کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
📝 #مجموعه_خاطرات سرلشکر شهید محمد رضا زاهدی به روایت همسرشان 1⃣ قسمت اول: ازدواج و آغاز همسنگری 🔸
📝 #مجموعه_خاطرات سرلشکر شهید محمد رضا زاهدی به روایت همسرشان
🔸 پدر همیشه تعریف علی آقا را شنیده بودند و همین موضوع، باعث علاقمندی شان به او شده بود.
ایشان گفتند: ازدواج شما از نظر من مشکلی ندارد و نظر نهایی را به خودم محول کردند.
🌷 قبل از عقد دو جلسهای با او نشستم و هم صحبت شدیم. همان ابتدا صریح و صادقانه از مسیر جهاد مبارزهاش برایم گفت.
گفت: میخواهم در جبهه باشم و مسیر جهاد را انتخاب کردهام. شاید در این مسیر #جانباز، #اسیر یا #شهید شوم. این راهی است که برگزیدهام و نیاز به یک همراه دارم.
🔸 به او گفتم: من که نمیتوانم در میدان مستقیم با دشمن بجنگم، نیّت کرده بودم در این مسیر هر کاری از دستم بر بیاید، انجام بدهم و کمک حال انقلاب و جبهه باشم و حالا چه بهتر که در این راه شما را همراهی کنم و با این همسنگری در کنارتان بمانم.
♦️ این مسیر را میشناختم و میدانستم همه امورات را باید به دست تقدیر بسپارم.
گاهی از من میخواست که برایش دعای #شهادت کنم، اما میگفتم هر چه تقدیر باشد.
میگفتم: خدا به شما توفیق بدهد که مجاهدت کنید و من هم کنارتان باشم، اما اگر یک روزی مرگتان فرا رسید، چه بهتر که شهید شوید. ...
☑️ کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
🆔 @shahid_mohammadrezazahedi
کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
🌷 اهل معنا همسران شهدا را شریک در نیمی از ثواب مجاهدت های آنان میدانند. 🔸 ان شاء الله در طی چند رو
📝 #مجموعه_خاطرات سرلشکر شهید محمد رضا زاهدی به روایت همسرشان
2⃣ قسمت دوم
یادگارهای عزیزتر از جان
🔸 #همسر_شهید_زاهدی:
ما سال ۱۳۶۲ ازدواج کردیم. همسرم خیلی دوست داشت زود بچهدار شویم که اگر شهید شد، فرزندی از ایشان به یادگار بماند.
پسر اولمان محمد مهدی سال ۱۳۶۴ به دنیا آمد.
علی آقا زمان تولد محمدمهدی، بسیار مشتاق بود که کنار ما باشد، اما عملیاتی پیش آمد و او نتوانست به اصفهان بیاید.
👨🏻🍼 یک هفته بعد از تولد محمدمهدی به خانه آمد، اما، چون آلوده به #شیمیایی شده بود اصلاً نزدیک محمدمهدی نشد، گفت میترسم از طریق من او هم آسیب ببیند. چند روزی صبر کرد و بعد نزدیک محمدمهدی شد و او را در آغوش گرفت. بعد از یک هفته هم به منطقه بازگشت.
🔹 فرزند دوم فاطمه خانم یکسال بعد از اتمام جنگ سال ۱۳۶۸ و محمد حسین هم متولد ۱۳۷۸ است. ۳ یادگار که عزیزتر از جانش شدند.
📷 #انتشار_برای_اولین_بار
☑️ کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
🆔 @shahid_mohammadrezazahedi
کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
📝 #مجموعه_خاطرات سرلشکر شهید محمد رضا زاهدی به روایت همسرشان 2⃣ قسمت دوم یادگارهای عزیزتر از جان
📝 #مجموعه_خاطرات سرلشکر شهید محمد رضا زاهدی به روایت همسرشان
3⃣ قسمت سوم
جنگ و هجرت
🔸 #همسر_شهید_زاهدی از هجرت میگوید، از خانه به دوش بودنهای ایام جنگ و دفاعمقدس و روزهایی که با دلهره و نگرانی سپری شد.
ما در ابتدای زندگی و ازدواج در اصفهان ساکن بودیم، ولی از آنجا که علی آقا همیشه در مأموریت بود، در شهرهای مختلفی ساکن شدیم.
(ادامه در پیام بعدی...)
