف
#نماز شب.
یعنی احتمال می دهم که ایشان اولین نماز شب را در جبهه شروع کرد.
بعد دیگه نخوابید.
گفتم::چرا کم خوابی❓
گفت::دو ساعت برا من کافیه.
چون دیگه نیاز ندارم.
بیشتر در تنهایی به نماز و دعا می پرداخت.
بعد از مدتی حضور در جبهه،
فعالیت های رزمی و فرهنگی را شروع کرد.
در جبهه کار های متنوع #فرهنگی
انجام می داد ، منتهی کار فرهنگی او پشت جبهه یا در پادگان نبود.
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
کار فرهنگی او همراه رزمندگان و در کنار آن ها در خط اول عملیات بود.
یکی از صفات شهید سیفی این بود که از بچگی #شوخطبع بود.
این شوخ بودنشان بسیار در روحیه نیروها مؤثر بود.
در شوخی #افراطوتفریط نداشت.
شوخی هايش مزه عرفان و معنویت می داد.
این خودش خیلی مهم بود.
هیچ وقت در خوشی هایش
از کوره در نمی رفت.
خودش را گم نمی کرد که مثلاً وارد یک مسیر دیگر شده.
ایشان بعضی وقت ها یه تبسم خاص داشت.
من چندین بار دیده بودم نماز هاشو با تبسم می خواند❗️
گاهی هم نماز هاشو با #گریه می خواند.
من يک روز گفتم::
علی آخه یعنی چه⁉️ گریه که از خوف خداست،اما چرا نماز با تبسم⁉️کمی سکوت کرد و جوابی نداد.
اما بعد گفت::
من وقتی نماز می خونم توی #عالمی وارد ميشم که...
بعضی زمان ها خوبه،یعنی خودم رو حالت تبسم می بینم.یعنی خشم خدا رو نمی بینم،بلکه رحمت و محبت خدا رو می بینم و این امیدواری برای من خوشحالی میاره و این خوشحالی موجب میشه من تبسم کنم در حالت عبادت.
🔻🔻🔻
منبع :: ↙️
نیمی از کتاب بیا مشهد از انتشارات شهید ابراهیم هادی(فقط نیمی از کتاب تایپ میشه)
⚠️⚠️⚠️
❗️❗️تایپ کتابها در مجازی
و مطالعه ی رایگان پی دی اف کتابها #باید با اجازه از انتشارات و مؤلف باشه❗️❗️