📷 #عکس از سمت چپ: شهید سعید مهتدی، #شهید_محمدرضا_زاهدی، شهید #احمد_کاظمی، فرزند شهید زاهدی، فرزند شهید کاظمی
☑️ کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
🆔 @shahid_mohammadrezazahedi
کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
📝 #مجموعه_خاطرات سرلشکر شهید محمد رضا زاهدی به روایت همسرشان 3⃣ قسمت سوم جنگ و هجرت 🔸 #همسر_شهید_ز
📝 #مجموعه_خاطرات سرلشکر شهید محمد رضا زاهدی به روایت همسرشان
🔹 زمان جنگ در نبودش بسیار دلتنگ میشدم، برای همین از او میخواستم همچون خانوادههای دیگر که خانوادههایشان را با خود به جنوب میبرند، من را هم همراه خود به جنوب ببرد. اینطوری میتوانستم زودتر او را ببینم. از همان ایام هجرت، بخش مهمی از زندگی من شد.
🌱 سال ۱۳۶۳ در اهواز ساکن شدیم. علی آقا هفتهای یکبار به ما سر میزد و خریدهای خانه را انجام میداد. همه دلخوشی من این بود که به جای هر ۴۰، ۵۰ روز بتوانم هر هفته او را ببینم. وقتی میآمد، پیغام و نامههای خانواده رزمندگانی را که در کنار ما زندگی میکردند به جبهه میرساند که در آن شرایط باعث دلگرمی ما و خانوادهها میشد.
🌹 سال ۱۳۶۵ وقتی محمدمهدی یکسال داشت ما مجدداً به اهواز رفتیم. سه ماه اهواز بودیم و یک ماه اصفهان. دائم در رفتوآمد بین شهرها بودیم.
گاهی هم خبر شهادت همرزمان میرسید.
🔸 با چند خانواده ارتباط نزدیکی داشتیم، یکی از آنها خانواده شهید حاج #احمد_کاظمی بود.
بعد از جنگ آن زمانی که در تهران زندگی میکردیم، وقتی حادثه شهادت حاج احمد اتفاق افتاد، سردار زاهدی خودشان را به محل حادثه رساندند و با من تماس گرفتند و گفتند حتماً منزل شهید کاظمی بروید. به خانهشان رفتم و برای همدردی کنارشان بودم. در مورد شهید مهتدی هم که از شهدای این حادثه بودند نیز این سفارش را کردند.
☑️ کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
🆔 @shahid_mohammadrezazahedi
📝 #مجموعه_خاطرات سرلشکر شهید محمد رضا زاهدی به روایت همسرشان
4⃣ قسمت چهارم
دوری، صبر، مهربانی، مجاهدت
🌷 #همسر_شهید_زاهدی به نبودنهای حاج علی اشاره کردند و فرمودند:
🔸 شرایط دوران جنگ و مسئولیتهایی که علی آقا بر عهده داشتند، همه و همه او را از ما دور نگه میداشت. ماهم صبر می کردیم و راضی بودیم به رضای خدا. قرارمان هم همین بود. باید همراهیاش میکردم، در نبودنهایش صبر میکردیم و دعا. توکل ما به خدا بود و در این نبودنها منتظر تماس میماندیم. هر مرتبه که اوبا خانه تماس داشت و احوالی از خانواده میگرفت، برای مدتی روحیه میگرفتیم.
♦️ نگرانی و اضطراب همیشه بود، اما خودمان را با شرایطشان وفق میدادیم.
🔹 در این سالها همه تلاش من این بود که از یک طرف باعث آرامش بچهها شوم و نبود همسرم را جبران کنم و ازطرف دیگر امور خانه و خانواده را طوری پیش ببرم که فکر او از خانه و بچهها راحت باشد تا با خیالی آسوده بتواند خدمت کند و به کارهایش برسد.
🔸 گاهی شرایطی پیش میآمد که نبودنهایش حس میشد. با همه کمکها و حضور اطرافیان در کنارم، میگفتم: «کاش خودش اینجا بود!» میدانستم که اگر میتوانست و این امکان برایش فراهم بود، الان کنار من و بچهها بود، اماجنگ محدودیتهای خودش را داشت. در مناسبت های خاص دوست داشت حضور داشته باشد.
🌱 همسرم هوای مارا داشت. حتی اوقاتی هم که نبود، سفارش مارا به همرزمانشان که به مرخصی میآمدند، میکرد که سری به بچهها بزنند یا اگر کاری هست، برای ما انجام بدهند.
📷 #انتشار_برای_اولین_بار
کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
🆔 @shahid_mohammadrezazahedi
📝 #مجموعه_خاطرات سرلشکر شهید محمد رضا زاهدی به روایت همسرشان
5⃣ قسمت پنجم
با وجود فرصت کم، مهربان بود و اهل سفر
🔸 #شهید_زاهدی بسیار عاطفی بود. هر زمانی که میتوانست و فرصت میکرد به دیدار بچهها میآمد. خیلی با محبت بود و دوست داشت در فرصت کوتاهی هم که دارد ما را به سفر ببرد. شاید این فرصتها، کم پیش میآمد، اما هر طور بود سفر را در برنامههایش داشت تا به بچهها خیلی خوش بگذرد و جبران نبودش بشود.
🎁 این را هم بگویم با همه مشغله هایی که در این سالها داشت، مناسبتهای مهم و خانوادگی را اصلاً از یاد نمیبرد. تاریخ تولد بچهها و تاریخ عقد و عروسی مان را به قمری و شمسی به یاد داشت. خیلی در این موارد حساس بود. اگر در این مناسبتها در کنار ما نبود، خودش با بچهها تماس میگرفت و تبریک میگفت. اگر هم در ایران نبود، در صورت امکان تماس می گرفت و تبریک میگفت. اگر هم نمیتوانست، از من میخواست که هدایایی را برای بچهها تهیه کنم و از طرف او هم تبریک بگویم.
🌿 ما دو نوه هم داریم. این اواخر که خیلی گرفتاریهای کاریاش بیشتر شده بود، به من میگفت: «خیلی دلم هوای بچه ها را کرده. کاش میتوانستم با همه سختی راه، بیایم چند دقیقه بچهها را ببینم و برگردم.»
📷 #انتشار_برای_اولین_بار
📿 شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
☑️ به کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی در ایتا بپیوندید:
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
🆔 @shahid_mohammadrezazahedi
کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
📝 #مجموعه_خاطرات سرلشکر شهید محمد رضا زاهدی به روایت همسرشان 5⃣ قسمت پنجم با وجود فرصت کم، مهربان ب
23.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨📹 #نماهنگ | #انتشار_برای_اولین_بار
📝 #مجموعه_خاطرات سرلشکر شهید محمد رضا زاهدی به روایت همسرشان
6⃣ قسمت ششم:
عبادت شبانه، قرآن، ذکر، وقت شناسی، وفای به عهد، مسئولیت پذیری
#همسر_شهید_زاهدی:
🤲🏻 با همه مشغلههایش، اهمیت زیادی به عبادت میداد. اهل #قرآن بود، نه تنها میخواند، بلکه سعی میکرد عامل به قرآن باشد.
یکی از توصیههایش به بچهها وخانواده هم خواندن قرآن بود میگفت: «یک صفحه هم شده قرآن بخوانید.»
🌙 خودش یک ساعت قبل از نماز صبح بیدار بود، قرآن میخواند و #نماز_شب. سالها بود که او را در این حالت میدیدم.
میگفت: «در دل شب آرامش بیشتر است و بهتر میتوان با خدای خود خلوت کرد.» من این درس را از او آموختم.
📿 همسرم دائمالذکر بود. اکثراً تسبیح به دست داشت و صلوات میفرستاد.
🕌 توصیه زیادی به نماز اول وقت داشت میگفت: «من هر چه دارم از #نماز_اول_وقت و قرآن خواندن است.»
⏰ یکی دیگر از شاخصههای اخلاقی شهید نظم، تعهد و وفای به عهدش بود. چه در امور خانه و چه دربرنامههای کاریاش. او به وفای عهد بسیار اهمیت میداد. اصلاً خلف وعده نمیکرد. اگر با کسی قراری داشت زودتر از زمان مقرر به محل قرار میرفت تا نکند تأخیرش باعث بدعهدیاش شود.
🔸 بسیار پرکار بود و هر مسئولیتی که بر عهدهشان گذاشته میشد، به نحو احسن انجام میداد وروی مأموریتهایش بسیار حساس ودقیق بود.
🔹 سردار زاهدی به من وبچهها هم این را آموخته بود که درزندگی اینگونه باشیم. ما هم به روش ایشان پیش میرفتیم.
☑️ به کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی در ایتا بپیوندید:
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
🆔 @shahid_mohammadrezazahedi
کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
🚨📹 #نماهنگ | #انتشار_برای_اولین_بار 📝 #مجموعه_خاطرات سرلشکر شهید محمد رضا زاهدی به روایت همسرشان 6
📝 #مجموعه_خاطرات سرلشکر شهید محمد رضا زاهدی به روایت همسرشان
7⃣ قسمت هفتم:
شهادتی که بهترین است
🌷 #همسر_شهید_زاهدی از حسرتهای او برای شهادت میگوید. از حس جاماندگی که گاهی به سراغش میآمد.
🌹 وقتی خبر شهادت رفقایش در جبهه مقاومت را میشنید، به حالشان غبطه میخورد. میگفت: «این شهدا در دوران جنگ همرزم من بودند، آنها یکی یکی رفتند و من ماندم. حتماً من لایق نبودم که تنها ماندم.»
به او دلداری میدادم و میگفتم: «شما هم اینطور امتحان میشوید. آنها رفتند و شما راه رفقای شهیدتان را ادامه میدهید.»
❤️ میگفت: «دعا کنید عاقبتبخیر شوم. دعا کنید من هم مانند آنها بروم».
همیشه میگفت: «هر کسی را دوست دارید، دعا کنید شهید شود. هیچ چیزی بالاتر از شهادت نیست.» آرزویشان بود.
درک میکردم که چقدر شهادت را دوست دارد.
🔸 میگفتم: «من دعا نمیکنم که شهید شوید!» با اینکه گویی میدانستیم نهایتاً این اتفاق برایش خواهد افتاد. خصوصاً اینکه در چند سال اخیر بارها تهدید شده بود.
💐 برایش خوشحالم که بهترین نصیب او شد و به آرزویش رسید. حاجت روا شد و همین برای من کافی است.
☑️ به کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی در ایتا بپیوندید:
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
🆔 @shahid_mohammadrezazahedi
کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
📝 #مجموعه_خاطرات سرلشکر شهید محمد رضا زاهدی به روایت همسرشان 7⃣ قسمت هفتم: شهادتی که بهترین است 🌷
📝 #مجموعه_خاطرات سرلشکر شهید محمد رضا زاهدی به روایت همسرشان
8⃣ قسمت هشتم:
آخرین دیدار و وداع
🔸 #همسر_شهید_زاهدی از آخرین دیدار شهید زاهدی با خانوادهاش اینگونه روایت میکند:
به همسرم گفتم: «شما مدت زیادی است که بچهها را ندیدهای، یک برنامهای بریزید و بیایید بچهها را ببینید و بعد برگردید.»
🌷 چهاردهمین روز ماه مبارک رمضان بود که از مأموریت آمد. چهار روز کنارمان ماند. در این چهار روز، به عید دیدنی و دیدار بستگان رفتیم. بچهها و فامیل را هم به منزل دعوت کردیم و دیدارها تازه شد.
🎙 در یکی از همین دیدارها برخلاف همیشه به جمع گفت: «میخواهم صحبتی با شما داشته باشم!»
همیشه بچهها و خانواده اصرار میکردند که حرفی بزنید، خاطرهای بگویید، اما ایشان طفره میرفتند. گویا این مرتبه حکایت چیز دیگری بود.
بستگانی که شش ماهی میشد او را ندیده بودند، با اشتیاق منتظر شنیدن صحبت هایش شدند.
یک ساعتی برایشان صحبت کرد:
▫️«هر کاری میکنید، برای رضای خدا باشد.»
▫️«همدیگر را ببخشید. اگر کدورتی دارید، کنار بگذارید و به هم محبت کنید.»
▫️«به مردم رسیدگی کنید و بیشتر به هم سر بزنید.»
از رفتار متفاوت او بسیار متعجب بودم.
💐 شب آخر که میخواست برود، با بچهها، صحبتها و توصیههایی کرد که بیشتر شبیه وصیت بود. گفت: «خمس اموال و خانهام را دادهام.»
سفارش من را هم به بچهها کرد و سفارش آنها را به من. سفارش برادرها را به خواهرشان و سفارش خواهر را به برادرها.
گفت: «همدیگر را تنها نگذارید. کنار مادر باشید.»
☑️ کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
🆔 @shahid_mohammadrezazahedi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📝 #مجموعه_خاطرات سرلشکر شهید محمد رضا زاهدی به روایت همسرشان
9⃣ قسمت نهم:
عاقبت بخیری
♦️ #همسر_شهید_زاهدی از آخرین شب قدر شهیدش میگوید: روز قبل از شهادتش به تهران رفت. غروب با من تماس گرفت و گفت: «امشب شب قدر است، از شما التماس دعا دارم.»
من هم گفتم دعای اولم شما هستید.
گفت: «ویژه من را دعا کنید. دعا کن عاقبت بخیر شوم.»
🤲🏻 آن شب خیلی برایش دعا کردم. گفتم: «خدایا! هر حاجتی دارد، حاجتش را برآورده به خیر کن.»
نمیدانستم حاجت خیر او شهادت است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌷 فردا شبش که شب شهادتش بود، منزل مادرم بودم. از طریق شبکه خبر متوجه انفجار محل حادثه شدم. ساختمان کنسولگری را که دیدم، حدس زدم که احتمالاً همسرم آنجا بوده است و احتمال شهادتش را دادم.
🥀 خانوادهام سعی داشتند که آرامم کنند. دلشوره عجیبی داشتم، به نماز ایستادم.
کمی بعد تا نام همسرم را از زیرنویس شبکه خبر دیدم، متوجه شدم که او هم رفت و به دوستان شهیدش پیوست.
همه شوکه شده بودیم و نمیخواستیم بپذیریم ...
💔 برای خودش خوشحال شدم که در بستر، از دنیا نرفت و همانطور که آرزو داشت مانند دوستانش، شهید شد.
اما برای خودمان که ایشان را دیگر در کنارمان نخواهیم داشت، ناراحت و اندوهگین بودم.
🔸 از ابتدای حضورش در زندگی من گفته بود که در راهی که انتخاب کرده ام، احتمال مجروحیت، یا اسارت و یا شهادت میرود و من این موضوع را پذیرفته بودم.
☑️ کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
🆔 @shahid_mohammadrezazahedi
کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
📝 #مجموعه_خاطرات سرلشکر شهید محمد رضا زاهدی به روایت همسرشان 9⃣ قسمت نهم: عاقبت بخیری ♦️ #همسر_شهی
8.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📝 #مجموعه_خاطرات سرلشکر شهید محمد رضا زاهدی به روایت همسرشان
🔟 قسمت دهم
معراج شهدا و حرفهای آخر
حرفهای همسرانهاش به معراج شهدا میرسد، به لحظه وداع...
🌷 برای دیدار با پیکرش به معراج شهدای تهران رفتیم. برای آخرین بار چهره اش را دیدم و وداع کردم.
به او گفتم: «خوشحالم که به آرزویت رسیدی، به تو تبریک میگویم، امیدوارم بهترین مقام را به تو بدهند. اما من یک عمر همراه و همسنگرت بودم، مبادا که فراموشم کنی.» ...
🌹 قبل ها یک وقتهایی به شوخی میگفتم: «وقتی شهید شدی من را یادت نرود!»،
ایشان میخندید و میگفت: «مگر میشود شما را از یاد ببرم. شما شریک کارهای من بوده و هستی.»
🔹 علی آقا اصلاً دوست نداشت گریه من را ببیند. بعد از شهادت هم گویا کاری کرده است که اشکم در نمیآید. قطعاً این آرامش به خواست اوست.
هر وقت هم که سر مزارش میروم، یک آرامش خاصی میگیرم.
⚫️ اما، صلّی الله علیک یا ابا عبدالله
کفنی داشت ز خاک و کفنی داشت ز خون
تا نگویند حسین بن علی بی کفن است
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
☑️ کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
📝 #مجموعه_خاطرات سرلشکر شهید محمد رضا زاهدی به روایت همسرشان 🔟 قسمت دهم معراج شهدا و حرفهای آخر ح
📝 #مجموعه_خاطرات سرلشکر شهید محمد رضا زاهدی به روایت همسرشان
1⃣1⃣ قسمت آخر:
حیف حاج قاسم!
🔸 همسر شهید، به همرزمی و رفاقت دیرینه سردار زاهدی و شهید حاج قاسم سلیمانی اشاره میکند و میگوید:
وقتی خبر شهادت #حاج_قاسم را شنید، گفت: «حیف حاج قاسم».
من در این سالها گریههایش را کم دیده بودم، اما در شهادت حاج قاسم اشکهای او را دیدم.
🔹 میگفت «حاجقاسم حالا حالاها باید میماند. خیلی به وجودش نیاز داشتیم. وقتی در امور مربوط به جبهه مقاومت و منطقه جایی کارمان به سختی میافتاد و به قولی جایی گیر میکردیم، واقعاً کمبود حاج قاسم را حس میکنیم، دلمان میخواست بود و راهنماییمان میکرد.»
دلتنگش میشد و بسیار یادش میکرد.
🌷 یاد رفقای شهیدش برای او همیشگی بود. وقتی به اصفهان میرفتیم باید به گلزار شهدای اصفهان سر میزدیم.
زیارتش را از مزار شهید خرازی شروع میکرد تا اینکه به همه شهدا سر میزد.
علاقه زیادی به گلزار شهدا داشت. آنقدَر که خودش هم کنار رفقای شهیدش جای گرفت.
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
☑️ کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی